قسمت سی و نهم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : قسمت ششم از یادداشت های نادره - در ییلاق با مشورت دکتر ، مادرم را برای تغییر آب و هوا به ییلاق لاهیجان بردیم . به علاوه ، دکتر ، پرستار مخصوص ، حاجی علی نوکرمان ، یک کلفت ، یک آشپز ، خودم نیز با همراهی او عازم شدیم . بعد از یک ماه معالجه حالش قدری خوب شده بود . دکتر اجازه داد که روزی چند ساعت برای گردش از خانه خارج شویم .
لاهیجان قصبه ی کوچکی است که در دشت ، در سطح یک تپه ( تقریبا شبیه به ایوان ) در دامنه ی کوهی واقع شده است . بالای شهر کوه سبز خرم سر به آسمان کشیده ، طرف پایین رودخانه ی قشنگی مزارع و جنگل ها را شکافته ، به طرف بحر خزر جاریست . در آن اوان که ما در آن جا بودیم ، لاهیجان ساختمان های جالب توجهی نداشت . ولی مناظر طبیعی اطراف مخصوصا زمین زمرد رنگ سبزه میدان که از کنار شهر شروع تا وسط کوه و میان جنگل کشیده شده است ، بسیار با صفا بود . در آن ایام مردم به ییلاق و تغییر آب و هوا اهمیت زیادی نمی دادند . لذا ییلاق مزبور بسیار خلوت و آرام بود . با وجود این آب و هوای لطیف ، میوه جات خوب و لبنیات لذیذ فراوان و هم چنین قشنگی و صحت مزاج اهالی آن شهر کوچک بسیار معروف و برای تمام گیلانی ها ضرب المثل بوده و هست .
بعد از اجازه ی دکتر ، ما چایی عصرانه را در سبزه میدان صرف می کردیم . این جا چشم انداز خوبی داشت . شهر ، مزارع آن طرف رودخانه ، خانه های دهاقین از دور منظره ی بسیار عالی را تشکیل می دادند . در آن جا ما از رفت و آمد دیگران محظوظ و راحت بودیم .
روزی بنا به عادت معمولی برای صرف چایی عصرانه به محلی که در خصوص آن صحبت کردم می رفتیم . هنوز چند قدم مانده بود که به آن جا برسیم . نوکرمان که قبل از ما برای تهیه ی چایی و سایر چیزهای لازمه رفته بود ، جلو آمده گفت :
جای ما را اشخاص دیگر اشغال کرده اند .
ما هم آن ها را به خوبی می دیدیم که یک خانم ، دو کلفت و یک نوکر بیش نبودند . ایشان به محض رسیدن ، نوکر خودشان را فرستاده ، خواهش کردند که نزد آنها رفته ، عصرانه را با هم صرف کنیم . من از نقطه نظر کنجکاوی از این دعوت غیر منتظره بدم نمی آمد . ولی برای مراعات ادب و حفظ صورت ظاهر رای مادرم را پسندیدم و دعوت خانم ناشناس را رد کردیم . بعد از مراجعت نوکر ایشان ، ما در جستجوی محل مناسبی بودیم . اما خانم ناشناس به ما فرصت مراجعت نداده ، خودش جلو آمده گفت :
عزت خانم ! قربانت گردم ! مگر تو مرا نشناختی ؟ فقط دیروز از آمدن شما اطلاع پیدا کردم . با دکتر رضاخان صلاح چنین دیدیم که امروز در این جا شما را ملاقات کنیم . خواهش می کنم تعارف را کنار گذاشته با حضور خود ما را خرسند سازید .
بعد روی خود را به طرف من گردانیده گفت :
ماشاء الله دختر کوچولوت بزرگ شده است ! شما را به خدا بفرمایید . آن پسر من فریدون است . غریبه نیست . مریض بوده حالا مثل شما از بستر بیماری برخاسته است . از ملاقات شما سرافراز خواهد بود . آه ! عزت خانم عزیزم ! معلوم می شود که هنوز مرا نشناخته ای . حق با تو است . بیست سال تمام است از همدیگر جدا شده ایم . آن وقت من یک موی سفید در سر نداشتم . حالا می بینی که چقدر پیر و ناتوان شده ام . عروسی خود را به یاد بیاور ، کسی که تو را به خانه ی داماد فرستاد . کسی که عقب سرت دعای خیر می گفت . کسی که مانند مادر در عروسی شما شادی می کرد که بود ؟ آیا باز هم نشناختی ؟ آن روزها فرزند عزیزم فریدون در رحم من بود . تو یادت نمی آید که می گفتی « خانم کمتر حرکت کنید ، خودتان را اذیت ندهید زیرا ممکن است به بچه خدا نکرده صدمه برسد »
مادرم که مدتی بود به روی خانم محترمه خیره شده بود ، از صمیم قلب آهی کشیده گفت :
خدایا ! آیا باور کنم ؟ حقیقتا شما شمس الملوک خانم هستید ؟ چه قدر زود پیر شده اید ؟ چرا آن گیس های سیاه به این زودی سفید شده است ؟ نه ، باور نمی کنم .
نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383
پینوشت :
- برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید .
- با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .
- اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو