۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

نادره



 قسمت یازدهم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : آقا داداش
میرزا مهدی به محض ورود به اصفهان ، همین آقا داداش یعنی پسر خود را در حجره ملاقات کرده ، تفصیل مسافرت و تدابیر خود را برایش نقل کرد و تسویه کارهای احمد آقا را به او واگذار نموده ، چنین گفت :
عزیزم ، تو خود بهتر می دانی که در این قبیل کارها چه باید بکنی . به هوش و ذکاوت تو اطمینان کامل دارم . تمام سعی و همت خود را باید به کار انداخته ، نگذاری آخر کار این دیوانه فرنگی مآب به ضرر و بدنامی ما تمام شود ، به هر وسیله ای که صلاح بدانی طلب خودمان را قبل از همه وصول خواهی کرد . در دوره ی حاضر مستغلات آن هم در تهران به درد ما نمی خورد . شرکت تجارتی را فراموش نکن . آینده را بسیار تاریک می بینم . اشخاص بصیر قحطی بزرگی را پیش بینی می کنند . حاجی قاسم اقای گلپایگانی را یک دستی نگیر . او بسیار ناقلا و زبردست بوده ، تمام پیش بینی ها را قبل از وقت کرده ، کارهای خود را به خوبی مرتب و منظم نموده است . ما باید از ثروت و وسایل او استفاده نماییم . حجای عبدالصمد آدم ساده ودرستی است . با وجود این دستی که در گیلان و مازندران دارد در موقع قحطی بسیار به درد خواهد خورد .
مسافرت تهران کاملا موافق میل و آرزوی آقا داداش بود . زیرا اصفهان برای عملیات و ماجراهای شرارت آمیز او بسیار کوچک و تنگ بود . او می خواست در یک محیط وسیع تری کار کرده ، با مردمان نسبتا بزرگتری مبارزه نماید . مخصوصا این مسافرت به او امکان می داد که از مهرانگیز و احمد آقا که خواستگاری او را رد کرده بودند انتقام بکشد . بنابراین میل داشت هر چه زودتر از اصفهان خارج شده خود را به تهران برساند . لذا از پدر اظهار ممنونیت کرده ، پرسید :
می فرمایید کی باید حرکت کرد ؟
میرزا مهدی گفت :
هر چه زودتر بهتر ! همین فردا !
آقا داداش گفت :
بسیار خوب
میرزا مهدی گفت :
یادم رفت به تو بگویم که یکی از دخترهای حاجی قاسم را برای تو خواستگاری کرده ام . او رضایت دارد . خودت در آنجا قرار عروسی را گذاشته و به ما هم اطلاع می دهی .
پس از آن این دو از همدیگر وداع نموده و هر کسی پی کار خود رفت .
اقا داداش کسی نبود که در کارها تاخیر روا داشته ، تصمیم خود را به تعویق بیندازد . لذا به محض وداع با پدر با درشکه کرایه راه جلفا را پیش گرفت . طولی نکسید که برادر رضاعی خود عباس اصفهانی معروف به رضا یزدی را در میخانه میناس ارمنی پیدا کرد .
این عباس سننا ، هیکلا ، روحا و اخلاقا به خود آقا داداش شباهت کامل داشت . قد کوتاه ، دماغ بسیار کوچک ، جهره ی سرخ ، و چشم های کبود این دو برادر رضاعی به اندازه ای بهم شبیه بود که حتی نزدیکترین آشنایانشان هم اغلب در تشخیص آن ها اشتباه کرده ، یکی را به جای دیگری می گرفتند . منتها آقاداداش ، متمول ، اخلاق شرور خود را در بازار ، در  حجره و در عالم تجارت بروز می داد . اما عباس با سوء سابقه های متعدد و اسم عوضی رضا یزدی در شکستن در ها و صندوق ها ی محکم ، بالا رفتن از دیوارهای بلند و راهزنی و شرارت مقام اول را اشغال کرده بود . با وجود این در اصفهان غیر از رفیق ایام طفولیت و برادر رضاعی او آقا داداش هیچ کس از وجود عباس مطلع نبود و همه او را به نام رضا یزدی می شناختند . زیرا مشارالیه بیشتر از ده سال پیش یعنی هنوز تکلیف نشده بود که از محبس نظمیه فرار کرده و از اصفهان خارج شده بود . کسی هم نمی دانست کجاست و چه کار می کند . در نظمیه هم معروف بود که در « گودک » از سرما تلف شده ، چاروادارها نعش او را شناخته دفن کرده اند . در حالی که او هنوز زنده بود و چنان که گفته شد همیشه با برادر رضاعی اش مربوط بوده ، مکررا به اصفهان آمده ، سرقت های مهمی را مرتکب شده بود .
آقا داداش علاوه بر حسن رفاقت و برادری از روی منافع خصوصی نیز مایل به دوستی و رفاقت با عباس بود . زیرا تمام دارایی عباس از « جنسی و نقد » نزد مشارالیه نگهداری می شد . هم چنین او عباس را برای از بین بردن رقبای تجارتی به کار می برد . عباس و رفقای صمیمی او بودند ه با اشاره آقا داداش ، دارایی و حتی دفتر و اسناد تجارتی حاجی تقی و برادرانش را سرقت کردند . عباس و رفقای او بودند که به واسطه ی عشق بازی دروغی با زن میرزا مختار و با نوشتن مکتوب های بی امضاء آن تاجر بیچاره را به انتحار وادار نمودند . خلاصه این دو وجود شریف !؟ دو عنصر ناپاک ، همیشه از احوال و حرکات یکدیگر مطلع بودند .
عباس به محض دیدن آقا داداش از نزد رفقای خود برخاسته به بهانه ای از میخانه بیرون آمد . آقا داداش نیز برای اغفال دیگران پیاله اش را نوشیده ، دو قران روی میز میناس انداخته ، پشت سر عباس خارج گردید . گفتگوی این دو حریف زبردست بسیار کوتاه و ساده بود .
فردا می رویم .
کجا  ؟
تهران
خوب ؟
منتظر اشاره من باش
بسیار خوب
پول لازم نداری ؟
چرا !
چه قدر ؟ ده تومان کافیست ؟
عجالتا بس است . سفارش کن که در موقع لزوم هر قدر خواستم بدهند .
خوب ، تو هم باید به محض گرفتن مکتوب من بیایی .
تنها ؟
با یک نفر دیگر . در تهران رفقای خوب دارم .
چه بهتر .
خداحافظ .
به قصد دیدار .
ننه را سلام برسان . حالا کجاست ؟
نمی دانم . شاید در رشت باشد . اگر تهران آمدم سراغش خواهم رفت .

نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats