۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

نادره


 قسمت بیست وچهارم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : مسافرت
آفتاب تازه طلوع کرده ، شعاع عالم آرای خود را بالای کوه های سبز و خرم گیلان پخش می نمود . نسیم بهاری شکوفه های الوان و برگ های جنگل را آرایش داده ، هوای ملایم اردیبهشت پرندگان را به وجد آورده ، هر یک با ترانه های عشق ، فضا را مملو می کرد . 
صبح بهار پس از بارش در کوه ها و دره های مستور از درخت ، با صفا و روح نواز است . انسان از شنیدن ریزش آبشارها و غرش رودخانه های پر آب مسرور می شود . 
هر کس بی شک از تماشای صباوت و از مشاهده ی تبسم طبیعت لذت می برد . در یک هم چو صباح روح پروری احمد آقا و دخترش مهرانگیز ، کوه ها و دره های پوشیده از اشجار گوناگون ، رودخانه های مملو از آب گل آلود را با اتومبیل پیموده ، به قصد مسافرت اروپا به طرف رشت می آمدند . 
مهرانگیز در کمال مسرت و خوشحالی بود ، زیرا روز گذشته در قریه ی کرج ، موقع خداحافظی و تودیع رسما نامزد شده ، انگشتری هوشنگ را از دست پدر گرفته ، به انگشت ظریف خود کرده و مطمئن بود که زودی نامزد عزیزش در اروپا به آن ها ملحق خواهد شد . ایام سعادت و خوشبختی شروع خواهد گردید . لذا مناظر دلربای طبیعت را با کمال خرسندی تماشا و تحسین نموده ، آن را با حالت سرمستی خود متناسب می دید . غافل از این که سعادت و خوشبختی بشر نیز مانند مولودهای بهار و شکوفه های دلپذیر اشجار ناپایدار است . نمی دانست که اغلب اوقات ، انسان در عین خوشبختی معروض خطرات سهمگین می باشد . 
اما احمد آقا بر خلاف مهرانگیز بسیار متفکر و پریشان حال بوده ، به مناظر طبیعت ، توجهی نداشت . او در فکر خود و در خیال آینده ی فرزند عزیزش غوطه ور بود . اتومبیل « فورد » با سرعت تمام جلو می رفت . دهقانان که زنبیل های سنگین پر از محصول را به دوش گرفته ، به شهر می بردند ، از شنیدن بوق اتومبیل رم کرده ، با زحمات زیاد خودشان را کنار کشیده ، به آن اعجاز علم و فن با نظر تعجب و حیرت می نگریستند . زیرا اغلب آنها هنوز اتومبیل ندیده بودند . مسافرین ما بدین ترتیب کوه ها و دره ها و جنگل ها را پیموده ، به شهر نزدیک می شدند . آفتاب به اندازه ی یک نیزه بالا آمده ، اشعه ی خود را از لای درختان روی اتومبیل و مسافرین پرتاب می نمود . 
در نزدیکی شهر ، خانه های پوشالی ، مزارع برنج ، مخصوصا قیافه ی زن های دهقان که تا بالای زانو به آب و گل فرو رفته ، مشغول نشای برنج بودند ، مهرانگیز را به خود جلب نموده بود . او تا به حال ، چنین منظره ای را مشاهده نکرده بود . لذا برای اخذ معلومات ، روی خود را به طرف پدر برگردانده او را بسیار مغموم دیده ، متوجه شد که او مریض است ، نباید غصه بخورد ، و در پیش خود ، خود را مذمت نموده گفت : 
چرا برای سعادت و خوشبختی خود ، پدر عزیزم را فراموش کرده ، از صبح تا به حال با او یک کلمه حرف نزده ام ؟ حتما او را باید مشغول نمود . با این قصد زن ها را نشان داده پرسید : 
پدر جان ! این زن ها چه کار می کنند ؟ چه چیز می کارند ؟ چرا توی آب و گل فرو رفته اند ؟ مگر این همه رطوبت برای آنها مضر نیست ؟ 
احمد آقا مثل کسی که از خواب بیدار شده باشد ، چشم های خود را باز کرده ، اول با نظر التماس و عذرخواهی به دخترش ، بعد با نگاه کنجکاوی به زن های دهقان نگریسته گفت : 
عزیزم ! مگر تو نمی دانستی و نمی دانی که این ها دارند برنج نشا می کنند . البته رطوبت برای این ها مضر است . چه باید کرد ؟ مجبورند کار بکنند . در ده هر کس کار نکند ، حق خوردن ندارد . 
مهرانگیز گفت : 
پدرجان ، پس مردهایشان کجا هستند ؟ چرا آن ها به زن هایشان کمک نمی کنند ؟ به به ! چه قدر قشنگ می خوانند . 
احمد آقا گفت : 
عزیزم ، ده مانند شهر نیست که کار زن ها عبارت از خوردن و خوابیدن و بزک کردن و لهو و لعب باشد . در ده تمام کارها بین مرد و زن تقسیم شده است . شخم ، آبیاری ، بازار رفتن جزو وظایف مردها ، نشا ، خانه داری و تربیت اطفال از وظایف زن هاست . 
مهرانگیز گفت : 
نگاه کن پاپا جان ! این ها که هیچ کدام روی خود را نپوشانده اند ، فقط یک دستمال قرمز به سرشان بسته اند .
احمد آقا گفت : 
بلی ! اغلب زن های دهات در این سمت ایران ، روی پوشاندن بلد نیستند ، اما بر خلاف اغلب شهری ها نجیب و درستکار و پاکدامن هستند . 
زن و یا مرد دهقان در فکر کار و زراعت است . او وقت عیش و عشرت و لهو و لعب ندارد . او کار می کند . خسته می شود . از کار و خستگی لذت می برد . ولی کی ؟ و کجا ؟ دیده شده است که چند نفر خانم شهری در موقع جمع شدن و صحبت به غیر از غیبت یکدیگر ، جز از بدگویی پشت سر هم ، به غیر از افاده مآبی ، جز از لباس ، زینت ، مد و سایر چیزهای لوس و بی مزه گفت و گو و مشغولیت دیگری داشته باشند ؟ اما زن های دهات طوری که می بینی مانند خواهر های مهربان دست به دست هم داده ، متفقا کار می کنند . صمیمانه تفریح می نمایند و با سرودهای شیرین و ساده ی خود روح شنونده را مسرور می سازند . 
مهرانگیز گفت : 
پس زن های دهاتی کاملا خوشبخت باید بوده باشند . مساله ی زن و مرد که در اوراق روزنامه ها سبب این همه گفت و گو وجنجال را فراهم آورده است ، در ده باید به سادگی حل شده باشد . واضح است وقتی که دخترها روی خودشان را نمی پوشانند ، با مردها معاشرت می کنند ، می توانند شوهر آینده ی خود را نیز با میل و دلخواه خودشان انتخاب کنند . مانند دخترهای بدبخت شهری کوکورانه به دام نیفتاده ، شوهر ندیده و نشناخته را قبول نمی نمایند . 
احمد آقا از گفتگوی فوق بسیار راضی و خوشحال شده ، پیش خود می گفت : 
اینیک تیکه تمام بدبختی های مرا تلافی می کند . خوب شد که مطابق میل میرزا مهدی رفتار ننموده ، مهرانگیز را به دام پسر حاجی قاسم قوزی گرفتار نکردم . حالا با جبین گشاده می توانم سوالات معصومانه ی طفل عزیزم را جواب بدهم . این خود بالاترین لذت و سعادت های دنیا است . 
بعد مهرانگیز را مخاطب قرار داده ، گفت : 
عزیزم ! تو هنوز خیلی جوان و بسیار ساده لوح هستی . هنوز سرد و گرم دنیا را نچشیده ای ، باید بدانی که هیچ وقت در دنیا سعادت و یا بدبختی ابدی وجود نداشته و ندارد . بلکه سعادت و دقایق نسبتا سعادتمندانه ای پیدا می شود . همچنین فلاکت  بدبختی نسبی پیش می آید . 
مهرانگیز بدون اراده کلام پدر را قطع کرده گفت : 
پاپا جان ! تصور می کنم شما در این موضوع پر دور می روید . خیال می کنم در دنیا ، سعادت ابدی و مطلق وجود داشته باشد . آن هم عبارت از این است که انسان کسی را دوست داشته باشد و بفهمد که دوستش نیز حقیقتا او را دوست می دارد . به عقیده ی من این جور اشخاص همیشه سعادتمند خواهند بود . 
دختر جوان از حرفهایی که در زیر تاثیر احساسات درونی و مسرت قلبی از دهنش خارج شده بود ، فورا منفعل و پشیمان شده ، سرش را از حجب و شرمساری پایین انداخت . 
احمد آقا از مشاهده ی حال فرزند عزیز و از سعادت میوه ی حیاتش خرسند شده ، برای رفع حالت شرمساری او صحبت خود را ادامه داد . گفت : 
بلی ! دنیا در تحول است و تمام سعادت و بدبختی های بشر موقتی و قابل تغییر است . بنابراین ما نمی توانیم بگوییم که کی ها خوشبخت و کی ها بدبخت هستند . اشخاصی را که ما سعادتمند تصور می کنیم ، شاید در کمال بدبختی باشند . ما فقط دقایق خوشبختی را می شناسیم و از یاد و تصور آن ها مسرور می شویم . 
پر دور رفتیم عزیزم ! موضوع در خصوص دخترهای دهاتی بود . در ده نیز اشخاص خوشبخت و بدبخت وجود دارند . زیرا آن جا نیز انتخاب شوهر فقط حق پدر و مادر است . مانند کنیزهای دوره های وحشیت و بربری  دخترهای دهاتی نیز دارای هیچ حق و اختیاری نیستند . در دهات بلکه بیشتر از شهرها عادات و رسوم پوسیده قدیمی مراعات می شود . آن جا نیز تمول بیشتر از عشق و محبت دو طرفی اهمیت دارد . مخصوصا در گیلان و مازندران به مناسبت برنج کاری و نشا که به عهده ی زن ها است ، تعدد زوجات و دخترها را در طفولیت شوهر دادن ، یکی از بدبختی های اجتماعی می باشد . اینک می بینی که در همه جا بدون استثناء ، محرک حیات و رسوم ، علت اخلاق و عادات گوناگون ، همانا منافع مادی ، تامین آتیه و مبارزه برای زندگانی خصوصی است . دهات نیز تابع این قانون اجتماعی است . 
پدر و دختر سرگرم صحبت های فوق الذکر بودند که هوا ناگهان منقلب شد و بارش تندی باریدن گرفت . خوشبختانه اتومبیل نیز از پل عراق عبور کرده ، وارد شهر رشت شده ، از خیابان شلوغ و تنگ با سختی گذشته ، در جنب سبز میدان ، جلوی یکی از مهانخانه ها ایستاد . مسافرین به مناسبت باران با تعجیل تمام پیاده شده ، وارد مهمانخانه گردیدند .







نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats