۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

نادره


 قسمت سی و هفتم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : قسمت پنجم از یادداشت های نادره - ایام مفارقت 
در انتهای سال سوم دوره ی تحصیل من ، جمشید خان با ترفیع به تهران دعوت شد . با ایران خانم با دیده ی گریان و قلب پر از حسرت و تالم وداع کردیم . او رفت و مجددا به خانه نشینی محکوم شدم . بعد از مسافرت ایران ، دست از تحصیل کشیده ، مدتی در دریای فکر و خیال غوطه ور بودم . ولی با مرور زمان قدری تسلی یافته ، به اتاق خلوت خود که آن وقت مانند یک کتابخانه ی غیرمرتبی بود پناهنده شده ، از نو به مطالعه پرداختم . با همه کس قطع مراوده کردم . دلخوشی من عبارت از مکاتبه با ایران خانم بود . 
او در مکتوب های خود راجع به زندگانی جدید و اوضاع پایتخت توضیح می داد . من از کتاب هایی که در غیبت او مطالعه می کردم برایش می نوشتم . او به واسطه ی مکتوب نیز در توسعه ی اطلاعات من می کوشید . از روح مکتوباتش معلوم می شد که با من بسیار مانوس بوده است که حتی در تهران آنی از فکر من فارغ نمی شد . گویا برای اظهار افکار و آمال خود به غیر از من محرمی پیدا نمی نمود . اینک مکتوب ذیل که تصور می کنم برای اثبات ادعای من کافی باشد . 
نادره ی عزیزم ! ما در تهارن ماندنی شدیم . در خانه ی خودمان منزل کرده ایم . اتاق ها ، اثاثیه و مایحتاج مان بد نیست . همه را مطابق سلیقه خود مرتب نموده ام . سبب تاخیر مکتوب شیرین تو هم این قبیل گرفتاری های سنگین و خسته کننده خانه بود . باغچه قشنگ و کوچکی داریم که بسیار غیرمرتب بلکه مخروبه بود . با زحمات خود آن جا را سر و وضعی داده ، تمام گل ها حتی اغلب درخت های کوچک را هم خودم جا به جا و منظم نمودم . جای گل های رازقی و درخت های مرکبات رشت بسیار خالیست ! به هر زحمتی بود چند گلدان رازقی و یاس ، د سه تا درخت کوچک لیمو و نارنج پیدا کردم . بیشتر اوقاتم با باغبانی می گذرد . عشق غریبی به گل و گلکاری پیدا کرده ام . قلمه شمعدانی بسیاری زده و پیازهای زیادی از قبیل مریم ، زنبق ، اختر ، کوکب و غیره تهیه نموده ، کاشته ام . سنبل و نرگس ها حیف که از گل افتادند . خیال دارم یک کلکسیون قشنگی از انواع گل ها برای تو تهیه کرده بفرستم . چند روز است با زحمات زیاد از یک کتابخانه یک انسیکلوپیدی بتانیک مستعمل پیدا کرده ام . می خواهم زیر هر یک از گل های کلکسیون تو راجع به فامیل گل ها شرحی بنویسم . 
نادره عزیزم ! اگر بدانی که باغبانی و گل کاری چه مشغولیت مفرح و با ذوقی است ! این جا تخم گل فراوان است . چندی قبل برای خرید نشا به باغ پروتیوا رفتم . الحق در جور کردن انواع گل ها بسیار کار کرده است . 
عزیزم ! قدری از مردم بنویسم . در میان فامیل پرجمعیتی هستم . برخلاف رشت منزل ما آمد و شد زیاد است . چون می خواستم از اخلاق و عادات مردم پایتخت مطلع شوم ، لذا از معاشرت بدم نمی آمد . علاوه بر این خواهرها ، برادرها ، عمه ها ، خاله ها ، پسرعمه ، پسر دایی های جمشید که ماشاء الله یک اردو تشکیل می دهند . در میان ایشان اشخاص خوب و قابل تربیت نیز هستند . عجالتا دختر کوچک اخوی جمشید را برای تربیت و سرگرمی خود انتخاب کرده ام . این دختر پاکیزه هشت سال بیشتر ندارد . بسیار قشنگ و ملیح است . 
نادره جان ! حسادت کرده نگویی که تو را فراموش نموده ، دوست دیگری پیدا کرده ام . ولی این طور نیست . او را فقط برای خاطر تو است که انتخاب کرده ام . می خواستم تو در پیش چشمم باشی . برای این قصد ، او را از مادرش با اصرار گرفتم ، با هزار گونه التماس و تمنا پدرش را که یک مرد کهنه پرست و قدیمی است ، راضی کردم . آیا می دانی برای چیست ؟ برای این که این دختر کوچک شباهت کاملی به نادره عزیزم دارد . حرف زدنش ، اولین ملاقات تو را به خاطر می آورد . راستی یادت هست آن شب مهمانی چه قدر برای تو سخت گذشت ؟ 
نادره عزیزم ! حقیقت مطلب این است که خانم های تهرانی را نمی پسندم . اغلب جاهله ، نادان ، عقب مانده ، حسود و خشن هستند . حتی ظاهرا متجددینشان در جهالت محض می گذرانند . 
زندگانی را عبارت از لهو لعب خنک و گردش های بی مزه خیابان ها و جلو مغازه ها می دانند . نمی فهمم این خانم ها از گردش در کوچه های کثیف قریه ی حضرت عبدالعظیم و از تماشای مغازه های خیابان های ناصری و لاله زار چه حظ می برند . مردها نیز آن قدرها از خانم هایشان بهتر نیستند . 
آن ها نیز اوقات خود را در قهوه و میخانه های کثیف و در کنار عرق و وافور می گذرانند . از علم و هنر و از تفریحات اجتماعی و عمومی بهره ای ندارند . شهر که حالش معلوم است . خیابان ها ، کوچه ها و معابر عمومی کثیف ، تنگ و تاریک و نفرت آور است . 
نادره مهربان ! بعد از آشنایی کامل به وضع پایتخت ، یاس و ناامیدیم افزون تر شده است . روز گذشته با دعوت یکی از دوستان دو مدرسه اناث را زیارت کردم . بناها بسیار بد بود . 
اتاق های تنگ و تاریک ، لباس و دست و روی دختر بچه ها خیلی کثیف بود . معلمات در علم و فن خود ، ملاباجی تو را به خاطر انسان می آورند . 
جانم ! از مفارقت تو بسیار غمگین و پریشان حالم . خواهش می کنم زود ، زود بنویس . 
منتظر جواب من نباش . با همه گرفتاری ها سعی خواهم کرد که اقلا ماهی یک مرتبه برایت بنویسم . 
امیدوارم دست از مطالعه و تحصیل خود برنخواهی داشت . حالا دیگر می توانی بدون کمک دیگران معلومات خود را زیاد کنی . 
عجالتا خدانگهدار . لب های شیرینت را می بوسم . 
جان ایران قربان تو باد 
ایران . 

روزهای فراق بس طولانی ، ایام هجر بس خسته کننده می باشد . ولی نه در حالتی که انسان امید وصل داشته باشد . من بیچاره امید دیدار دوست عزیزم را نداشتم . لذا روزهایم با سرعت غریبی می گذشت . یک سال تمام از روز مسافرت ایران خانم گذشته بود . اما من مثل این که دیروز از او جدا شده باشم . همه چیز در نظرم مجسم بود . حتی بعضی از صبح ها وقت بیدار شدن از خواب ، خیال می کردم که بایست زود لباس پوشیده به منزل ایران بروم . ولی این یک تصور اغفال کننده آنی بود . زود ملتفت اشتباه خود شده ، متاثر و پریشان حال می گشتم . 
در عرض این مدت ندرتا با اقوام و آشنایان آمد و شد می کردم . از معارشت های اجباری بیزار بودم . از رفتار و حرکات زن ها بدم می آمد . مردها را پست وحقیر می شمردم . معاشرت ها را خنک و بیروح می یافتم . گمان می کردم که اصلا در وطن ما عشق و محبت و حتی حزن و اندوه وجود ندارد . مردم مشغول یک نوع زندگانی مادی و بیروح هستند . 
در آن تاریخ من از زندگانی حقیقی بسیار دور بودم . حیات را در تراژدی های شکسپیر ، در رمان های الکساندر دوما ، در آثار اجتماعی تولستوی ، گوته و سایر نویسندگان بزرگ دیده بودم . روح و خیالتم از محیط خود و از عالم مادی فرسنگ ها دور بود . با وجود معلومات اجتماعی و ادبی در فهمیدن انسان ها ، در معاشرت و مجالست ، یک طفل ابجد خوانی بیش نبودم . 
هر چند که تحصیلات علوم متنوعه و معاشرت با ایران خانم تحصیل کرده و تربیت شده ، من را از آن عالم جهالت و سادگی چهارسال قبل نبودم ، حرف های مفت و بی معنی زن های جاهله دیگر در من ممکن نبود موثر بشود . و یا وظیفه زن را مانند آن روز عبارت از شوهر کردن و زاییدن بدانم . ولی بدبختانه هنوز از برای خود فکر و مقصد معینی نیز نداشتم . مغزم هر روز در معرض صد جور افکار متناقض ، خیالم هر روز در عوالم مختلفی سیر می نمود . نمی دانستم چه می خواهم . کجا می روم . مقصد و امال من چه می باشد . یگانه رابطه ی روحی که با دنیا و اهل آن داشتم همانا مکاتبه با ایران خانم بود و بس . اگر اغراق نگفته باشم آن هم تا اندازه ای مربوط به عالم خیال و دنیای غیر حقیقی بود . اینک سواد یکی از مکتوباتی که روحیات آن دوره ی مرا تصور می کنم تا اندازه ای مجسم می نماید.

نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats