۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

نادره


 قسمت بیست و یکم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : یک کلمه ، بلی یا نه ؟
مهرانگیز قادر به تکلم نبود . او سرش را پایین انداخته با گردن بند بلند مروارید و مدالیان طلایی خود بازی می کرد . حواس و اختیارش به کلی سلب شده بود . سرش گیج می خورد . چشم هایش سیاهی می رفت ، زیرا قدم اول را برداشته ، مقدمه موضوع را شروع کرده بود . 
هوشنگ از اول ملتفت شده ، می دانست که « اما متاسفانه » سکوت و هیجان ، شرمساری و سر پایین انداختن دختر جوان برای چیست ؟ بنابراین در جواب سوالات خود اصرار نکرده ، بیانات خود را تعقیب نموده گفت : 
مهرانگیز سرت را پایین نینداز و درست به من نگاه کن . شاید مدتی از هم دور باشیم . گوش کن ببین چه می گویم . اگر تو نمی توانی اجازه بده من بگویم که چرا متاسف هستی . 
چرا متاسف هستم ؟ 
برای این که تو می خواستی اولا به من تعارف کرده دوما بگویی متاسف هستی برای این که در این مسافرت من با شما نخواهم بود . آیا درست حدس زدم ؟ 
مهرانگیز گفت : 
قسمت دومی درست ولی اولی کمال بی لطفی است . از کی تو مرا اهل تعارف و رسومات بی معنی و غیر صمیمی شناخته ای ؟ 
حالا که تو حقیقتا و از روی صمیمیت می گویی ، من هم به تو اطمینان کامل می دهم که به زودی در پاریس به شما ملحق شوم . 
حرف های فوق برای مهرانگیز کافی نبوده ، او را از حال یاس و ناامیدی خلاصی نمی داد . او می ترسید که این آخرین ملاقات نیز با حرف های خارج از موضوع خاتمه پیدا کرده ، بالاخره در همان حال ناامیدی ، بلاتکلیفی و تردید مسافرت نماید . لذا عوض اظهار امتنان و تشکر آه عمیقی کشیده ، سر نازنین خود را میان دو دست گرفته ، آرنج هایش را روی زانو گذاشته ، ساکت ماند . هوشنگ از مشاهده ی این احوال بیشتر متاسف شده ، پیش خود خیال نمود که : 
طفل معصوم ! می دانم تو چه می خواهی ! می فهمم این سکوت ، این آه ، این تشنج و به هم پیچیدگی برای چیست . تو عشق می خواهی ، تو نوازش می خواهی ، تو قلب می خواهی ، تو می خواهی بدانی آیا من تو را دوست می دارم یا نه . طفلک بیچاره نمی داند چه خطری در پیش دارد . چه بدبختی هایی خود و پدر و دوستش را تهدید می نماید. او حق دارد ، بیشتر از این نباید اذیتش کرد . حالا علاوه بر عشق و محبت ، حس حمایت از یک موجود معصوم مرا موظف می کند که آمال دیرینه ی خود را برای او شرح داده ، در جلو پاهای قشنگش به سجده افتاده ، عشق خود را اظهار و دست ازدواجش را تقاضا نمایم . 
ما می دانیم که هوشنگ یک جوان مالیخولیایی نبوده ، عنان خود را به اختیار احساسات نمی گذاشت . او به سادگی تصمیم می گرفت و با خونسردی تصمیم خود را اجرا می نمود . در انی مساله ی حیاتی و موضوع قلبی نیز همین طور رفتار کرد . یعنی مصمم شد و تصمیم خود را به موقع به اجرا گذاشته ، مهرانگیز را مخاطب قرار داده گفت : 
خوب ، حالا که شما میل دارید من هم بیایم ، حالا که به درستی حدس من حرفی ندارید ، خواهش می کنم درست دقت و توجه بکنید . ببینید به شما چه می گویم . زیرا موضوع هم برای من ، هم برای شما بسیار مهم و جدیست . آینده ی ما بسته به حل این مساله است . 
مهرانگیز از لحن حرف زدن هوشنگ دریافت که دارد پیشنهادی را که سالها با کمال بی صبری انتظارش را می کشید می شنود و نظر به اهمیت این مساله است که هوشنگ او را عوض تو ، شما خطاب می کند .





نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats