۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

چرا مادرانمان را دوست داریم ؟

چون ما را با «درد» می‌آورند و بلافاصله با «لبخند» می‌پذیرند
چون شیر شیشه را قبل از توی دهن ما، پشت دستشان می‌ریزند
چون آغوش آنها گرم ترین جای دنیاست
چون وقتی شب ها از خواب می پریم٬ کنارمان هستند تا آراممان کنند
چون وقتی تشکمان را خیس می‌کنیم آبروی ما را نمی‌برند
و وقتی ناجوانمردانه اذیتشان می کنیم می‌گویند: بچه است٬ ایراد نداره ، پیش میاد...
چون وقتی تب می‌کنیم، آن‌ها هم عرق می‌ریزند
چون وقتی توی میهمانی خجالت می‌کشیم و توی گوششان می‌گوییم «سیب می خوام»، با صدای بلند می‌گویند: مهین خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید!
چون وقتی در قابلمه عدسی را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد غش کند
چون هر روز صبح "بسم الله" می گویند و دنبال کیف و دفتر و مداد و جوراب ما می‌گردند
چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرشان این است که مبادا کاسب‌های بی انصاف سر طفل معصومشان را کلاه گذاشته باشند
چون شبهای امتحان و کنکور پابه‌پای ما کم می‌خوابند٬ اما کسی نیست که برایشان چایی بیاورد و میوه پوست بکند
به خاطر اینکه موقع سفر رفتن ما، گریه می‌کنند و نذر می کنند
چون هیچ وقت سر سجاده -موقع دعا- ما را از یاد نمی برند
چون چه موفق بشیم چه نشیم ما رو دوست دارند و جلوی همسایه و فامیل طوری از ما تعریف می کنند که انگار همتا نداریم
و چون وقتی که مریض هستند و یک لیوان آب به دستشان می دهیم٬ طوری تشکر می کنند که واقعا باور کنیم شاخ غول شکانده‌ایم
چون هیچ وقت یادشان نمی‌رود که از کدو بدمان می‌آید و عاشق لپه ایم
حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوریم...
چون دختران فاطمه اند٬
چون مادرند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats