۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

مزرعه ی حیوانات6


در این لحظه ، همهمه ی عجیبی شروع شد . در حالیکه میجر با چهار موشی که از سوراخ دیوار ، بیرون خزیده بودند و روی پاهایشان نشسته بودند و به او گوش می کردند ، در حال صحبت بود ؛ ناگهان سگ ها متوجه آنها شده و اگر موش ها با چالاکی به دورن سوراخ هایشان نخزیده بودند ، مرگشان حتمی بود . میجر ، پایش را به نشانه ی سکوت بالا آورد .
او گفت : رفقا ! اینجا نکته ای وجود دارد که باید روشن شود . آیا حیوانات وحشی ( یا حیواناتی که رام نشده اند ) ، مثل موش ها و خرگوش ها ، دشمن ما هستند ؟ بگذارید که در این رابطه ، رای گیری کنیم . من این پرسش را در این جمع مطرح می کنم که آیا موش ها ، دشمن هستند ؟
رای گیری ، در یک چشم به هم زدن انجام شد و بنا به رای اکثریت قاطع ، موشها جزو دوستان بشمار می رفتند . تنها چهار رای مخالف وجود داشت . سه سگ و یک گربه ، که بعدا مشخص شد که به هر دو طرف رای داده اند .
میجر اینچنین ادامه داد : مطلب کوچک دیگری برای گفتن باقی مانده است . فقط تکرار می کنم که وظیفه ی خود در دشمنی با انسان و آداب و رسوم او را از یاد نبرید . هر چیزی که روی دو پا راه می رود ، یک دشمن است . هر چیزی که بر روی چهار پا راه می رود یا پرواز می کند ، یک دوست است . و بخاطر داشته باشید که در مبارزه با انسان ، ما نباید شبیه او شویم .حتی اگر بر او پیروز شدیم ، نباید از شرارت ها و رذالتهای او تاثیر بپذیریم . هیچ حیوانی هرگز نباید در یک خانه زندگی کند یا روی یک تخت بخواند ، یا لباس بپوشد ، یا مشروبات الکلی بخورد ، یا سیگار بکشد ، یا به پول دست بزند و یا اینکه وارد تجارت شود . همه ی عادات و دلمشغولیهای یک انسان ، شیطانی و پلید است . و مهمتر از همه اینکه هیچ حیوانی نباید بر حیوان دیگر ، با ستمگری و استبداد ، حکومت کند . همه ی حیوانات ، اعم از قوی و ضعیف ، زیرک و ساده ، با هم برادرند . هیچ حیوانی نباید ، حیوان دیگری را بکشد . همه ی حیوانات با هم برابرند .
رفقا ! اکنون خوابی که دیشب دیده ام را برایتان تعریف می کنم . من نمی توانم که آن خواب را بطور واضح و کامل برایتان توضیح بدهم . خواب من راجع به کره ی زمین بود ، اما زمانیکه همه ی انسانهای روی آن ، نابود شده بودند . اما این خواب چیزی را بخاطرم آورد که سالها پیش از یاد برده بودم . سالها پیش از این ، هنگامیکه یک بچه خوک بودم ، مادرم بهمراه سایر ماده خوک ها ، ترانه ای قدیمی را می خواندند که از آن فقط آهنگ و ریتمش و سه کلمه ی اولش را می دانستند . من آن آهنگ را در دوران کودکیم می دانستم ، ولی خیلی وقت بود که آن را فراموش کرده بودم . دیشب ، در این خواب ، بیادم آمد . و حتی کلمات آن هم بیادم آمد . من مطمئنم که این آهنگ و این کلمات ، توسط حیواناتی در سالهای دور خوانده می شد ، ولی از یاد و خاطره ی نسل های بعد پاک شد . رفقا! اکنون من این ترانه را برایتان خواهم خواند . من پیر شده ام و صدایم زمخت و ناخوشایند است ، ولی وقتی که آن را به شما یاد دادم ، می توانید آن را بهتر از من ، برای خودتان بخوانید . این ترانه ، « حیوانات انگلستان » نام دارد .
میجر پیر ، گلویش را صاف کرد و شروع به خواندن کرد . همانطور که خودش گفته بود ، صدایش زمخت بود ، ولی ترانه اش را به اندازه ی کافی ، خوب خوانده بود . این ترانه ، آهنگی شورانگیز داشت . آهنگی مابین کلمنتاین و لاکوکاراچا .
کلمات در فضا ، پراکنده شدند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats