۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

نادره

 قسمت چهلم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : قسمت ششم از یادداشت های نادره - در ییلاق 
دیگر جای تعارف و گفت و گو باقی نماند . دو دوست قدیمی بعد از شناسایی ، یکدیگر را مانند جان شیرین به آغوش کشیده می بوسیدند . من از مشاهده ی ملاقات دو قلب ظریف ، دو موجود عالی متاثر شده نتوانستم ز گریه ی خود جلوگیری نمایم . شمس الملوک بعد از تعارفات و روبوسی مادرم به طرف من برگشته اشک چشم هایم را پاک نموده ، لب ها و پیشانی مرا با حرارت و صمیمیت بوسیده ، سه نفری دست به دست هم داده به محلی که دستگاه چایی چیده شده بود رفتیم . 
جوان مریض با زحمات زیاد چند قدم به استقبال ما آمده ، تعظیم نمود . شمس الملوک خانم ما را به پسر خود و او را به ما معرفی کرد . اسم جوان فریدون بود ، از آشنایی ما صورت رنگ پریده اش بشاش به نظر می آمد . 
ما ، چادرها را برداشته ، چادر نماز سر کرده و دور هم نشستیم . مادرها سرگرم صحبت و مشغول نقل گزارشات دوره ی مفارقت بوده ، من قیافه نحیف فریدون را از نزدیک با دقت مشاهده می نمودم . او جوانی بود در سن 20 ، قامتش موزون ، بنیه اش بسیار ضعیف ، رنگش سفید متمایل به زردی ، جای سبیل قشنگش تازه سبز می شد .دماغ قلمی و چشم های سیاهش نسبت به صورت لاغر کشیده اش بزرگتر به نظر می آمد . از مشاهده این صورت معصوم و چشم های جذاب قلبم تکانی خورده ، اولی دفعه در وجود خود رعشه وهیجان لذیذی را احساس می نمودم . 
فریدون نیز گاهی زیرچشمی به صورت من نگاه می کرد . من از نظر اول ملتفت بودم که او نیز از دیدن من لذت می برد . زیرا صورتش گاه سرخ و گاهی زرد می شد . نمی توانست مستقیما به چشم من نگاه کند . انکار نمی کنم که از همان نظر اول به عشق آن جوان مریض گرفتار شده بودم . ولی اخلاقا از آن دخترها نبودم که در قدم اول عنان اختیار خود را از دست داده ، مغلوب و مقهور شوم . حالا دیگر آن نادره کوچک نبودم که از دیدن مرد غریبه دست و پای خود را گم کرده ، به دیگری مثلا ایران خانم پناه ببرم . حالا ادعا می کردم که می توانم دیگران را حمایت کرده ، از دریای خجلت نجات دهم . لذا قبلا خودم سکوت را شکسته سر صحبت را باز کرده ، گفتم : 
آقای فریدون خان ! چند وقت است این جا تشریف دارید ؟ کسالت تان چه بود ؟ آیا آب و هوای این جا با مزاج شما موافقت می کند ؟ من که بسیار خوشم آمده . حال مادرم نیز روز به روز بهتر می شود . حقیقتا ییلاق با صفا و خوبی است . 
فریدون مثل این که از زیر بار سنگینی خلاص شده باشد ، نفس راحتی کشیده ، اظهار نمود که یک ماه بیشتر است این جا آمده ایم . این دفعه ی اول نیست . هر سال تابستان را در این جا می گذرانیم . در نزدیکی املاک ، در شهر هم خانه و باغ بزرگی داریم . تهیه ی امتحانات نهایی دوره ی متوسطه اولا مرا خیلی خسته کرده بود . ثانیا نمی دانم از سرما خوردگی یا از چه بود که حالتم دگرگون شده ، به بستر افتادم . الان دو ماه تمام است که سخت مریض هستم . فقط از دو سه روز به این طرف با اجازه ی دکتر گاهی برای یکی دو ساعت از رختخواب بر می خیزم . البته آب و هوای این جا بسیار خوبست . 
پرسیدم : 
آیا در این جا دوست و آشنا زیاد دارید ؟ از رفقای تهرانتان کسی با شما آمده است ؟ در تهران برایتان خوش می گذشت ؟ مردمان آن جا با غریبه ها خوبند ؟ طرز مهمان داری که از اخلاق برجسته ی ایرانیان قدیم است آیا در تهران پیدا می شود ؟ 
فریدون جواب داد : 
ما اصلا ساکن تهران محسوب می شویم . اسم مان فقط رشتی است . من سه ساله بودم که ما گیلان را ترک کرده به تهران مهاجرت نمودیم . می بینید که بلد نیستم گیلکی حرف بزنم . در این جا یا در تهران با کسی آمد و شد نمی کنم . از جوان های معاصر خوشم نمی آید . اخلاق غریبی دارم . از تهایی ، از شکار ، و از مطالعه خوشم می آید . با وجود این نمی دانم به چه مناسبت از دیروز با اشتیاق تمام منتظر ملاقات شما بودم . دکتر رضا خان دیروز منزل ما بود . راجع به اخلاق حمیده و معلومات شما شرحی بیان کردند . از آن ساعت میل مفرطی برای دیدار شما در من تولید شده بود . والده ام می خواست دیروز به دیدن شماها بیاید . زیرا او خانم شما را زیاد دوست می دارد . شرح آن را دفعات برای من نقل کرده است . اما دکتر رضاخان این جا را مصلحت دانست . این بود که ما زودتر از شما آمده محلتان را اشغال کردیم 
من از شنیدن حرف های فریدون خوشم آمد . زیرا از عقیده ی دکتر رضاخان نسبت به خود اطمینان کامل داشته و می دانستم که او مرا یک دختر فوق العاده تصور می نماید . و یقین داشتم که در تمجید و توصیف من حتما اغراق گویی کرده است . 
گفت و گوی ما بسیار صمیمانه بود . او را جوان آراسته ، مطلع و حساسی دیدم . در مسائلی که صحبت کردیم ، عقایدمان تقریبا یکی بود . بالاخره با کمال خوشی آن روز را به آخر رسانده ، تا شهر با هم مراجعت کردیم ، هر یک به منزل خود برگشتیم .



نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats