قسمت چهل و یکم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : قسمت ششم از یادداشت های نادره - در ییلاق فردای همان روز به بازدید شمس الملوک خانم رفتیم . خانه ی قشنگ و باغ مصفایی داشت ، مخصوصا نهال های چای که من اولین دفعه می دیدم جالب توجه بود . معماری عمارتشان نیم ایرانی و نیم اروپایی بود . چشم انداز بسیار وسیعی داشت . از ایوان طبقه ی دوم از یک طرف منظره ی با عظمت کوه زمرد رنگ ، از طرف دیگر نمایش بوجارها ( مزارع برنج ) و دهات آن طرف رودخانه دیده می شد .
فریدون تا دم دروازه باغ به استقبال ما آمده بود . به همراهی او از خیابان های بزرگ باغ عبور کردیم . من در موقع عبور به او گفتم که باغتان بسیار با صفا و قشنگ است . در عمرم گلکاری باغ به این تفصیل و قشنگی ندیده ام . فریدون حرف های مرا جواب نداده ، سرش را پایین انداخته بود . فهمیدم که می خواهد بگوید :
اگر اجازه بدهید تقدیم خواهد شد .
شمس الملوک خانم دم پله ها جلو ما آمده ، بعد از تعارفات گفت :
دختر بنده ، بهجت الملوک نیز تازه از تهران وارد شده است . از ملاقات شما خوشوقت خواهد گردید . بسیار به موقع تشریف آوردید .
ما از پله ها و ایوان گذشته وارد تالار شدیم . تالار مزبور با طرز اروپایی مبله و با قالی های قیمتی ایران مفروش بود . در اول به محض ورود عکس پیرمرد موقر نظر مرا جلب نمود . به فوریت شناختم . عکس همان حاجی عبدالغفور است ، که در مهمانی خانه خودمان از اخلاق زن های متجدد مخصوصا عروس و دخترهای خود انتقاد می نمود . حدس زدم که شمس الملوک خانم حتما عیال حاجی عبدالغفور مزبور است که می گفت اداره ی خانه و تربیت تمام اطفال به عهده ی خانم پیر منست . چند دقیقه طول نکشید که حدسم به یقین مبدل گردید . زیرا بهجت الملوک با بچه دو ساله ی خود وارد شد . این همان خانم جوان بود که در مهمانی مزبور به روی حاجی چپ نگاه کرده ، به مشارالیه جواب بی موقع و درشت داده بود . از بهجت الملوک خوشم نیامد . زیرا مشارالیهما بسیار مغرور ، بسیار خودپسند و جاهله بود . مخصوصا پسر دو ساله اش را نزد ما کتک زده ، نعره و فریاد سامعه خراش آن بچه کثیف را بلند نمود . بچه بسیار بداخلاق و دله بود که برای اثبات عدم مواظبت و بی تربیتی مادرش دلیلی بزرگ تر از این پیدا نمی شد . پیش خودم گفتم :
« حیف شمس الملوک خانم که مادر این زن کثیف و تاسف به فریدون که برادر این مادر بی تربیت است »
ولی بعدها فهمیدم که شمس الملوک مادر او نبوده و فریدون از این خواهر بدش می آید . گویا مادر خانم مزبور کلفتی بوده که برای محرمیت حاجی عبدالغفور صیغه اش کرده بود .
دوستی ما با خانواده ی شمس الملوک روز به روز صمیمی تر و محکم تر می شد . من با اخلاق و رفتار دوستان جدید کاملا آشنایی پیدا کرده و بسیار خوشوقت بودم که مادرم بعد از 20 سال جدایی ، صمیمی ترین دوست خودش را مجددا پیدا کرده است . شمس الملوک حقیقتا در باره ی والده ی من خوبی های زیادی کرده ، بعد از فوت جده ام حمایت او را به عهده گرفته ، بالاخره در وصلت پدر و مادرم دخالت نزدیک داشته بود .
شوهرش حاجی عبدالغفور نیز یکی از دوستان صمیمی پدرم یکی از بزرگ ترین تجار رشت محسوب می شود .
من انس غریبی به فریدون پیدا کرده ، تمام روزها را در خانه و یا در گردش با هم بودیم . والده ام از این مانوسیت بسیار ممنون و خوشحال بود . از قرار معلوم فریدون نیز تا آن وقت مثل من از معاشرت مردم گریزان بوده است . اغلب اوقات در مواقع گردش ، از مادرها دور شده ، خود را به گوشه ای خلوت کشیده ، با هم درد دل می کردیم . گاهی رمان هایی که خوانده بودم برای او حکایت می کردم . اتفاقا روزی بدون قصد و خیال معینی از رمانی که راجع به زندگانی ، تفریحات و ورزش های جوانان اروپایی و آمریکایی خوانده بودم ، برایش شرح می دادم . فریدون صحبت مرا قطع کرده گفت :
تاسف که در مملکت ما این قبیل چیزها خوب عجالتا ممنوع است . و الا بهترین تفریحات به عقیده ی من شکار و سواریست ، که متاسفانه نوع زن از این نعمت بزرگ محروم می باشد . اگر این محرومیت نبود ، و شما نیز سواری و شکار بلد بودید تمام وسایل آن را داشتیم . این کار هم برای وقت گذراندن و هم برای ورزش بسیار مناسب بود .
من با شنیدن این حرف ها قدری دلتنگ شدم . زیرا خود را یک دختر معاصر بلکه بالاتر از دخترهای اروپایی می پنداشتم . بنابراین گفتم :
اگر چه تا به حال من سواری نکرده ، شکار نیاموخته ام ولی تصور می کنم اگر حالا شروع بکنم دیر نخواهد شد . بفرمایید از فردا شما معلم ، من شاگرد . شما معلمی خودتان را نشان بدهید ، من از استعداد شاگردی خود را .
او به پیشنهاد من لبخندی زده گفت :
بسیار خوب ! پس چادر را چه می کنید ؟
من جواب دادم :
تغییر لباس می کنم . برای چند ساعت کت و شلوار شکاری می پوشم . چه عیب دارد ؟ اولا این جا کسی مرا نمی شناسد ثانیا در بیرون ، در جنگل سوار خواهیم شد .
فریدون اعتراض نکرد ، معلوم بود که موافق میلش بوده است . تصمیم گرفته شد . فردا موقع گردش خانم ها را کنار چشمه مشغول صحبت گذاشته ، آهسته به طرف دره ی مستور از اشجار رهسپار شدیم . نوکر فریدون با دو اسب زین کرده ، دو قبضه تفنگ دو لول و یک توله شکاری منتظر ما بود . من لباس های خود را با لباس شکاری مردانه عوض کردم . نوکر می بایستی در همان محل منتظر ما باشد . قبل از سوار شدن ، فریدون طرز نشانه گرفتن و تیر خالی کردن را برای من شرح داده ، سوار شدیم .
اولین شکار و اسب سواری برای من بسیار سخت بود . اولا عادت نداشتم . وانگهی ده مرتبه تیر خالی کردم . همه بی نتیجه ماند . در صورتی که فریدون دو قرقاول و یک مرغابی زده بود . از عدم موفقیت خود به اندازه ای شرمنده شده بودم که حتی از توله شکاری خجالت می کشیدم . حیوان زبان بسته مثل اینکه می دانست که من مرد شکارچی نیستم . لذا موقع تیر خالی کردن مثل اینکه یقین داشته باشد که به هدف نخواهد خورد ، ابدا از جای خود حرکت نکرده ، چشم های بزرگ خود را به صورتم می دوخت . من از این قضیه بسیار کوک بودم . حتی حیوان مزبور در جستجوی شکار عمدا تسامح می نمود . اما من به این آسانی از میدان در نرفتم . بعد از چندین روز تا اندازه ای در سواری و تیراندازی پیشرفت کردم . حتی در اواخر سه و چهار تا پرنده های مختلف زده بودم . ولی همیشه متوجه فریدون بوده ، می خواستم به هر ترتیبی هست عقیده ی او را در باره ی خود به طور وضوح فهمیده باشم . ولی هنوز یک کلمه که معنی عشق داشته باشد از دهن او نشنیده بودم .
نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383
پینوشت :
- برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید .
- با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .
- اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو