قسمت سی و هشتم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : اولین مکتوب نادره معلمه مهربان و خواهر از جان شیرین ترم ! نوشته بودی درباره ی عروسی چه فکر می کنم ؟ خودم هم نمی دانم . این قدر می توانم بگویم که خواستگارهای متعدد را با عذر و بهانه های گوناگون رد می کنم . والده ام در این خصوص اصرار ندارد . مرا به حال خودم واگذاشته است . خیال می کنم با اخلاق و رفتار عجیب خود ، او را سخت رنجانده باشم . او می خواست دخترش یک زن متدینه ، خانه دار و بالاخره خانم و اداره کننده ی خانه باشد . من بر خلاف انتظار او یک موجود مالیخولیایی بار آمده ام . به عقیده ی او به درد هیچ شوهری نخواهم خورد . می گوید هیچ کس حاضر نمی شود که زنش تمام وقت خود را با کتاب خواندن بگذراند . از کارهای فامیل و از وضع خانه داری اطلاع نداشته باشد . چه کنم ؟ دلم به حالش می سوزد . ولی اگر میل هم داشته باشم ، دیگر نمی توانم مطابق سلیقه ی او رفتار کنم . دست از مطالعات کشیده ، مانند دوره چهار سال قبل در فکر شوهر کردن ، بچه زاییدن و در انتظار خواستگار بنشینم . شما خود بهتر می دانید که من نمی توانم بر طبق آرزوی مادر ، شخص ندیده و نشناخته و پسند نکرده را به شوهری خود بپذیرم . عکس این هم در محیط ما امکان ندارد . ما زن هستیم . زن هم عجالتا محکوم و محبوسه بوده ، حق معاشرت ، حق انتخاب شوهر ، حتی حق عشق و محبت ندارد . خلاصه مطلب این است که ایده آل من راجع به شوهر کردن به اندازه ای دور از حقیقت و امر محال می نماید که تقریبا از این مساله چشم پوشیده ام .
ایران عزیزم ! از معاشرت مردم بیزارم . والده ام سخت مریض شده ، بیشتر اوقاتم صرف پرستاری اوست . پدرم شاید امروز و فردا از اروپا مراجعت نماید . کتاب های ارسالی رسید . نمی دانم با چه زبانی شکرگزاری کنم . چند جلد از آنها را خواندم . کاملا مطابق روحیات امروزه من هستند . بسیار خوشوقت و محظوظ شدم . خیالات بلند ، عملیات خارق العاده ، و ماجراهای گوناگون پهلوانان آن ها مرا سخت مشغول می کنند . از تو چه پنهان در این اواخر به خواندن آثار و رمان های نویسندگان معاصر تمایل زیادی پیدا کرده ام . آثار ادبی قدیم برای من خسته کننده است . بیشتر به مطالعه ی کتب جدید آمریکایی هوس می کنم ، تا تصویرات مفصل و فلسفه های عمیق مولفین رمانتیک .
خودتان می دانید که نویسندگان معاصر مطالب و موضوع های محیر العقول و ماجراهای پرجنجال پیدا کرده و با زبان ساده نقل می کنند . لذا مطالعه ی تالیفات آن ها انسان را خسته و کسل نمی کند . البته دارای آن روح علوی ، آن افکار عالی ، تصورات شاعرانه ی آثار نویسندگان رمانتیک و سانتیمانتال سابق نیست . حتی می توانم بگویم که از نقطه نظر ادبی و اخلاقی به مراتب مادون آنها می باشد . اما چه باید کرد ؟ من دیگر حوصله ی خواندن کتب قدیمی را ندارم . می خواهم یک مشغولیت و سرگرمی داشته باشم . رمان های معاصر به خوبی از عهده ی رفع این احتیاج بر می آیند . اگر چه پهلوانان آن ها مانند پهلوانان کتاب امیر ارسلان وغیره ی خودمان غیرطبیعی و بیروح هستند ، با وجود این مرا مشغول می کنند .
ایران عزیزم ! امیدوارم با نادره ی کوچولو خوش باشید . چرا این قدر موضوع حسادت مرا نسبت به آن معصوم تکرار می کنید ؟ دفعات نوشته ام که من از حسادت و غبطه بسیار دور هستم . وانگهی برای من افتخار است که اسم او را تغییر داده ، نادره نامیده اید . این حسد نیست . این آرزوی دیرین من است که همیشه در نظرتان بوده ، فراموشم ننمایید . از این نقطه نظر نوشته بودم که کاش که به جای آن فرشته کوچک بوده ، از لب های شیرینتان کلمه نادره را می شنیدم . باور کنید از آن جا که مکتوب روح ندارد ، من بیشتر از آن می خواهم . من می خواهم صورت زیبای شما را تماشا کنم . از آن لب های شیرین حکایت و سرگذشت های ایام طفولیت و ماجراهای دل پذیری را که در اسلامبول ، در ساحل بحر مرمره ، در بوسفور و در جاهای باصفا و فرح افزای آن جا برایتان افتاق افتاده است دوبار ، سه بار ، یکصد هزار بار بشنوم . اگر شما برای این آرزو حاسد و غبطه کننده ام تصور بکنید ، حقیقتا بدبخت خواهم بود .
عزیزم ، روحم نمی دانید چقدر در رنج و عذاب و زحمت است . در زیر ابرهای ثقیل و هوای کسالت آور و خفه کننده ی گیلان دارم خفه می شوم . می خواهم خود را به یک محیط نورانی ، به یک عالمی که آسمانش صاف ؛ ستاره هایش درخشان و آفتابش خیره کننده است بکشانم . می خواهم مانند شما از پنجره ی اتاق خود طلوع خورشید را تماشا کنم . می خواهم ولو برای یک مرتبه هم باشد ، افق روشن و عمیق را هر قدر که چشم کار می کند ببینم . میخواهم شفق خونین را که دفعات برایم تصویر کرده اید تماشا کنم . حقیقتا افق گیلان بسیار کوتاه ، بسیار تنگ ، بسیار تاریک است . شما از مناظر سبز و خرم گیلان ، از جنگل های انبوه کنار بحر خزر یاد می کنید . صبح فرح آور انزلی را به خاطر می آورید . من که به غیر از گیلان جای دیگری را ندیده ام . فقط از کتاب ها ، از رمان ها ، از تابلوهای نقاشی بالاخره از داستان های شیرینی که برای من نقل کرده اید حدس می زنم که به غیر از جنگل و به غیر از زمین باتلاق یا آسمان مستور از ابر و مه تاریک ، مناظر روشن و دلربای دیگری نیز وجود دارد . من عاشق این قبیل مناظر هستم . از قراری که شنیده ام ، درنماهای تهران و اطرافش طوری هست که من دیدن آن را آرزو می کنم . شاید این طور نباشد ، بلکه وجود شما است که مرا به آن طرف می کشاند . در هر صورت من تهران و هر چه راجع به تهران است را دوست می دارم . اغراق نمی گویم . کعبه ی آمال من عجالتا تهران است . همیشه آرزو می کنم که روزی خود را به تهران رساندیه ، در حضور شما ، در زیر سایه ی الطاف و مراحم شما نفس راحتی کشیده باشم .
از طولانی شدن مکتوب تعجب نکنید . خودتان بهتر می دانید که به غیر از شما کس دیگری ندارم . قلبم می ترکد . کسی را می خواهم که مرا بفهمد ، زبان مرا بداند . آرزو و آمالم را تشخیص دهد . تا این که روزها ، ماهها ، بلکه سالها افکار درونی خود را برای او شرح دهم .
نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383
پینوشت :
- برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید .
- با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .
- اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو