علیرغم اینکه من به هزار و یک دلیل ، غالبا در طول ساعات روز ، بیرون نمی رم و فقط برای کارای اداری و یا انجام بعضی از خریدهای خونه ، بیرون می رم ، ولی بهرحال این روزا ، دوست عزیزم - آقای اکبر هدایت - من رو اغفال کرده و به همراه هم ، چند روزه که بیرون می ریم .
اینم همون عکسه که حاشیه شو بریدم و فقط من و هدی (hedi) دیده می شیم توش .
اینم یه عکس تکی از خودم که هدی از من گرفته
اینم همون عکسه که حاشیه شو بریدم و فقط من و هدی (hedi) دیده می شیم توش .
اینم یه عکس تکی از خودم که هدی از من گرفته
البته الان که من دارم این مطالب رو می نویسم ، ایشون اینجا نیست و رفته پیش خونواده ش توی شهر مراغه .
دیروز رفته و امشب هم ، بحول و قوه ی الهی ، وارد شهر میانه می شه .
می دونین که رفته بود چی کار ، رفته بود « صله ی رحم » !!!!!!
بهر حال این آقای هدایت که تونسته بود ما رو اغفال کنه ، روز هشتم تیر ، حدود ساعت 6 بعدازظهر اومد خونه من و با هم رفتیم پارک انقلاب میانه .
ضمنا من به این آقای هدایت می گم هدی که تلفظش اینه hedi
آره . من و هدی با هم رفتیم پارک .
اولش رفتیم یه مغازه ای به اسم « کوهستان » که روبروی پارک هست و به حساب هدی جون ، یه بستنی فالوده زدیم تو رگ . البته هدی خودش بستنی خالی خورد .
بعد از اینکه بستنی خوردیم ، رفتیم توی پارک و کمی قدم زدیم .
بعدش دیدین از این کشتیا توی پارکا هستش که می ره تا نوک آسمون ، وقتی میخواد بیاد پایین دل آدم هری می ریزه پایین .
می خواستیم از اون کشتیا سوار شیم ، که دیدیم هیشکی نیست .
مسئولش گفت هر وقت چهار نفر شدین ، سوارتون می کنم .
خواستیم بریم بلیط بگیریم که یهو دیدیم چهار نفر اومدن که سوار شن .
هدی گفت تو واستا . من واستادم ، خودش دوید و رفت دو تا بلیط ناز گرفت و اومد .
سوار شدیم .
ولی هدی مگه مثه بچه آدم سوار کشتی می شد .
موقع پایین اومدن کشتی ، انگار قلب آدم می خواست بیفته .
ولی کاش بودین و می دیدین که این هدی ذلیل مرده ، چه ادا و اطوارایی در میاورد اونجا .
اولا که نذاشت اون میله ی محافظی که جلومون بود رو ازش استفاده کنیم .
بعدا به جای اینکه رو به جلو بشینه ، رو به عقب نشست .
من یه بار امتحان کردم .
هر لحظه احتمال داشت که از پشت بیفتی وسط اون کشتیه .
وقتی کاملا بالا می رفت ، تو به جای اینکه روت به پایین باشه . پشتت به پایین می شد . که خیلی خطرناک بود .
حتی خود هدی هم اعتراف کرد که کار خطرناکیه .
یه بار چپکی می نشست . یه بار وارو می نشست . بالاخره کلی ادا اطوار در آورد .
یه بارم که سرپا واستاد . یهو دیدم انگار داره می افته .
کلی ترسیدم . دستشو گرفتم . خوشبختانه که چیزی نشد . گفتم یه بار اومدیم بیرونا . اینم برامون کوفت می کنه .
بهرحال اون که تموم شد .
داشتیم دور می زدیم که رفت بلیط قطار گرفت .
از این قطارایی که خیلی ساده ان و مال بچه هان .
سوار شدیم .
اونجا یه پسری بود که خیلی اصرار داشت رو صندلی اول بشینه .
اسمش محمد امین بود .همینی که پیرهن سرمه ای پوشیده .
کلی بلیط خریده بود . انگاری حدود چهار هزار تومان بلیط گرفته بود که همه رو اون روز ، سوار همون قطاره بشن . خودش بود و دوستش .
بعد از اونم توی پارک قدم زدیم .
پارک تقریبا شلوغ بود .
علیرغم اینکه وسط هفته بود و روز تعطیل نبود . ولی بازم پارک شلوغ بود .
لازم به ذکره که این شلوغی که من می گم با توجه به جمعیت شهری میانه و میزان شلوغی معمول این پارک هستش .
بعضیا داشتن توی پارک شادی ، سوار وسایل بازی می شدن .
بعضیا هم داشتن با وسایل ورزشی نصب شده توی پارک ، کار می کردن .
خیلیا هم توی محوطه ی پارک ، روی چمنا نشسته بودن .
بعضیا خونوادگی . و بعضیا هم گروه های دوستا .
البته فضای کاملا سالمی بود .
یعنی یا همه خانوادگی بودن . یا گروههای پسرا و یا گروههای دخترا .
گرچه بهرحال بروز برخی شیطنت ها از جوونا بعید نیست و پیش میاد ، اما فضای کلی پارک ، خیلی سالم و مطلوب بود .
ولی در طول مدت دو ساعتی که ما توی پارک بودیم ، حتی یه سرباز نیروی انتظامی ، اون دور و برا ندیدیم . که البته به نظر من یه ایراد حساب می شه . بهتره که توی اینجور مجامع عمومی ، حداقل یه ضابط انتظامی باشه ، که اگه احتمالا یهو یه بنده خدایی یه مزاحمتی واسه یکی دیگه ایجاد کرد ، پلیس حضور داشته باشه و بتونه مشکل رو حل کنه .
بعدش یه نکته ی دیگه ای خیلی توجه من رو به خودش جلب کرد.
اونم میزان زیاد آشغالایی بود که مردم توی پارک ریخته بودن .
واقعا مقدار زباله هایی که مردم توی پارک می ریختن ، خیلی زیاد بود .
جالب اینجاست که بعضی از زباله ها ، مثه جای نوشابه خانواده ، معلوم بود که مدت زیادیه توی پارک مونده ، یعنی شهرداری ، هیچ اقدامی در خصوص پاکسازی و جمع آوری زباله از پارک نکرده بود .
گرچه شهرداری موظف به جمع آوری زباله هاست.
ولی مردم هم باید فرهنگ استفاده از اماکن تفریحی رو داشته باشن .
البته باید به این نکته هم اشاره کرد ، که میزان سطل زباله در پارک و در سطح شهر ، اصلا متناسب با فضا و جمعیت نیست .
ولی بازم این دلیلی نمی شه که مردم ما ، با نظافت عمومی شهر ، با بی مبالاتی برخورد کنند .
وقتی که تماشاچیای ژاپنی و کره ای وارد یه ورزشگاه می شن ، اونجا تمیز تر از وضعیت قبلیش می شه . یعنی هر چی که آشغالم که اونجا بوده ، با خودشون بر می دارن و می برن .
ولی ما ایرانیا چی ؟ بهشتم تحویلمون بدن، نیم ساعت بعدش، پر از پوست تخمه و جای نوشابه خانواده و .... تحویلشون می دیم .
توی اتوبوسا که باید دیده باشین .
یه بنده خدایی میاد اینقده پوست تخمه میریزه که اتوبوس رو به گند می کشه .
منظورم اینه که این فرهنگ غالب ماست .
گرچه ما بایستی پیگیر انجام وظایف قانونی از سوی شهرداری و ... باشیم .
ولی باید به وظایف شخصی خودمون هم عمل کنیم و به قوانین اجتماعی و لو قوانین نانوشته ، احترام بذاریم .
به عکس بالا دقت کنین .
آت و آشغالا رو توی آب حوض می بینین ؟
خوب نیگا کنین تا متوجه اوضاع بشین .
ظرف ماست و جای آبمیوه و پلاستیک و .....همه چی اینجا پیدا می شه .
چی می بینین توی تصویر بالا ؟
آره ، چیزای عجیب و غریب .
بهر حال این آقای هدایت که تونسته بود ما رو اغفال کنه ، روز هشتم تیر ، حدود ساعت 6 بعدازظهر اومد خونه من و با هم رفتیم پارک انقلاب میانه .
ضمنا من به این آقای هدایت می گم هدی که تلفظش اینه hedi
آره . من و هدی با هم رفتیم پارک .
اولش رفتیم یه مغازه ای به اسم « کوهستان » که روبروی پارک هست و به حساب هدی جون ، یه بستنی فالوده زدیم تو رگ . البته هدی خودش بستنی خالی خورد .
بعد از اینکه بستنی خوردیم ، رفتیم توی پارک و کمی قدم زدیم .
بعدش دیدین از این کشتیا توی پارکا هستش که می ره تا نوک آسمون ، وقتی میخواد بیاد پایین دل آدم هری می ریزه پایین .
می خواستیم از اون کشتیا سوار شیم ، که دیدیم هیشکی نیست .
مسئولش گفت هر وقت چهار نفر شدین ، سوارتون می کنم .
خواستیم بریم بلیط بگیریم که یهو دیدیم چهار نفر اومدن که سوار شن .
هدی گفت تو واستا . من واستادم ، خودش دوید و رفت دو تا بلیط ناز گرفت و اومد .
سوار شدیم .
ولی هدی مگه مثه بچه آدم سوار کشتی می شد .
موقع پایین اومدن کشتی ، انگار قلب آدم می خواست بیفته .
ولی کاش بودین و می دیدین که این هدی ذلیل مرده ، چه ادا و اطوارایی در میاورد اونجا .
اولا که نذاشت اون میله ی محافظی که جلومون بود رو ازش استفاده کنیم .
بعدا به جای اینکه رو به جلو بشینه ، رو به عقب نشست .
من یه بار امتحان کردم .
هر لحظه احتمال داشت که از پشت بیفتی وسط اون کشتیه .
وقتی کاملا بالا می رفت ، تو به جای اینکه روت به پایین باشه . پشتت به پایین می شد . که خیلی خطرناک بود .
حتی خود هدی هم اعتراف کرد که کار خطرناکیه .
یه بار چپکی می نشست . یه بار وارو می نشست . بالاخره کلی ادا اطوار در آورد .
یه بارم که سرپا واستاد . یهو دیدم انگار داره می افته .
کلی ترسیدم . دستشو گرفتم . خوشبختانه که چیزی نشد . گفتم یه بار اومدیم بیرونا . اینم برامون کوفت می کنه .
بهرحال اون که تموم شد .
داشتیم دور می زدیم که رفت بلیط قطار گرفت .
از این قطارایی که خیلی ساده ان و مال بچه هان .
سوار شدیم .
اونجا یه پسری بود که خیلی اصرار داشت رو صندلی اول بشینه .
اسمش محمد امین بود .همینی که پیرهن سرمه ای پوشیده .
کلی بلیط خریده بود . انگاری حدود چهار هزار تومان بلیط گرفته بود که همه رو اون روز ، سوار همون قطاره بشن . خودش بود و دوستش .
بعد از اونم توی پارک قدم زدیم .
پارک تقریبا شلوغ بود .
علیرغم اینکه وسط هفته بود و روز تعطیل نبود . ولی بازم پارک شلوغ بود .
لازم به ذکره که این شلوغی که من می گم با توجه به جمعیت شهری میانه و میزان شلوغی معمول این پارک هستش .
بعضیا داشتن توی پارک شادی ، سوار وسایل بازی می شدن .
بعضیا هم داشتن با وسایل ورزشی نصب شده توی پارک ، کار می کردن .
خیلیا هم توی محوطه ی پارک ، روی چمنا نشسته بودن .
بعضیا خونوادگی . و بعضیا هم گروه های دوستا .
البته فضای کاملا سالمی بود .
یعنی یا همه خانوادگی بودن . یا گروههای پسرا و یا گروههای دخترا .
گرچه بهرحال بروز برخی شیطنت ها از جوونا بعید نیست و پیش میاد ، اما فضای کلی پارک ، خیلی سالم و مطلوب بود .
ولی در طول مدت دو ساعتی که ما توی پارک بودیم ، حتی یه سرباز نیروی انتظامی ، اون دور و برا ندیدیم . که البته به نظر من یه ایراد حساب می شه . بهتره که توی اینجور مجامع عمومی ، حداقل یه ضابط انتظامی باشه ، که اگه احتمالا یهو یه بنده خدایی یه مزاحمتی واسه یکی دیگه ایجاد کرد ، پلیس حضور داشته باشه و بتونه مشکل رو حل کنه .
بعدش یه نکته ی دیگه ای خیلی توجه من رو به خودش جلب کرد.
اونم میزان زیاد آشغالایی بود که مردم توی پارک ریخته بودن .
واقعا مقدار زباله هایی که مردم توی پارک می ریختن ، خیلی زیاد بود .
جالب اینجاست که بعضی از زباله ها ، مثه جای نوشابه خانواده ، معلوم بود که مدت زیادیه توی پارک مونده ، یعنی شهرداری ، هیچ اقدامی در خصوص پاکسازی و جمع آوری زباله از پارک نکرده بود .
گرچه شهرداری موظف به جمع آوری زباله هاست.
ولی مردم هم باید فرهنگ استفاده از اماکن تفریحی رو داشته باشن .
البته باید به این نکته هم اشاره کرد ، که میزان سطل زباله در پارک و در سطح شهر ، اصلا متناسب با فضا و جمعیت نیست .
ولی بازم این دلیلی نمی شه که مردم ما ، با نظافت عمومی شهر ، با بی مبالاتی برخورد کنند .
وقتی که تماشاچیای ژاپنی و کره ای وارد یه ورزشگاه می شن ، اونجا تمیز تر از وضعیت قبلیش می شه . یعنی هر چی که آشغالم که اونجا بوده ، با خودشون بر می دارن و می برن .
ولی ما ایرانیا چی ؟ بهشتم تحویلمون بدن، نیم ساعت بعدش، پر از پوست تخمه و جای نوشابه خانواده و .... تحویلشون می دیم .
توی اتوبوسا که باید دیده باشین .
یه بنده خدایی میاد اینقده پوست تخمه میریزه که اتوبوس رو به گند می کشه .
منظورم اینه که این فرهنگ غالب ماست .
گرچه ما بایستی پیگیر انجام وظایف قانونی از سوی شهرداری و ... باشیم .
ولی باید به وظایف شخصی خودمون هم عمل کنیم و به قوانین اجتماعی و لو قوانین نانوشته ، احترام بذاریم .
به عکس بالا دقت کنین .
آت و آشغالا رو توی آب حوض می بینین ؟
خوب نیگا کنین تا متوجه اوضاع بشین .
ظرف ماست و جای آبمیوه و پلاستیک و .....همه چی اینجا پیدا می شه .
چی می بینین توی تصویر بالا ؟
آره ، چیزای عجیب و غریب .
پینوشت :
- برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید .
- با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .
- اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو