۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

نادره



 قسمت نهم
کتاب « نادره »



اکنون فکر و خیالش سبک شده بود . ولی نمی توانست در اطراف یک مساله که بعد از مشاهده ی عکس الیزابت به خاطرش خطور کرده بود فکر ننموده ، در این موضوع تکلیف خود را معین نکند. حالا دیگر افکارش در جریان طبیعی سیر می نمود . لذا می توانست همه ی مسایل را بدون دغدغه حل نماید . لذ تبسم خفیفی روی لبانش ظاهر شده ، پیش خود چنین زمزمه نمود : 
حقیقتا حاجی عبدالصمد مرد عجیبی است . بنا به آشنایی که به اخلاق من دارد می بایستی بفهمد که مثل من آدمی زنی را قبل از دیدن و شناختن به زوجیت خود قبول نمی کند . آن هم آدمی که با این سن و سال دختر جوان گرفتن را مخالف وجدان و ناموس بشری می داند . حاجی ساده لوح با وجود احساسات تجدد خواهی و ادعای تمدن بدون گفتگو به آن روباه مکار ، یعنی دایی محترم بنده میرزا مهدی تسلیم شد . در هر صورت من خود را مسخره نخواهم کرد . تصور نمی کنم حاجی عبدالصمد از به هم خوردن این وصلت قلبا از من رنجش پیدا کند . اگر برنجد هم از دست من چه می آید . من که نمی توانم در انظار مانند آرتیست های کمدی با عروسک کوچولوی خود ظاهر شده ، بگویم بفرمایید این زوجه ی من است که به شما معرفی می کنم . نه خیر ، این مسخره بازی نیز از من ساخته نیست . دختر مردم را نباید بدبخت کرد ، بلکه پدرش احمق است . من که سفیه نیستم تا چیزی را که برای فرزند خود بد می دانم برای دیگران روا داشته باشم . 
شب کوتاه بهاری ، زود تمام شد و صدای الله اکبر موذن شب زنده دار احمد آقا را که دست خوش افکار گوناگون بود به حال طبیعی در آورد . از این رو سیگار دیگری روشن نموده ، جلو پنجره رفت . 
اکنون هوا صاف شده ، ستاره درخشان صبح بالا آمده ، روشنایی افق با تانی توسعه می یافت . باران و طوفان شدید مانند افکار تاجر بیچاره تخفیف پیدا کرده ، نسیم خنک و روح نواز سحری آمیخته با رایحه ی گل ها و شکوفه های اردیبهشت ، روح حساس او را نوازش می داد . از تماشای افق ، از مشاهده ی اشجار پر از شکوفه ، از منظره ی زمین زمرد فام باغ ، مغز فرسوده اش اندکی رحتی یافته ، قلب محزونش از نو شکفتن آغاز کرد . در تحت تاثیر این منظره ، موقتا آرام شد و دردهای درونی را فراموش کرد . مدتی مشغول تماشای قشنگی های طبیعت شد . با طلوع آفتاب مثل این که غفلتا چیزی به خاطرش رسیده باشد به طرف میز تحریر برگشته ، دفتر بغلی را در آورده ، مطالب ذیل را یادداشت نمود . 
در شرکت که برای بدبختی مردم تشکیل می شود ، مداخله نباید کرد . خواستگاری پسر حاجی قاسم را قطعا باید رد نمود . حاجی عبدالصمد را وادار کرد که از وصلت دخترش صرفنظر نماید . به میرزا مهدی مکتوب نوشت به واسطه ی آن تمام پیشنهادات مشارالیه را رد کرد و به خوا او اجازه ی وکالت داد که ورشکستگی تجارتخانه را اعلام و محاسبات مردم را تسویه نماید . بالاخره با کمال فوریت مهرانگیز را برداشته و از ایران خارج شد . 
بعد از اتمام یادداشت های فوق کتابچه را به جیب بغلی گذاشته ، مکتوب ذیل را به آدرس میرزا مهدی نوشت : 
فدایت شوم ، اولا بسیار متاسفم که نتوانستم مطالب را شفاها عرضه بدارم . با امتنان از اقدامات جدی و خیرخواهانه ی شما ، بدبختانه مجبورم به نظر مبارک برسانم که هر چه سعی کردم موفق نشدم به تصمیمات شب گذشته قانع و تسلیم شوم . شما مختارید و می توانید مرا احمق و یا جور دیگر تصور کنید . ولی من در کمپانی که برای ایجاد قحطی و احتکار آذوقه ی یک مشت مردم بدبخت و گرسنه تشکیل می شود مداخله نخواهم نمود . تصدیق می کنم که پیش آمد ورشکستگی نیز خوب و مقبول نیست . بلکه به عقیده ی من یک نوع جرم و بدنامی بزرگی است . ولی نباید فراموش کرد که از این جرم فقط عده ی معدودی متضرر می شوند . نه عموم مردم و اهل یک مملکت . علاوه بر این ها طلبکاران بنده شما هستید و حاج قاسم . 
خودتان بهتر می دانید که مهم ترین علت این پیشامد ناگوار ، طمعکاری و پشت هم اندازی های حاجی مزبور است . اغلب ضررهایی که بر من وارد آمده ، به واسطه ی حقه بازی و نیرنگ های ایشان بوده است . لذا از متضرر شدن ایشان آن قدر باک نباید داشته باشم . خود شما می توانید طلب خودتان را با ارثیه ی والده ام حساب بکنید . تصور می کنم برد با شما خواهد بود . سایر طلبکاران اولا آن قدر مهم نیستند . ثانیا مستغلات و اجناس موجودی من تا اندازه ای خسارت آنها را جبران خواهد نمود . مطالباتی که فعلا من به وصول آن قادر نیستم خود مبلغ قابل اعتنایی می شود که طلبکاران می توانند به تدریج وصول کنند . 
قربانت گردم ، خواهشمندم منبعد کار به کارهای شخصی من نداشته باشید . بلکه فراموش کندی . تمام دارایی من از جزء تا کل در دفاتر منظم ثبت و ضبط شده است . علاوه بر این هوشنگ خان از کارهای من اطلاع کامل دارد . در موقع لزوم می توانید از اطلاعات او استفاده نمایید . لفا به اسم جنابعالی وکالتنامه فرستادم . بر طبق قانون و رسوم معموله تجارتخانه مرا ملغی و حسابات مرا تسویه نمایید . موضوع وصلت ها نیز به خودی خود از بین می رود . انگشتری حاجی قاسم را ارسال کردم به خودش برسانید . با حاجی عبدالصمد خودم شخصا گفتگو خواهم کرد . زیاد از این زحمت نمی دهم . قربان شما ، احمد تهرانی . 
هر چند بعد از نوشتن مکتوب ، او خود را بسیار راحت و سبک احساس می نمود ، اما طبیعت از تقاضاهای خود دست بر نمی دارد . انسان در مواقع وحشت ، سختی ، بدبختی و گرفتاری ، حتی در مسرت و شادی نیز ممکن است خواب و استراحت را فراموش کند . ولی این فراموشی مدت طولانی دوام نمی آورد . بالاخره عادت وجود و هستی خود را ابراز و انسان را به خوابیدن مجبور می کند . بنا به این اصل ، احمد آقا نیز بعد از این همه خستگی محتاج یک خواب شیرین و استراحت ممتد بود . لذا یک قوه ی غیرقابل مقاومتی او را به طرف نیمکت کشانید . و با لباس روی آن دراز کشیده بی درنگ تسلیم لشکر خواب شد .



نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats