۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

نادره



 قسمت دوازدهم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : آقا داداش
پانزده روز بعد از شب نشینی کذایی ، دو ساعت بعد از ظهر ، آقا داداش از دروازه حضرت عبدالعظیم وارد تهران شد . در یکی از خانه های خلوتی که سابقه ی آشنایی داشت ، اتاقی اجاره نمود . آن روز را برای اصلاح ، حمام و ترتیب منزل تخصیص داده ، فقط غروب با لباس عوضی یعنی کت و شلوار و فکل و کراوات بیرون آمد . می خواست قبل از ظاهر کردن خود بداند که بعد از عزیمت پدرش چه اتفاقاتی روی داده و کار پسر عمه اش به کجا انجامیده ؟ این برای مثل آقا داداش آدمی هیچ اشکالی نداشت . او دوست و آشنایان احمد آقا را می شناخت . تمام نقاط شهر را بلد بود . در میان طبقات مختلف حتی ماموران تامینات دوست و آشنای زیادی داشت . لذا هنوز دو ساعت از شب نگذشته بود که به آسانی در به دست آوردن اطلاعاتی به قرار زیر توفیق حاصل کرد : 
ده روز است که کسی از احمد آقا خبری ندارد . معلوم نیست حقیقتا مریض است یا مسافرت کرده . هوشنگ مرتبا در حجره حاضر می شود ، ولی عملیات تجارتی را تعطیل کرده است . مراجعه کنندگان را جواب صریح نمی گوید . شایع است که کار احمد اقا خراب بوده ، از ترس طلبکاران مخفیانه فرار نموده ، می گویند مدیر تجارتخانه متنظر است میرزا مهدی با وکالت رسمی به تهران آمده ، ورشکستگی تجارتخانه ی آحمد اقا را اعلان نماید . اغلب طلبکاران می خواهند به محکمه مراجعه کنند . 
آقا داداش این اطلاعات را برای آن شب کافی دانسته ، به منزل مراجعت نمود . صبح زود یک پتو و یک چمدان برداشته ، به بهانه ی این که همان روز وارد شده ، به در خانه ی احمد آقا رفت . حسن عموی پیشخدمت نظر به سابقه ی آشنایی او را به اتاق پذیرایی هدایت نمود . آقا داداش حسن عمو را خوب می شناخت و از علاقه ی او نسبت به اربابش مطلع بود . بنابراین با نیرنگ و ملایمت پیرمرد مزبور را به استنطاق کشیده ، با زبان چاپلوسی احوال عائله و پسرش را پرسید . حسن عمو از صمیم قلب آه کشیده جواب داد : 
ای آقا ! کاش زن و بچه و خودم می مردیم و این روز سیاه را نمی دیدیم . 
عمو جان ! ترا به خدا راستش را بگو . مگر چه اتفاقی افتاده ؟ احمد آقا کجاست ؟ مهرانگیز کو ؟ هوشنگ چه کار می کند ؟ 
چه عرض کنم ؟ شما که غریبه نیستید . درد و غصه ی ما بسیار بزرگ است . نمردیم تا با چشم خود دیدیم که احمد آقا پسر ... التجار مانند اشخاص گمنام و فراری دختر جوان خود را برداشته ، از تهران خارج شده . بلکه هم از خفت و ننگ ورشکستگی خود و فرزند عزیزش را تلف کرده باشد . آه چه مرد بزرگوار و چه وجود نازنینی بود عمه زاده ی شما . حتی در حالت فلاکت و بدبختی زیردستان خود را فراموش ننموده ، موقع رفتن ما را دور خود جمع کرده گفت : 
از شما بسیار راضی هستم . اگر چه حالا مانند شما فقیر شده و نمی توانم از شما دستگیری کنم . ولی حقوق شما را به اضافه ی کی ماه کمک خرج از فروش اسباب و اثاثیه ی شخصی خود تهیه کرده می پردازم . متاسفانه در سایر املاک و دارایی خود حق مداخله ندارم . آن ها مال طلبکاران است . فعلا با کمال تاسف از شما خداحافظی می کنم و همه تان را به خدا می سپارم . 
آقا داداش از تعریف و تمجید عمو حسن متغیر شده و علاوه بر این فهمید که معلومات طولانی پیرمرد چیزی به اطلاعاتش نخواهد افزود . لذا صحبت او را قطع کرده با لهجه ی طبیعی زهرآگین خود گفت : 
مداحی کردن بس است . من این بیعرضه را از اول خوب شناخته بودم . بالاخره آبروی خود و فامیل بزرگی را بر باد داد . زود باش برو هوشنگ را بگو بیاید . 
از تغییر سیمای جوان کوتاه قد ، قرمز روی عفیف که اولین دفعه در نظر حسن عمو درست شبیه بوزینه بود ، پشت پیرمرد ناتوان لرزیده ، بعد از چند ثانیه حیرت و تعجب جسارت کرده گفت : 
آقا خودتان بفرمایید با تلفون احضارش کنید . من حق خارج شدن از این خانه را ندارم . 
آقا داداش بدون تامل خود را به میز رسانیده ، گوشی تلفن را به دست گرفته ، هوشنگ را از آمدن خود مطلع ساخته گفت : فورا بیایید ، تاخیر نکنید با شما کار فوری و لازمی دارم .





نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats