۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

نادره


 قسمت چهل و ششم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : قسمت هفتم از یادداشت های نادره - وصیت فریدون
خانم مزبور را دیدم که رو به قبله نشسته . دست ها را به طرف آسمان برداشته ، مشغول راز و نیاز است . از آمدن خود پشیمان شده ، خواشتم برگردم . او ورود مرا ملتفت شده ، روی خود را به طرف من برگردانیده ، با سر اشاره کرد . من جلو رفتم !  دست های لاغر و بازوهای ضعیف خود را دور گردنم حلقه وار پیچیده ، پیشانیم را بوسیده گفت : 
دختر عزیزم ! خوب شد آمدی ، امشب دیگر زحمات غیر قابل تحملی را که برای تو ایجاد کرده ام تمام می شود . بعد از این وجود این مادر شوم فرزند مرده اسباب زحمت تو را فراهم نخواهد آورد . 
من در حالی که اشک از چشم هایم جاری بود ، با زبان تضرع و التماس گفتم : 
مادر جان چرا با این قبیل حرف ها قلب مرا خون می کنید ؟ شاید از روی جهالت و نادانی از من حرکات خلاف ادبی سر زده است ؟ چرا بدون رودرواسی و بی پرده فرمایش نمی کنید ؟ مگر نمی دانید که یگانه آمال و آرزوی من تسلی و رضایت خاطر شما است ؟ 
شمس الملوک سرش را حرکت داده گفت : 
دختر عزیزم ! مگر ممکن است انسان از اخلاق حمیده ی مثل تو فرشته رحمت برنجد ؟ هیچ وقت چنین خیالاتی را به خود راه نده . حرف های مرا تا آخر گوش کن . چند دقیقه پیش ، مابین خواب و بیداری روح فریدون به من ظاهر شده گفت : 
مادر عزیزم ! بیشتر از این نباید غصه بخوری . زیرا به زودی ایام فراق و دقایق جدایی خاتمه پیدا می کند . نادره را نباید بیشتر از این در زحمت و عذاب گذاشت . او دختر معصوم و جوانی است که برای خود وقتی آمال و آرزوهایی داشت که ما نباید سبب بشویم تا آن آرزوها عقیم بماند . این قدر بدبختی که از آشنایی ما کشیده ، بس است . او نباید برای خاطر من از جوانی و لذایذ دنیا دست بردارد ، مادامی که او سیاه بخت است ، روح من در عذاب خواهد بود و مادامی که شما حیات دارید ، او ابدا به فکر استقلال نخواهد افتاد . 
اینک به شما مژده می دهم که به زودی همین امشب تمام نشده ، نزد من خواهی آمد . امانتی که برای او به شما سپرده ام ، باید امشب به دست او برسد . از قول من بگویید که اگر حقیقتا مرا دوست داشته است ، باید حرفم را بدون چون و چرا پذیرفته ، برای همیشه فراموشم نماید و به زندگانی عادی برگشته با جوانی که موافق سلیقه اش باشد ، وصلت نموده ، از جوانی خود بهره مند گردد . 
حرف های شمس الملوک مرا سخت متاثر نمود . متحیر بودم که چه بکنم و چه جوابی بدهم . خانم فرزند مرده یک منظره ی ملکوتی ، یک نمایش روحانی عالی به خود گرفته بود . من هیچ وقت او را به این وقار و ابهت ندیده بودم . در سیمایش هیچ اثری از وحشت و اضطراب دیده نمی شد . لباس های نظیف مشکلی خود را پوشیده ، گیسوان نرم پاکیزه اش را که از کافور سفیدتر بود شانه کرده ، درست شبیه کسی بود که به مهمانی بزرگی آماده شده باشد . با مشاهده ی حیرت و سکوت عمیق من تبسم خفیفی در لبانش ظاهر شده ، بعد گفت : 
نادره ی عزیزم ! ابدا واهمه نکن و حیرت هم لزومی ندارد . من حالت مزاجی خود را خوب می شناسم . اطمینان داشته باش که امشب آخرین شبی است که مهمان تو می باشم . تا صبح از تو برای همیشه مفارقت خواهم کرد. فورا به فرزندانم اطلاع بده ، بیایند تا با آنها آخرین وداع خود را کرده باشم . اینک بگیر مکتوبی که فریدون موقع وفات خود به دست من داده و تقاضا کرده بود که در آخرین ساعات زندگانی خود به دست تو تسلیم کنم . در وفاداری و صداقت تو شبهه ای ندارم . لذا مطمئن هستم که تقاضای ما را پذیرفته تا من زنده هستم ، این امانت را نخواهی گشود !
من با کمال احترام پاکت را از دست شمس الملوک خانم گرفته ، بوسیده ، روی سینه ام جای داده ، از خانه خارج شده ، با تلفون منزل ایشان را مطلع ساختم . بعد مراجعت کرده ، او را به تقاضای خودش روی تختخواب آورده ، رو به قبله خوابانده ، به تلاوت قرآن مشغول شدم . چندی طول نکشید که تمام اقوام و اقربای خانم حاضر شدند . او یکی یکی همه را بوسیده ، هر یک را با طرز مخصوصی تسلی داده ، برای هر کدام یادگاری هایی معین نمود . تمام وصایای خود را با کمال خونسردی و بدون قلق و اضطراب بیان کرده ، در خاتمه دست مرا به دست گرفته ، رو به طرف فرزندان خود برگردانیده ، چنین خطاب نمود : 
فرزندان عزیزم ! این دختر جوان یادگاری فرزند دلبند من فریدون است . شا او را یک دختر عادی حساب نکنید . این فرشته رحمت و مظهر روح پاک و مجسمه  ی اخلاق و پاکدامنی است . به شما وصیت می کنم همیشه به خود و فامیلش احترام نمایید . در مواقع سخت که ممکن است برای هر یکی از شما پیش بیاید با او مشورت کنید و اسرار خودتان را از او پنهان ننمایید . چون که او یک دختر پاک طینت و یک مشاور عاقله و قابل اعتماد است . اگر خدا نخواسته برایش سختی پیش بیاید ، در حقش از هیچ گونه یاری و مساعدت خودداری نکنید . تقدیمی که در وصیت نامه خود برایش معین کرده ام ، به اختیار خودش واگذارید که خود محل مصرف آنها را بهتر از من و شما خواهد دانست . بالاخره احترام و نگهداری این دختر پاکدامن را برای همه  شما لازم و واجب می دانم . این آخرین وصیت مرا هر کس فراموش کند ، روح من از او ناراضی و رنجیده خواهد بود . 
باتمام شدن وصیت مادر پیر ، تمام حضار در حالت تاثر نزد من آمدند . مردها دستم را ، خانم ها پیشانیم را بوسیدند . من نیز به نوبه ی خود زن ها را بوسیده ، مردها را تعارف و تعظیم کردم . هیچ کس تصور نمی نمود که او این قدر به مرگ نزدیک شده باشد. ولی به محض تمام شدن وصیت و حرف های لازمه ، غفلتا رنگش سفید و حالش دگرگون گردیده ، چشم های ملکوتیش متوجه آسمان ها شده ، بعد از پنج دقیقه زندگانی را بدرود گفت . 
اتفاقا دکتر رضاخان وقتی رسید که دخترها ، پسرها ، عروس ها ، نوه ها و سایر اقوام نزدیک و دور ، دور او را حلقه وار احاطه کرده ، هر یک با زبانی مشغول گریه و زاری بودند . به محض ورود دکتر همه عقب کشیدند . دکتر از پشت عینک کلفت خود به صورت نورانی خانم مزبور نگاه کرده ، بدون اینکه نبض او را به دست گیرد گفت : 
خدا رحمت کند . خوب خانمی بود . سر شما جوان ها سلامت باشد. 
فردا که روز جمعه بود ، جنازه آن مرحومه را با کمال احترام و جلال به منزل خود انتقال داده از آن جا به مزارستان برده ، در جوار شوهر و فرزند دلبندش دفن نمودند . 
من امانت فریدون را که عبارت از یک مکتوب سربسته بود ، یک هفته بعد از فوت شمس الملوک باز کردم . مضمونش به قرار ذیل بود .


نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats