همیشه زندگی مثل داستانها پیش نمی رود .
گاهی شمشیر بر خون پیروز می شود .
گاهی باطل بر حق پیروز می شود .
گاهی سر بیگناه ، نه تا پای دار ، که تا بالای دار هم می رود .
گاهی کاخ سبز معاویه ، بر همه ی عدالت و مظلومیت علی ، پیروز می شود .
گاهی ، عده ای به نام دین خدا ، عده ای دیگر را به بی دینی محکوم می کنند .
گاهی عده ای می شوند مدعیان دین الهی ، که هرگز بویی از دین نبرده اند .
گاهی کسانی می شوند متولیان دین ، که از دین دکانی ساخته اند برای رسیدن مطامع شوم و پلیدشان .
گاهی کسانی به نام دین ، مهر کفر بر پیکر دین مداران می زنند ، که خود انسانهایی عیاش و هرزه اند .
کسانی که زن بارگی و فساد اخلاقیشان ، بعدها رو می شود .
کسانی که بی هراس و ترس از قیامت و خدا و آخرت و روز حساب ، دست به تسویه حساب های شخصی می زنند.
کسانی که دین را سپری ساخته اند تا حق را نابود کرده ، حق گو را از صحنه حذف نمایند .
حق گویی ، جرمی است که نابخشودنی تر از هر گناه دیگری است .
و بدتر از آن ، این است که خریداری نشوی .
بدتر از آن ، این است که خود را نفروشی .
بدتر از آن ، این است که حاضر نشوی همه ی اعتقادات و وجودت را به آنان بفروشی .
بدتر از آن ، این است که حاضر نشوی به تمام همراهانت خیانت کنی .
بدتر از آن ، این است که نقش یک جاسوس کثیف را نپذیری .
بدتر از آن ، این است که خبرچین نشوی .
بدتر از آن ، این است که حتی زمانیکه دستان قدرتمند این شیاطین را دور گردنت احساس می کنی ، به دست و پایشان نیفتی .
بدتر از آن ، این است که زمانیکه آنان تمام قدرتشان را علیه تو بکار گرفته اند ، تو خونسرد باشی و مردانه به راهت ادامه دهی.
بدتر از آن ، این است که تو همچنان حقگویی .
بدتر از آن ، این است که تو حاضر نیستی از مرامت ، از مسیرت ، و از آنچه که آن را حق می دانی ، کوتاه بیایی .
بدتر از آن ، این است که حق را در هر مکانی می گویی .
بدتر از آن ، این است که حق را فریاد می کنی .
بدتر از آن ، این است که حتی در خلوتگاه شیاطین ، حتی در منزل شیاطین ، حتی در محل کار شیاطین ، بازهم حقگویی .
بدتر از آن ، این است که تو در دادگاه شیاطین ، باز هم حقگویی .
بدتر از آن ، این است که تو سالم تر از آنی که بتوان به همین راحتی از رده خارجت کرد .
بدتر از آن ، این است که تو صادق تر از آنی که سمپاشیها و دروغ پراکنی های شیاطین ، بر عملکردت اثر بگذارد .
بدتر از آن ، این است که دیگران تو را به عملت می شناسند و حتی اگر محبوب نباشی ، مقبول هستی .
بدتر از آن ، این است که حتی لحظه ی اعدام نیز حق را می گویی .
بدتر از آن ، این است که حتی نفس آخر تو نیز ، فریادی است در اعتراض به ناحقی که به نام دین اعمال می شود .
بدتر از آن ، این است که هنوز تو را باور دارند .
بدتر از آن ، این است که شیاطین نیز تو را می شناسند و داشته هایت را می ستایند .
بدتر از آن ، این است که تو توانسته ای سالها در برابر این همه فشار ، مبارزه کنی .
بدتر از آن ، این است که یک اتحاد شوم ، در هیچ شرایطی نتوانست تو را بطور معمول ، از رده خارج کند .
ولی
روزی فرا می رسد :
روزی فرا می رسد که تو را به دادگاهی نمادین فرا می خوانند .
روزی فرا می رسد که تو را در دامی گرفتار می آورند .
روزی فرا می رسد که تو را در محکمه ای ناعادلانه ، به جرم نکرده محکوم می کنند .
روزی فرا می رسد که قاضی دادگاهی که خودش بیگناهیت را به زبان آورده ، حکم محکومیتت را صادر می کند .
روزی فرا می رسد که حکم محکومیتت ، به جرم نکرده ، ابلاغ می شود .
روزی فرا می رسد که حکم صادره ، به اجرا در می آید .
روزی فرا می رسد که چشم هایی نظاره گرند تا شکست تو را ببینند .
روزی فرا می رسد که دوستانت نیز ، گرچه غمگینانه ، اما بهرحال ، نظاره گر شکست تو خواهند بود .
روزی فرا می رسد که بالاخره ، پس از سالها مبارزه ، تو طعم تلخ شکست را می چشی .
روزی فرا می رسد که بالاخره ، صدای استخوانهای شکسته ات را می شنوی .
اما ،
اما چگونه مردن ، مهم است .
اما اینکه چگونه شکست می خوری ، مهم است .
اما اینکه چگونه تو را تسلیم کرده اند ، مهم است .
اما اینکه چگونه می میری ، مهم است .
حتی در وقت مردن ،
بهتر است ،
ایستاده بمیریم .
و ایستاده می میریم .
و ایستاده می میریم .
و این خاری خواهد بود در چشم شیاطین .
ایستاده می میریم
و حق را تا آخرین لحظه ، فریاد می کنیم .
زنده باد آزادی .
گاهی شمشیر بر خون پیروز می شود .
گاهی باطل بر حق پیروز می شود .
گاهی سر بیگناه ، نه تا پای دار ، که تا بالای دار هم می رود .
گاهی کاخ سبز معاویه ، بر همه ی عدالت و مظلومیت علی ، پیروز می شود .
گاهی ، عده ای به نام دین خدا ، عده ای دیگر را به بی دینی محکوم می کنند .
گاهی عده ای می شوند مدعیان دین الهی ، که هرگز بویی از دین نبرده اند .
گاهی کسانی می شوند متولیان دین ، که از دین دکانی ساخته اند برای رسیدن مطامع شوم و پلیدشان .
گاهی کسانی به نام دین ، مهر کفر بر پیکر دین مداران می زنند ، که خود انسانهایی عیاش و هرزه اند .
کسانی که زن بارگی و فساد اخلاقیشان ، بعدها رو می شود .
کسانی که بی هراس و ترس از قیامت و خدا و آخرت و روز حساب ، دست به تسویه حساب های شخصی می زنند.
کسانی که دین را سپری ساخته اند تا حق را نابود کرده ، حق گو را از صحنه حذف نمایند .
حق گویی ، جرمی است که نابخشودنی تر از هر گناه دیگری است .
و بدتر از آن ، این است که خریداری نشوی .
بدتر از آن ، این است که خود را نفروشی .
بدتر از آن ، این است که حاضر نشوی همه ی اعتقادات و وجودت را به آنان بفروشی .
بدتر از آن ، این است که حاضر نشوی به تمام همراهانت خیانت کنی .
بدتر از آن ، این است که نقش یک جاسوس کثیف را نپذیری .
بدتر از آن ، این است که خبرچین نشوی .
بدتر از آن ، این است که حتی زمانیکه دستان قدرتمند این شیاطین را دور گردنت احساس می کنی ، به دست و پایشان نیفتی .
بدتر از آن ، این است که زمانیکه آنان تمام قدرتشان را علیه تو بکار گرفته اند ، تو خونسرد باشی و مردانه به راهت ادامه دهی.
بدتر از آن ، این است که تو همچنان حقگویی .
بدتر از آن ، این است که تو حاضر نیستی از مرامت ، از مسیرت ، و از آنچه که آن را حق می دانی ، کوتاه بیایی .
بدتر از آن ، این است که حق را در هر مکانی می گویی .
بدتر از آن ، این است که حق را فریاد می کنی .
بدتر از آن ، این است که حتی در خلوتگاه شیاطین ، حتی در منزل شیاطین ، حتی در محل کار شیاطین ، بازهم حقگویی .
بدتر از آن ، این است که تو در دادگاه شیاطین ، باز هم حقگویی .
بدتر از آن ، این است که تو سالم تر از آنی که بتوان به همین راحتی از رده خارجت کرد .
بدتر از آن ، این است که تو صادق تر از آنی که سمپاشیها و دروغ پراکنی های شیاطین ، بر عملکردت اثر بگذارد .
بدتر از آن ، این است که دیگران تو را به عملت می شناسند و حتی اگر محبوب نباشی ، مقبول هستی .
بدتر از آن ، این است که حتی لحظه ی اعدام نیز حق را می گویی .
بدتر از آن ، این است که حتی نفس آخر تو نیز ، فریادی است در اعتراض به ناحقی که به نام دین اعمال می شود .
بدتر از آن ، این است که هنوز تو را باور دارند .
بدتر از آن ، این است که شیاطین نیز تو را می شناسند و داشته هایت را می ستایند .
بدتر از آن ، این است که تو توانسته ای سالها در برابر این همه فشار ، مبارزه کنی .
بدتر از آن ، این است که یک اتحاد شوم ، در هیچ شرایطی نتوانست تو را بطور معمول ، از رده خارج کند .
ولی
روزی فرا می رسد :
روزی فرا می رسد که تو را به دادگاهی نمادین فرا می خوانند .
روزی فرا می رسد که تو را در دامی گرفتار می آورند .
روزی فرا می رسد که تو را در محکمه ای ناعادلانه ، به جرم نکرده محکوم می کنند .
روزی فرا می رسد که قاضی دادگاهی که خودش بیگناهیت را به زبان آورده ، حکم محکومیتت را صادر می کند .
روزی فرا می رسد که حکم محکومیتت ، به جرم نکرده ، ابلاغ می شود .
روزی فرا می رسد که حکم صادره ، به اجرا در می آید .
روزی فرا می رسد که چشم هایی نظاره گرند تا شکست تو را ببینند .
روزی فرا می رسد که دوستانت نیز ، گرچه غمگینانه ، اما بهرحال ، نظاره گر شکست تو خواهند بود .
روزی فرا می رسد که بالاخره ، پس از سالها مبارزه ، تو طعم تلخ شکست را می چشی .
روزی فرا می رسد که بالاخره ، صدای استخوانهای شکسته ات را می شنوی .
اما ،
اما چگونه مردن ، مهم است .
اما اینکه چگونه شکست می خوری ، مهم است .
اما اینکه چگونه تو را تسلیم کرده اند ، مهم است .
اما اینکه چگونه می میری ، مهم است .
حتی در وقت مردن ،
بهتر است ،
ایستاده بمیریم .
و ایستاده می میریم .
و ایستاده می میریم .
و این خاری خواهد بود در چشم شیاطین .
ایستاده می میریم
و حق را تا آخرین لحظه ، فریاد می کنیم .
زنده باد آزادی .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو