بارداري خوبي هاي زيادي دارد مثل توجه، انتظار، شادي احساس تكان خوردن بچه اما مشكلاتي هم در كار است مثل مراقبت مدام، مشكل در خواب و تغييراتي در بدن كه خيلي بيشتر از آن تكان هاي دوست داشتني است. به مدت نه ماه شما از لذت هاي روزانه اي كه هيچوقت كاملا
قدرشان را نمي دانستيد)مگر حالا كه از شما گرفته شده) باز مي مانيد.
حال اين حسرت يك فنجان ديگر قهوه باشد يا دلتنگي مايوسانه براي شلوار جين تفنگي تان، صدها مادر منتظر ديگر روزشماري مي كنند تا به محض تولد فرزندشان لباسهاي قبل از حاملگي را به تن كنند.
در اينجا 12 مورد از چيزهايي كه مادران آينده بيش از همه در دوران بارداري از دست مي دهند آورده شده است:
حس معمولي بويايي
«من آن موهبت متوجه نشدن همه بوهاي توي اتاق را از دست داده ام» - ميا
«فكر مي كنم قبلا حس بويايي متوسطي داشتم، الان بيني ام خيلي تيز است. من ناگهان رستوران ها را ترك مي كنم چون بوهاي آزاردهنده شان را نمي توانم تحمل كنم مثل بوي ليف حمام . حتما شوهرم را خيلي اذيت كرده ام» - كريستينا
«من دلم براي روزهاي نداشتن اين دماغ سگي تنگ شده. دلم نمي خواهد بوي چيزي را كه همكارم100 متر آن طرف تر مي خورد استشمام كنم» - آن
«من قادر نبودن به استشمام همه چيز را از دست داده ام – اين يكي از اولين "علايم" حاملگي در من بود. حالا بايد هرچيزي را جداجدا بخورم چون بوهايشان با هم مخلوط مي شود» - جولين
«من روزهايي را كه بدون ماسك ظرف مي شستم از دست داده ام» - كورتني
«اين شامه حساس معضلات خودش را دارد، مثل تشخيص بوهاي وحشتناك آدمها حتي ساعتها بعد از آن كه رفته اند» - ارين
«به نظر مي رسد كه همه دوستان نزديك و اعضاي خانواده ام بوهاي متمايزي دارند (بوي بدن، عطرها و ادكلن ها يا چيزي كه هميشه مي خورند). در واقع من بايد از يك دوست كه با ادكلن دوش مي گيرد فاصله بگيرم. توضيح دادن اين به او خيلي دشوار است» - جولين
در اينجا راهنمايي هايي را براي مقابله با بوهاي آزاردهنده بخوانيد
غذاي بدون محدوديت
«من از وقت حاملگي بدجور عاشق سوشي شده ام، تقريبا دلم نمي خواهد هيچ چيز ديگري بخورم» - كاساندرا
«سوشي! دوست همسرم مي خواهد وقتي كه در بيمارستان هستم برايم تن ماهي پرادويه محبوبم را بياورد»- ميشل
«كالباس خام. من دختر ساندويچي بودم و از وقتي كه حامله شدم غذا ديگر آن طوري نيست» - جسيكا
«خوراك هاي ايتاليايي» - جاستين
«دلم براي پنير غيرپاستوريزه تنگ شده» - آليسون
«تخم مرغ هاي عسلي!» - لين
«دلم واسه لذت خوردن تنگ شده. در تمام مدت حاملگي خوردن براي من شده بود به حال به هم خوردگي اول صبح و بعد سوزش معده و رودل. بزرگترين چيزي كه بعد از زايمان مي خواهم انجام بدهم خوردن سه تيكه پيتزا بدون نگراني درباره بعدش است!» - جنيفر
خواب راحت
«من دلتنگِ خواب به پشت و دمر شدم، هر ساعت حمام نرفتن و پشت درد نداشتن!» - ليلاك
«من خوابيدن تمام شب را ديگر ندارم. در پنج و نيم ماهگي، سوزش پا، سه بار حمام رفتن و كابوس هاي هر شبه دارم» - لانا
«بدون اين كه پيچ وتاب بخورم بتوانم از تخت بلند شوم» - سوزان
«روزي 8 تا 10 ساعت مي خوابم و همچنان چند بار در روز چرت مي زنم» - جولين
«دوست داشتم سرم را روي بالش بگذارم و بلافاصله غرق خواب شوم. اين روزها حداقل يك ساعتي طول مي كشد تا در وضعيت راحتي قرار بگيرم و بعدش بايد بروم حمام» - بوبواندبردي
«دلم براي خواب با همسرم در تخت تنگ شده. او يخ زده و ترموستات من هم فعلا شكسته. فقط با يك ملافه رويم مي خوايم و او هم همه پتوها را دور خودش مي پيچد. حالا اين غير از بالش هايي است كه براي راحت ماندن بايد بچينم. خيلي چيزها بين ما است و ديگر نمي توانيم با هم بخوابيم. اين چيزي است كه بعد از زايمان مي خواهم ازش دوباره لذت ببرم». – روبين
«دلم براي خوابيدن تمام طول شب بدون نياز به اين كه هر چند ساعت بلند شوم و ادرار كنم تنگ شده» - كلويي
«خوابيدن به پشت، و خوابيدن بدون اين كه با پاهاي درد گرفته هر 30 دقيقه از خواب بپرم» - جاستين
«من هم دلم براي خوابيدن تنگ شده مخصوصا دمر خوابيدن. من 34 هفته ام است كه دوقلو حامله ام بنابراين حتي خوابيدن به پهلو هم براي غيرممكن است. بايد نشسته بخوابم كه باعث مي شود خوابهاي عجيب تري ببينم و دائم سردرد داشته باشم» - كارولين
«دلم براي به آغوش كشيدن همسرم تنگ شده است. در حال حاضر (4 هفته ديگر مانده) بايد كلي بالش دورم بچينم تا براي همان چند ساعت خوابي كه مي كنم راحت باشم» - كارن
«هيچ موقعيت خواب راحتي ندارم و هيولاي چرت هر روز ساعت 3 بعد از ظهر به سراغم مي آيد» - پيجرز 38 ساله
«خوابيدن – اصلا! يك شب فوق العاده شبي است كه دو ساعت بي وقفه بدون درد باسن ها بخوابم و ساعت 5 خسته از تخت بلند نشوم» - ببت
«من نمي توانم چشمهايم را بعد از ساعت 9 باز نگه دارم. البته، همين كه خوابم ببرد زياد طول نمي كشد چون چنان لگدهاي مي پراند كه بيدار مي شوم» - لين
«دلم براي غلت زدن وسط خواب بدون اين كه درد تيزي در پهلوهايم احساس كنم تنگ شده است» - پيج
كفش هاي خوشگل
«خيلي خيلي دلم براي پاشنه بلند، كفشهاي فانتزي، كفشهاي لباس شب و همه كفشهاي خوشگلي كه پاهاي معمولا كوچولوم تويشان جا مي شدند تنگ شده. حالم از كفشهاي تنيس (زشت) به هم مي خورد و با اين كه عاشق كفش راحتي هايم هستم از پوشيدن آنها هم خسته شده ام» - كورتني
«پاهايم بيشتر از آن كه ورم داشته باشند، باد دارند و در كفشهاي خوشگل خوب به نظر نمي آيند.» - ميا
«مطمئنم همه كفشها و صندلهاي خوشگلم دلشان برايم تنگ شده. مجبور شدم درصد زيادي از لباسهايم را جمع كنم حالا ديگر نپوشيدن لباسهاي باريكم چندان ناراحتم نمي كند. بي صبرانه منتظر روزي هستم كه دوباره بپوشمشان» - فاي
«حالم از اين كفشهاي "معقول" به هم مي خورد» - كارولين
«واي بتوانم يك روز خودم بند كفشهايم را ببندم» - كندي گ
احساس قدرت و استقلال
«ديگر من را زني قدرتمند و مستقل نمي بينند. مردم نمي گذراند هيچ كاري را خودم انجام بدهم. هنوز هم مي توانم اين كارها را هر چند آهسته تر بكنم اما هنوز مي توانم» - ميا
«دلم براي ذهنم تنگ شده. ديگر مثل قبل تيزهوش و خوشفكر نيستم. زياد فراموش مي كنم. هرچه منگ تر مي شوم، بيشتر احساس مي كنم كه كمتر قوي، باهوش و مستقل ام». – كريستينا
«احساس اين كه همه چيز را به خاطر مي آورم و جزئيات يادم مي مانند را از دست داده ام. همه چيز را فراموش مي كنم و حالا اشتباههاي واقعا بدي مي كنم» - جولين
«با جولين در مورد از دست دادن ذهنم موافقم. قبل ترها خيلي كارايي داشتم. حالا جوابم به همه چيز فقط اوف است. اگر پنج دقيقه قبل اتفاق نيفتاده باشد هيچ چيزي از آن به خاطرم نمي ماند» - ميا
«دلم براي بازي كردن روي زمين با پسر 2 ساله ام تنگ شده است. وقتي روي زمين مي نشينم و بازي مي كنم، ديگر نمي توانم خودم را راست كنم» - سارا
«دلم مي خواهم دوباره بتوانم خانه ام را تميز و مرتب كنم. ديگر توان و انرژي مرتب كردنش را ندارم و شوهرم هم وقتش را ندارد. كثافت همين طور روي هم جمع مي شود و اعصابم را خرد مي كند» - ليندا
«چيزي كه من را ديوانه مي كند قادر نبودن به برداشتن چيزها از روي زمين است!» - پيچي
«دلم نمي خواهد دوستان و اعضاي خانواده ام با من مثل معلول رفتار كنند. آنها وقتي اينجا مي آيند مي خواهند در همه كار كمكم كنند: مجبورم مي كنند بنشينم و آنها خودشان غذا مي پزند و خانه را تميز مي كنند. از كار خانه متنفرم اما از اين كه اينجا بنشينم و انگشتم را مك بزنم احساس حماقت مي كنم» - جولين
«دلم مي خواهد مسئول كارهايي كه با بدن خودم مي كنم يا نمي كنم باشم. خسته شدم از اين كه بگويم «فكر نكنم بتوانم انجامش دهم» و «نمي توانم». بي صبرانه منتظر روزي هستم كه بگويم «با كمال ميل» » - لورا
«دلم براي پوشيدن راحت لباس تنگ شده است» - توري
«من هم دلم براي استقلالم تنگ شده. براي جابه جايي اجسام بزرگ به كمك احتياج دارم. خيلي نگران افتادن از روي صندلي هستم (من قدم كوتاه است). اغلب بايد براي انجام كارهايي كه قبلا راحت بودند كمك بگيرم» - بيما
«دلم مي خواهد آن قدر برقصم كه ديگر نتوانم. حالا كه اينقدر از نفس افتاده ام ديگر رقصيدن دارد از يادم مي رود» - كريسي
«من فراموشكار شده ام، جاهايي را كه بايد بروم رد مي كنم» - كريسي
تنها نبودن
«دلم مي خواهد دوباره خودم باشم، نه يك ظرف حامل. مرتب با من تماس مي گيرند و مي خواهند ببيند حال «ما» امروز چطور است» - جولين
«دلم مي خواهد در كارها دخالتم بدهند. همه فكر مي كنند چون حامله ام دلم نمي خواهد بروم. دلم براي تلفن مادرم كه حالم را بپرسد تنگ شده است. حالا همه اش مي پرسد «ني ني ما چطوره؟» (اولين نوه اش است و بيشتر از من هيجان دارد!)» - نيكول
« به شهر بازي رفتيم. فكر كردم حتما چيزي هست كه بتوانم سوارش بشوم. نبود. اين كه در بازي هاي جالب راهت ندهند و انرژي كافي براي شركت كردن در اين چيزها را نداشته باشي وحشتناك است» - راشل
«مدام حس مي كنم همه كنارم گذاشته اند. دلم براي جزو گروه بودن تنگ شده است. حالا همه اش احساس غربيه بودن مي كنم» - كندرا
«دلم براي رفتن به مهماني هاي آخر هفته و ولگردي با دوستان تنگ شده، آنهايي كه فكر مي كنند آدمهاي حامله خانه را ترك نمي كنند» - كيمبرلي
بدن قبل از حاملگي
«دلم براي پاهايم تنگ شده است. حدود پنج ماهگي ناپديد شدند و تا بعد از تولد بچه پيدايشان نبود» - جن
«دلم براي ناف كوچولوي خودم تنگ شده، هنوزم دلم برايش تنگ است» - جس
«سايز سينه هايم! آخري ها سايزش از A به C رسيده بود و الان انگار دارم خربزه پرورش مي دهم» - جين
«از وقت حاملگي باسنم به طرز عجيبي آب شده و حالا ديگر صافِ صاف است» - ميشل
«دلم مي خواهد بچه 3 ساله ام را روي پاهايي كه دارند كم كم ناپديد مي شوند بنشانم» - مري مك
«چانه ام، حالا دو تا چانه دارم كه كنار هم قلمبه شده اند» - نينا
«پاهاي پدي كور شده ي سايز نرمال» - جن
كنترل احساسي
«دلم براي رفتار قديمي ام تنگ شده (چون ظاهرا اين يكي خيلي آتشي است)» - مري مك
«همه چيز من را به گريه مي اندازد» - كندي گ
«واي، ديگر كنترل احساساتم را ندارم. از اين كه هر چيز كوچك به هم ام بريزد خسته شدم» - هتر
«ديگر همه چيز را راحت نمي گيرم. حالا دايم غر مي زنم و بداخلاقم» - ري
«دلم مي خواهد دراز بكشم و حساس نباشم. هميشه دارم گريه مي كنم و كوچكترين جيزي من را شبيه جادوگرها مي كند» - اريكا
«سر هر چيزي در جهان گريه مي كنم» - برايانا
مصرف كافئين به مقدار دلخواه
«قهوه ... خداي شيرين ... دلم براي قهوه تنگ شده» - مري
«قبلا دختري بودم كه روزي دو تا سه فنجان قهوه مي خورد» - لين
«ديگر روزي چند مرتبه سوداي كافئين دار نمي خورم» - امي
«دلم روزهايي را مي خواهد كه مجبور به كنترل كافئين مصرفي ام نبودم. معمولا سودا مي خورم اما دلم بيشتر مي خواهد» - آلاباما مام
«نوشابه انرژي زا: مي دانم چيز خوبي نيست اما واقعا دلم برايش تنگ شده» - كريس
«دلم براي شكلات تنگ شده احتمالا به خاطر قهوه اش است اما نمي توانم تركش كنم» - مگان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو