۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

نادره


 قسمت بیست و هشتم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : قسمت دوم از یادداشت های نادره - عشق ایام طفولیت 
عشق دوران طفولیت اگر باورکردنی باشد ، اگر مانوسیت و احساساتی را که مابین پسربچه و دختربچه های کوچک تولید می شود ،ممکن است عشق و محبت نامید ، من می توانم بگویم که در سن 9-10 عاشق همان پسر بچه ی هم درس خود محمد حسن بودم . او نیز مرا دوست می داشت . 
ما عشق و محبت خودمان را از یکدیگر پنهان نمی کردیم . در مکتب خانه و در منزل همیشه با هم بودیم . از همدیگر دفاع می کردیم . من که اجازه ی بیرون شدن از منزل نداشتم . اما او همیشه خانه ی ما می آمد . در باغ زیر درخت بزرگ نارنج روی نیمکت پهلوی هم نشسته درس و مشق حاضر می کردیم . او پسر یک نفر نجار فقیری بود ، با وجود این لباس و سر و وضعش همیشه تمیز و پاکیزه بود . 
روزی محمد حسن خود را نفس زنان خود را نزد من که در روی نیمکت با کمال بی صبری ، انتظارش را می کشیدم رسانده گفت : 
نادره ، پاشو برویم آن گوشه پشت بوته های گل . آنجا خلوت است . با تو حرف واجبی دارم . در این جا ممکن است ما را ببینند . 
من از این حرف ها و حرکت غیر مترقبه متحیر شدم . زیرا ما هر دو بدون ممانعت و ملاحظه با هم بودیم . با وجود این بدون اعتراض اطاعت کرده ، از روی نیمکت برخاستم . 
به گوشه خلوتی که محمد حسن نشان داده بود رفتیم . با کمال بی صبری و نگرانی پرسیدم : 
محمد حسن چه اتفاقی افتاده ؟ چرا نمی خواهی کسی ما را ببیند ؟ 
محمد حسن گفت : 
آمدم از تو خداحافظی کنم . امروز مادرم به من قدغن کرده است که به خانه ی شما نیایم . گویا دیروز خانم شما به او این طور گفته است . مادرم می گفت که از فردا تو را به مکتب خانه نخواهند فرستاد . لذا بعد از این همدیگر را نخواهیم دید . 
من از شنیدن حرف های محمد حسن بسیار محزون و دلتنگ شده ، باور نمی کردم مادرم در حق من چنین ظلم و بی رحمی را روا داشته باشد . 
اتفاقا عصر همان روز فهمیدم که حرف های محمد حسن صحیح بوده ، ماردم از مناسبات ما رضایت نداشته ، از رفت و آمد محمد حسن رسما جلوگیری کرده است  . و نیز مطلع شدم که او نمی خواهد مرا که دختر دهساله بودم به مکتبی بفرستد که پسرها و دخترها در یک جا تحصیل می کنند ، بفرستد . 
آن روز با کمال تاسف از همدیگر جدا شدیم . در صورتی که تصمیم گرفتیم در عشق خود همیشه صادق و ثابت بوده ، با کس دیگری عروسی نکنیم . 
محمد حسن می گفت : 
پدر من فقیر ، اما پدر تو متمول است . تو را به من نخواهند داد ، مگر این که من نیز ثروت و تمول پیدا کنم . از امروز مدرسه را ترک گفته به شغل و کسبی داخل می شوم . تو مطمئن باش با سختی و جدیت خود می توانم آن قدر ثروت و پول تحصیل کنم که پدر تو بهانه ای نداشته باشد . 
از فردای آن روز ما برای همیشه از هم دور شده بودیم . من مدت مدیدی در فراق دوست عزیزم محمدحسن گریان بودم . آنی از خیال او فارغ نمی شدم . موقع نماز ، دست های کوچک خود را به طرف آسمان بلند کرده ، برای معشوق کوچک خود دعا نموده ، از خدا می خواستم که برای او پول هنگفتی برساند و او را در کارهای خود موفق و منصور نماید . 
هر چند گاه گاهی در خیابان به هم تصادف می کردیم ، ولی بدبختانه به واسطه ی همراهان که دقیقه ای مرا تنها نمی گذاشتند فرصت حرف زدن پیدا نمی شد . بدبختانه یا خوشبختانه عشق و محبت طفولیت بعد از چند سال خاموش گردید . فقط گاه گاهی روزهای گذشته را به خاطر آورده ، از یاد آن دوره های شیرین و احساسات معصومانه محظوظ می شدم . 


نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

۱ نظر:

  1. تعصب مذهبی را ببینید .
    تحصیل یک دختر 10 ساله در مدرسه ی مختلط ممنوع می شود و حق تحصیل از وی گرفته می شود .
    رابطه ی دوستانه ی یک دختر بچه با یک پسر بچه ، چقدر متعصبانه و ظالمانه قطع می شود .
    همه ی اینها به نام دین و مذهب انجام می شود .
    این در حالی است که در قسمت های قبل این داستان دیدیم که همین خانواده ها و همین انسانهای متدین و نمازخوان ، چه گناهها و کلاه برداری ها و جنایتهایی که نمی کنند .

    پاسخحذف

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats