قسمت بیست و دوم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : یک کلمه ، بلی یا نه ؟ هوشنگ گفت :
مهرانگیز شما باید دانسته باشید که من یک جوان گمنام و بی کس هستم . نه پدر ، نه مادر ، نه برادر ، نه خواهر و نه هیچ کسی که بشود قوم و خویش نامید ندارم . اگر مادر بزرگ مرحومه ی شما از روی شفقت و ترحم مرا از سر راه بر نداشته بود ، خدا می داند که عاقبت من به کجاها می کشید . و نیز نباید فراموش کنی که پدر بزرگت ، پدرت و مادر عزیزت زحمت مرا بسیار کشیده اند . بالاخره من بزرگ شده و نمک پرورده ی خانواده ی شما هستم . حتی خود را لایق نوکری و غلامی خانواده ی شما نمی دانم . حفظ شرافت و آبروی این خانواده ی عظیم الشان را یکی از وظایف وجدانی ، مذهبی و دائمی خود می دانم .
از این حرف های خارج از موضوع به نظر می آمد که مهرانگیز قدری تسلی یافته ، اشک چشم های خود را پاک می کرد.
هوشنگ طوری که این قبیل مواقع برای همه اتفاق می افتاد مهرانگیز را گاهی بر طبق عادت دیرینه « تو » و گاهی به ملاحظه رسوم و اهمیت موضوع « شما » خطاب می کرد .
مهرانگیز ! من از « تو » پنهان نمی کنم ، مدتی است حدس می زدم که دوستی ما از حدود رفاقت ساده خارج ، یعنی به دایره ی مهر و محبت کشیده شده است . مدتی است قلب من نسبت به « شما » آرام و ساکت نیست . از آن روزی که در دماوند ، کنار چشمه با صفا ، زیر درخت های بید نشسته بودیم ، من ویالون می زدم ، تو با ریگ های چشمه بازی می کردی ، من تو را پسندیده ، با نظر دیگر تماشا می کنم . قلب خود را پر از احساس عشق و محبت می یابم . از تو چرا پنهان کنم . در روزهای اول پیش خود با این حس در مبارزه و جدال بودم . با هزاران دلیل خود را مقصر می دانستم . خیال می کردم که چرا باید این قدر پست فطرت باشم که نسبت به ولی نعمت خود این قبیل احساسات در من تولید شود . من نوکر و غلام حقیری بیش نیستم و باید هم پا از گلیم خود دراز نکنم . ولی بعد از مشاهده رفتار و حرکات عشق آمیز تو ، بعد از شنیدن بوی محبت و صمیمیت تو ، عقیده ام به تدریج عوض شد . فهمیدم که قلب تو نیز مانند قلب من پر از عشق و محبت است . و نیز در اوقات مختلف اشاراتی از پدر تو مشاهده کردم که بر طبق دلخواه من ، تمایل ایشان را نسبت به ازدواج ما نشان می داد . لذا عشق تو را موجب افتخار و سرفرازی خویش شمردم .
مهرانگیز این مرتبه از شادی و سرور سرش را پایین انداخته ، اشک هایی را که مانند مروارید از گونه های لعل فامش غلطیده ، پایین می آمد پاک کرده ، پیش خود می گفت :
ای بی مروت ! چه قدر تو بی انصاف بودی که دوسال تمام مرا در رنج و مشقت تردید نگه داشتی . در صورتی که معلوم می شود احساس کرده بودی که من در عشق تو صبر و قرار ندارم . حالا هم که داریم از هم جدا می شویم ، کی فرصت به دست خواهد آمد که غصه های ایم تردید و رنج و الم های دوره ی عشق پنهانی خود را برایت نقل کرده ، از دست خودت به خودت شکایت کنم . شکر خدا می کنم خدا را که اندوه سپری شده ، به آرزوی دیرین خود نائل گشتم .
نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383
پینوشت :
- برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید .
- با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .
- اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو