۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

سنگ مستراح

سنگ مستراح

با عرض سلام خدمت دوستای عزیزم
این شعریه که یکی از دوستام گفته
خیلی قشنگه
طنزگونه است و خوندنی

شنیدم شب كه چشمانم نمی خفت
كه سنگ مستراح با ناله می گفت
من ، این سنگی كه اینجا جلوه دارم
از اینجا بودنم صد شكوه دارم
من از روز ازل اینجا نبودم
ذلیل و خوار و زیر پا نبودم
من آن سنگم كه خورشید جهانتاب
مرا بیدار می كرد صبح از خواب
سحرگاهان برویم كهكشانها
همی چه چه زدندی آسمانها
به می گفت قمری در زمانه
اجازه ده كنم روی تو لانه
ولی كبرم به او فرصت نمی داد
غرور من به او مهلت نمی داد
قضا دستی ز پیراهن برون كرد
مرا از اوج قدرت سرنگون كرد
تراشیدند مرا ، هجار پیشه
تراشیده ، چنین با سنگ و تیشه
از آن روزی كه اینجا جا گرفتم
در اینجا منزل و ماوا گرفتم
عجایب دیدنی ها را كه دیدم
عجایب حرف هایی را شنیدم
فلان حاجی كه چون سام نریمان
برای خوردن مال یتیمان
دمادم می نوشت و چرت می كرد
برویم می نشست و فكر می كرد
شبی با همنشینانم صفا بود
عجایب صحنه ای در بین ما بود
یكی گفت ماهی دریا بدم من
یكی گفت روغن اعلا بدم من
یكی گفتا برنج ناب بودم
خوراك بزم شیخ و شاه بودم
دمی با آدمیزاده نشستم
بدین سان حرمت خود را شكستم
قضا روزی جوانی آمد اینجا
در اول روی من شاشید سرپا
ذكر را دستمالی كرد و خندید
پس از یك لحظه پیچ و تاب ، لرزید
نفس از سینه و از حلق می زد
چرا ؟ چون آن جوانك جلق می زد
چو شد چشم دلش فارغ از این كار
دو قطره آب او روی من افتاد
من این آب را به خود مقیاس كردم
به پشتم ملتی احساس كردم
بخود گفتم اگر این قطره ی آب
به بطن مادری می گشت قرناب
چو سربازان ، چو سرداران نامی
چو شاعرهای والاتر ز جامی
چو زیبا طلعتان ماه رخسار
كزین قطره همی گشتی پدیدار
از آن روزی كه كوه را ترك كردم
همی دانم ، همین را درك كردم
مشو سنگی كه سد راه باشی
چو من سنگ سر این راه باشی
مشو سنگی كه چون آهك بپاشد
كس و ناكس به روی آن بشاشد

۲ نظر:

  1. این شعر از شاعر استاد جنتی شیرازی است.

    پاسخحذف
  2. دو سه بیت از اواسط شعر جا افتاده و چند بیت هم از آخر
    مکن کاری که خوار راه باشی چومن سنگ در این چاه باشی
    .........

    پاسخحذف

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats