۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

نادره


 قسمت بیست و سوم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : یک کلمه ، بلی یا نه ؟
مهرانگیز ، چرا مجددا سرت را پایین انداختی ؟ به من نگاه کن . وقت زیاد نداریم . تو فردا مسافرت می کنی . من در تهران می مانم . کار روزگار اعتبار ندارد . انسان باید قبل از وقت جلو احتمالات را بگیرد . 
مهر انگیز سرش را بلند کرده بعد از نگاه تعجب آمیز گفت :
راستی من معنی حرف های شما را نمی فهمم . واضح تر بگو که چه می خواهی بگویی . من که هلاک شدم . مگر انصاف نداری . مگر دلتان به حال من بیچاره نمی سوزد . چرا اینقدر اذیت می کنی . 
حق با شماست مهرانگیز . من بیشتر از لزوم فلسفه بافی کردم . خلاصه ی مطلب این است که می خواهم دست نازنین شما را تقاضا کنم . لازم است به من جواب صریح بدهید . یک کلمه « بلی یا نه » . چرا سکوت کرده اید ؟
حرف بزنید . جواب صریح بدهید ! هر چند سکوت را به رضا و رغبت حمل می کنند . اما من جواب صریح می خواهم . باز هم تکرار می کنم یک کلمه : بلی یا خیر ؟ 
مهرانگیز از شادی و مسرت بغض گلویش را گرفته ، قادر به تکلم نبود . هوشنگ نیز بدون تکلم دست محبوبه اش را به دست گرفته ، هر دو از روی نیمکت برخاسته ، جلو بخاری آمده ، در مقابل یکدیگر ایستادند . 
بعد از چند ثانیه توقف هوشنگ مجددا و تکرارا تقاضای خود را اظهار کرد : 
مهرانگیز ، من منتظر جواب هستم . میخواهم کلمه ای را که سعادت ابدی یا بدبختی دائمی من بسته به آن است از دهنت بشنوم . 
مهرانگیز در حال حجب و شرمساری به صورت هوشنگ نگریسته گفت : 
بیشتر از این اذیتم نکن . مگر این همه رنج و مشقت های پنج ساله را کافی نمی دانی . 
هوشنگ با وجود این جواب صریح تکرار کرد : 
بلی یا خیر ؟ 
مهرانگیز پاسخ داد : 
بلی ! هزار بار بلی ! 
جواب صریح فوق برای هوشنگ قانع کننده و کافی بود . هر دو به آرزوی دیرین خود رسیده بودند . در این شرایط دیگر عقل و اراده و آداب و رسوم ، نقش چندانی بازی نمی کرد ، بلکه این فرمان از طرف یگانه حاکم مطلق ، یعنی قلب صادر شده بود . بر این اساس قلب امر کرد ، و هوشنگ اطاعت نموده ، دست ظریف و نرمی را که سال ها با حس و ملاطفت ساده نوازش داده بود ، برای نخستین بار از روی میل طبیعی و احساسات عشق و عاشقی به دست گرفته ، به لب های خود برده ، بوسید . 
فعلا تمام گفتنی ها به آخر رسیده بود . لذا او بعد از فشاری آهسته ، دست کوچک او را رها کرده ، برای نخستین بار به نامزد خود تعظیم نموده ، بدون گفتگو از اتاق خارج شد . 
مهرانگیز بعد از چند ثانیه سکوت حیرت آمیز به آهستگی لب های غنچه مانند را روی انگشتان خود گذاشته ، جای بوسه ی نامزد محبوبش را با لذت سرشاری بوسیده ، به اتاق خود مراجعت نموده ، بی اختیار روی تختخواب افتاد . این بهترین دقایق و لذیذترین دوره ی زندگانی آن موجود لطیف بود . 
این ساعتی بود که او سا ها انتظارش را می کشید . او حالا دیگر از یاس و تردید نجات یافته ، آرزویی که یک ساعت قبل در نظرش یک خیال مشکوکی بیش نبود ، موافق میل انجام یافته بود . لذا او خود را خوشبخت ترین موجودات عالم می دانست .





نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats