قسمت سی و پنجم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : قسمت سوم از یادداشت های نادره - مهمانی بلافاصله بعد از اتمام نطق ایران خانم ، پدرم برخاسته اتاق غذاخوری را به مهمان ها نشان داده گفت :
بفرمایید شام باید حاضر باشد .
همه به اتاق مزبور رفته دور میز بزرگ غذاخوری نشستیم . من پهلوی ایران خانم قرار گرفتم . روی میز با غذاهای مختلف ایرانی و اروپایی و شربت های رنگارنگ پر شده بود . من تا آب شب با کارد و چنگال غذا نخورده بودم و نیز اسامی اغلب غذاها را نمی دانستم . پدرم برای تهیه ی شام آشپز مخصوص مردانه دعوت کرده بود . مرغ های بریان ، بوقلمون های سرخ شده ، بره های ته چین ، انواع خوراک های خوشرنگ گوشتی ، سبزیجات ، چلو ، پلوهای گوناگون ف و خورش های متعدد ، تماشای غریبی داشت . من متحیر بودم که از کدام یک شروع کنم ؟ با دست بخورم یا با کارد و چنگال ؟ همه با کارد و چنگال می خوردند . متاسفانه نمی دانستم چه جور باید از کارد و چنگال استفاده نمایم . ایران خانم ملتفت من بود . لذا برای جلوگیری از شرمساری و خجلت من به کمک رسیده ، در بشقاب سوپخوری که جلو من بود ، قدری سوپ ریخته ، یواشکی به گوشم گفت که خجالت نکش ، بفرما !
من اول زیرچشمی به دستهای قشنگ او نگاه می کردم که ببینم قاشق را چه جوری گرفته است . دست هایم لرزش غریبی پیدا کرده بود . قاشق سنگین نقره ای را نمی توانستم در دست خود نگهدارم . بعد از صرف سوپ مجددا ایران خانم به طرف من برگشته گفت :
چه دوست داری برای تو بریزم ؟
گفتم :
قدری از پلو و خورشت فسنجان .
از ترس این که اسباب خنده دیگران واقع نشوم از خوردن غذاهای اشتها آور دیگر صرف نظر کرده ، به پلو و فسنجان خودمانی اکتفا نمودم .
بعد از صرف شام به تالار بزرگ مراجعت کردیم . انواع شیرینی ها ، مرباجات ، و میوه جات مجددا روی میز چیده شده بود . من فقط یک نان قندی با یک فنجان قهوه خوردم . مهمان ها عجب اشتهایی داشتند . هر چه جلو دستشان می آمد می خوردند . پدرم در پرخوری و خنده معرکه کرده بود . صحبت ها از نو شروع شد . هر کسی چیزی می گفت . موضوع زود زود عوض می شد . حرف ، حرف می آورد . تا این که شب از نصف گذشت . من از بی خوابی و نشستن بسیار کسل و خسته شده بودم . بالاخره حاجی عبدالغفور همان شخص موقری که در فوق به احوال او اشاره کرده بودیم ، برخاسته گفت :
حضرات ! حالا دیگر باید رفت . وقت خیلی دیر شده است . باران دیگر نمی بارد . مهتاب خوبیست . من از قول همه از جناب حاجی عبدالصمد تشکر می کنم . مخصوصا از آشپزشان بسیار ممنون هستیم . الحق و الانصاف در تهیه ی غذاها استادی بزرگی به خرج داده بود .
در موقع حرف زدن حاجی عبدالغفور ، تمام مهمان ها برخاسته بودند . بعد از تمام شدن حرف های ایشان یکی بعد از دیگری با پدرم دست داده ، از من خداحافظی کرده ف خارج می شدند . در آخر همه ایران خانم و شوهرش جمشید خان دست های من را به دست گرفته تا دم در ، آن جایی که پدرم ایستاده بود ، تعارفات مهمان ها را جواب می داد آمدیم . ایران خانم به پدرم گفت :
حاجی آقا ! آیا در قول خود باقی هستید ؟
پدرم بعد از خنده ی معمولی خود بلکه یک قدر هم بلندتر ، جواب داد که امیدوارم شما نیز سر قول خودتان باقی و ثابت قدم بوده ، خواهش مرا در خصوص نادره رد نخواهید کرد.
ایران خانم بعد از شنیدن این حرف ها روی قشنگ خود را به طرف من برگردانیده گفت :
نادره کوچولوی من ، تو از این ساعت به بعد مال من هستی ! پدرت تو را به اختیار من واگذاشته است . من تو را چیزهای خوبی خواهم آموخت . ما روزها و ساعت های خوبی خواهیم گذراند .
بعد از گفتن این حرف ها ، مکرر روی مرا بوسیده ، با پدرم وداع نمود و با همراهی شوهرش از در خارج شده ، قلب کوچک مرا با عشق و محبت خود مملو گذاشته ، رفت .
نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383
پینوشت :
- برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید .
- با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .
- اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو