ادامه ی داستان :
خواندن این ترانه ، حیوانات را بسیار هیجان زده کرد . تقریبا قبل از آنکه میجر به پایان سخنانش برسد ، آنها شروع کردند به خواندن دسته جمعی این ترانه . حتی کودن ترین حیوانات نیز ، لااقل آهنگ و تعدادی از کلمات این ترانه را یاد گرفته بود و حیوانات باهوش تر ، همانند سگ ها و خوک ها ، در عرض چند دقیقه توانسته بودند که کل ترانه را حفظ کرده و از بر بخوانند . پس از کمی تلاش ، همه ی حیوانات مزرعه ، بطور هماهنگ در حال خواندن ترانه ی « حیوانات انگلیس » بودند .گاوها ، ماما می کردند ، سگ ها وق وق می کردند ، گوسفندها بع بع می کردند ، اسب ها شیهه می کشیدند و اردک ها کواک کواک می کردند . آنها بحدی از خواندن این ترانه خوشحال بودند که دقیقا 5 بار ، آن را بطور کامل خواندند و اگر کسی مزاحم آنان نمی شد ، تا صبح ، آن را تکرار می کردند .
متاسفانه ، این همه سر و صدا ، آقای جونز را از خواب بیدار کرد . آقای جونز از خواب پرید . او مطمئن بود که یک روباه در حیاط خانه است . بنابراین تفنگی را که همیشه در کنار تخت خوابش بود ، برداشت و شش تیر در تاریکی شلیک کرد . گلوله ها در دیوار طویله فرو رفتند. جلسه ی حیوانات بسرعت از هم پاشید . هر کسی به سرعت به سمت جای خواب خودش رفت . پرنده ها به جای خودشان در بلندیها ، پرواز کردند و هر یک از حیوانات در جای خودش بر روی کاه ها مستقر شد و در عرض چند دقیقه ، خواب همه جا را فرا گرفت .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو