۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

نادره


 قسمت سی ام
کتاب « نادره »
عنوان فصل : قسمت سوم از یادداشت های نادره - مهمانی 
یک شب پدرم مهمانی مفصلی داشت . در میان مدعوین چند نفر خانم متجدد نیز حاضر شده بودند . پدرم دست مرا به دست های بزرگ خود گرفته به نزد مهمان ها آورده ، من را به آن ها معرفی نموده گفت : 
دختر عزیزم ، نادره خانم را به شما مخصوصا به ایران خانم معرفی می کنم . 
من که تا آن وقت در نزد مرد غریبه روی خود را باز نکرده بودم ، از مشاهده ی این همه مرد و زن های ناشناس بسیار خجل شدم . نمی توانستم به روی کسی نگاه کنم . پاهایم می لرزید . سرم گیج می خورد . مهمان ها یکی بعد از دیگری برخاسته به من تعارف کرده ، مردها دستم را و خانم ها صورتم را بوسیدند . من هیچ چیز نگفتم . تعارفاتی را که پدرم قبلا به من آموخته بود همه را فراموش کردم . نمی دانستم چه بگویم . چه بکنم و در کجا بنشینم . دست هایم را چه جور نگه داشته و یا کجا بگذارم . پیش خود می گفتم : « خدایا چادر نمازم را که او نگذاشت بردارم ، اقلا دست هایم را به واسطه ی رو گرفتن مشغول می کردم . چه گیری افتادم »
در حالت حیرت زدگی فقط این قدر فهمیدم که کسی مرا برداشته در آغوش نرم خود گرفته ، بعد از چند دقیقه روی صندلی نشانید . و صدای خانمی را می شنیدم که به من نوازش و دلداری داده ، می گفت : 
مرحبا دختر کوچک من ، خوش آمدی ! چرا حرف نمی زنی ؟ چرا جواب تعارفات آقایان و خانم ها را نمی دهی ؟ اینک آقایان ، یک نمونه تربیت خانواده های امروزی ! 
البته می دانید که من مخالف شرم و حجب نیستم . باید هم تا اندازه ای جنس اناث محجوب باشد . اما شما را به خدا نگاه کنید . آیا این بچه معصوم در حال طبیعی است ؟ زیرا تا به حال کسی را ندیده ، مانند وحشی ها در تنهایی فقط در آغوش مادرش بزرگ شده ، این است که از دیدن ما هوش و حواس طبیعی را از دست داده ، نمی داند چه کار بکند . و چه جور خود را از نظر ما پنهان نماید . طفلک می خواهد با آستین خود رویش را بپوشاند . نادره ، بچه جان ، چرا اینطور می کنی ؟ این جا که خانه ی خودتان است . عزیزم ما همه دوستان تو و حاجی آقا هستیم . این آقایان همه عموها و برادران تو اند . هیچ نترس . تو ماشاء الله خیلی قشنگی ! بدگل که نیستی ! لباسهایت ماشاء الله بسیار مرتب و پاکیزه است . از چه خجالت می کشی ؟ نترس که من نزد تو هستم . چرا گونه های قشنگت این قدر سرخ شده است ؟ سرت را بالا بگیر . به صورت من نگاه کن . به به ! چه چشم های قشنگ وجذابی داری .
من از حرف های ایران خانم به رقت آمدم . اشک از چشم هایم سرازیر شد . ایران خانم اشک های مرا پاک نموده ، دو بوس دیگر از چشم های من برداشت . یگ گیلاس آب به خوردم داد . بعد از نوشیدن آب ، قلبم قدری تسکین یافته ، شروع کردم زیرچشمی به مهمان ها نگاه کردن . ایران خانم از همه قشنگ تر ، مهربان تر ، خوش قیافه و شیرین تر بود . از نظر اول او را پسندیده ، محبتش را به دل گرفتم . خود را در پناه او محفوظ و ایمن یافتم . هیچ یک از حاضرین را قبلا نمی شناختم .





نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats