۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

عشق کافی نیست

- امروز هم پشت چراغ قرمز دیدمش، چند دفعه ای بهش چراغ دادم، اما به روی خودش نیاورد، بهم گفته بود كه دوست نداره توی خیابون با هم حرف بزنیم، گفته بود با مامانت اینا بیاین خواستگاریم، خیلی آروم و با وقار راه می رفت، یه پراید خواست براش ایجاد مزاحمت كنه و من حالش رو گرفتم، هر چهار تا لاستیكش رو پنچر كردم، دلیل خطی كه روی درم هم افتاده همینه، خط كه هیچی من حاضرم واسه اون چپ هم بكنم!
– پسرم یكم منطقی باش، تو هنوز به سن ازدواج نرسیدی، تازه سه ساله دیگه قسط هات تموم میشه.
- خب تقصیر من چیه كه شما پول نداشتین نقد منو به دنیا بیارین!
– فاصله ی طبقاتی مون رو میخوای چه كار كنی؟! خانواده ی اونها همه شون 405 و سمند هستند، همه شون هم بنزین آزاد سوپر می زنن، اما ما چی؟! من و بابات گازسوز هستیم و بابات برای درآوردن پول لاستیك و روغن ترمز و اینجور چیزا میره بنزینمون رو می فروشه!
- اما اینا مهم نیست! مهم اینه كه جاده ی عشق ما یه لاینه نیست و دو طرفه است.
– تو حرف حساب حالیت نمیشه، این دختره چراغ هات رو خاموش كرده، تو داری با چراغ خاموش توی جاده عشق با سرعت غیر مجاز حركت می كنی، مطمئن باش همین روزا به روغن سوزی می افتی و حتی شاید زبونم لال موتورت منهدم بشه!
- مامان اگه نریم پاركینگشون و اون دختره رو برام خواستگاری نكنین، باك بنزینم رو سوراخ می كنم!

مكالمات فوق بین یك عدد ماشین پیكان و مادرش انجام شد و بالاخره پیكان جوان عاشق پیشه توانست مادرش را متقاعد نماید كه به خواستگاری یك عدد ماشین 405 بروند، پیكان مزبور به كارواش رفت و پس از تنظیم باد همراه با مادرش به مراسم خواستگاری رفتند، مكالمات زیر نیز مربوط به مراسم خواستگاری می باشد:
- مادر پیكان: خب اگه میشه بریم سر اصل مطلب!
- مادر 405: دخترم چند تا دبه بنزین سوپر بردار بیار.
(عروس خانوم بنزین سوپر را به مادر پیكان و پیكان تعارف می كند و هر چند كه مادر پیكان به او هشدار داده بود در مراسم خواستگاری از خوردن بنزین سوپر خودداری كند او این كار را نكرد و تمام دبه ی 4 لیتری بنزین سوپر را داخل باك اش ریخت و در نتیجه باك اش كمی تعجب كرد!)
- پیكان (درحالی كه با درهایش باكش رو گرفته بود) ببخشید كارواش تون كجاست یكم باك پیچه گرفتم؟!
پیكان عاشق پیشه ی ما تا از كارواش برگشت دید مادرش در حال خروج از پاركینگ خانواده ی عروس است؛ عروس خانوم به در پاركینگ آمده بود و برای پیكان برف پاكن هایش را تكان می داد، پیكان وقتی قطرات اشك را بر روی چراغ های عروس خانوم دید ترسید و از مادرش پرسید:
- مادر! چی شد؟! نكنه خانواده اش مخالفت كردند؟! چرا این قدر زود مراسم خواستگاری تموم شد.
– تو چهل و پنج دقیقه توی كارواش چكار می كردی؟! به طور مستقیم جواب رد ندادن! اما خواسته هاشون طوری بود كه باید از فكر اون دختر بیای بیرون! تو چرا به این دختر گیر دادی، بزار برات دختردایی ات رو بگیرم، هم پراید است و هم خیلی با كلاس، تازه مهریه اش هم فقط دویست لیتر گازوئیل است!
- اَه! چند بار بگم اون «هاش بك» است و من از ماشینای «هاش بك» خوشم نمیاد، خانواده ی 405 اینا چی می خواستن؟!
– گفتن باید یه پاركینگ و یك كارواش مستقل داشته باشی، مهریه اش رو هم بیست هزار جفت لاستیك نو و همچنین هزار لیتر بنزین سوپر اعلام كردند، از همین اول هم شرط كردند كه فقط باید به دخترشون بنزین سوپر بزنی، چون باك اش با بنزین معمولی سازگار نیست! چیه پسرم؟! چرا گریه می كنی؟! اگه واقعا دوسش داری من خودم رو میدم اره كنن تا بتونی با استفاده از وامی كه میدن بری و پاركینگ بخری.
- نه مامان گریه نمی كنم، اون گربه ی بی شعور از بالای درخت كار بی تربیتی كرد روی چراغم!

چند ماه بعد پیكان عاشق پیشه ی ما با قبول واقعیت های موجود با دختر دایی اش كه یك پراید «هاش بك» بود ازدواج كرد و همان روز خبر رسید كه 405 ای كه پیكان داستان ما عاشقش بود اقدام به خودسوزی كرده است!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats