۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

پدر ، پسر ، میرزا

قسمت اول
کتاب « نادره »

حاجی قاسم آقا بنا به عادت دیرین خود ، بعد از دو سه سرفه بلند وارد اتاق بیرونی شد و میرزا علمدار با مشاهده ی او به عجله از جا برخاست و پس از تعظیمی بلند بالا مجددا پشت میز کوتاه خود قرار گرفته ، مشغول کار همیشگی یعنی دفتر نویسی شد .چند دقیقه بعد جوان آراسته و خوش قیافه ای از در درآمد و قلیان بلوری را با کمال ادب جلو حاجی گذاشته ، چند قدم عقب تر رفته ، مانند پیشخدمت های قدیمی ، دست را روی دست قرار داده ، منتظر شد تا حاجی او را مرخص کند یا دستور دیگری بدهد . 
حاجی قلیان را گرفته و می گوید : 
مرحبا ! حسن آقا ، این شد حسابی ، خیال می کنم دیگر از افکار پوچ و غلط خود دست برداشته ، لذت کسب و تجارت را فهمیده ای . می خواهم برای تو شغل مستقلی تعیین کنم تا تو نیز مثل برادر بزرگت میدان وسیعی داشته باشی . 
اما حسن آقا که شش دانگ حواسش جای دیگر بود ، به تبسم قیمتی و اظهار لطف کم سابقه ی حاجی قاسم اهمیتی نداده و در حالی که زیر چشمی پدر قوزی و هیکل مضحک میرزا علمدار را زیر نظر داشت ، چنین وانمود می کرد که سرگرم گوش کردن به سخنان پدر است . ضمن آن که در آن لحظات جز به خلاص شدن از آن وضعیت و رفتن به ملاقات موجود زیبایی که در مکانی دیگر انتظار ملاقات با او را می کشید نمی اندیشید و به همین امید هم جز سکوت کامل در مقابل سخنان حجای قاسم آقا ، عکس العمل دیگری از خود نشان نمی داد . 
حال آن که حاجی قاسم آقا به تصور اینکه از آن پس خواهد توانست از این پسر تازه رام شده ، به بهترین وجه ممکنه کار بکشد ، این سکوت او را حمل بر رضایت نموده و در ادامه سخنان خود گفت : 
کار مستقلی که برای تو در نظر دارم ، عبارت از تشکیل دفتری است برای واردات و صادرات خارجه ، این کاریست که تو به خوبی از عهده ی آن بر می آیی . حتما این کار با ذوق خودت هم جور می آید . اولا زبان های خارجه را فراموش نمی کنی ، ثانیا کسی به کار تو مداخله نخواهد کرد و برای خود مرد آزاد و مستقلی می شود . 
حسن آقا برای که حرف پدر را بی جواب نگذاشته باشد ، با کمال ادب و فروتنی تعظیم کرد و گفت : 
هر جور شما می فرمایید همان جور خوبست . اما در موضوع السنه ی خارجه مکرر عرض کرده ام که آن علاقه سابقه و آن عقیده ی قدیمی را به کلی ترک کرده ام ، آن آمال و آرزوهای طولانی غیرعملی را برای همیشه از خود دور نموده ام . من حالا یک نفر تاجرزاده و بازاری حسابی هستم . تمام افکار و خیالاتم در اطراف این می چرخد . این کاری که فرمودید بد نیست . البته مطابق دستور شما رفتار خواهم کرد . 
حاجی حرف های دو پهلوی فرزند خود را ملتفت نشده ، برای تشویق او اظهار خشنودی کرده و گفت : 
البته انتظار من هم همین بوده است . تو مرا امیدوار کردی و نارضایتی را که از حرکات بچه گانه سابقت داشتم به خوبی تلافی کردی . مرحبا ! پسر جان برو مرخصی . امشب استراحت کن . فردا به کار جدید خود مشغول خواهی شد . 
حسن آقا تعظیم کرده و از اتاق خارج گردید . اما در عوض اجرای فرمان حاجی با عجله به جایی که انتظارش را می کشیدند روان شد . 
حاجی قاسم نیز در حالی که نی پیچ قلیان را به دهن گذاشته و با مشاهده ی انگشتان لاغر میرزا علمدار و حرکت سریع آنها در اثناء نوشتن لذت می برد ، پیش خود گفت : 
بالاخره حسن اصلاح شد و حیدرعلی در کارهای خود بصیرت و دقت کامل بروز می دهد . اما باید اعتراف کرد که سنگینی اصلی کارها به عهده ی این مرد بلند قد عینکی پیر بوده و خواهد بود و اگر این پیرمرد نباشد ، رشته ی تمام اموراتم از هم متلاشی خواهد شد . 
مردم هرچه می خواهند یاوه سرایی کنند ، من از سبک قدیمی آباء و اجدادی خارج نخواهم شد . این دفتر جلد چرمی پیاز مانند . این قلم نی گلگون . این قلمدان ترمه پوش میرزا علمدار موجب خیر و برکت است . 
من یک موی این شخص لاغر عبا و قباپوش را با هزاران جوان لوس و فرنگی مآب فکلی عوض نمی کنم . بگذار آنها مانند عروسک ها مشغول آرایش مو و هوا و هوس باشند ، بگذار این فرنگی مآب ها کله های بی مغز خود را در میان دفترهای کل ، یومیه ، محاسبات خصوصی ، بیلان های سالیانه و شش ماهه و غیره گم کنند . من میرزا علمدار را می پسندم و دفترهای او را تقدیس می کنم . هان بفرمایید ببینم ! از دفترهای متعدد آنها می شود چیزی به دست آورد و حساب های لازم را به فوریت فهمید یا از دفترچه ی میرزا علمدار ؟ آنها صدها تومان حقوق می دهند و کارهایشان نیز همیشه لنگ است . اما میرزا علمدار با پانزده تومان حقوق ، هم منشی است ، هم دفتر دار ، هم محاسب ، هم تحویلدار و حتی در مواقع لزوم پیش خدمت و خانه شاگرد ، پس من باید احمق باشم که قدر این انگشتان لاغر را ندانم . 
مردم می گویند علمدار سفیه است . ولی من می دانم که از او عاقلتر کسی پیدا نمی شود . البته عاقل است که توانسته پانزده سال تمام با عزم و استقامت محکمی در سر یک شغل نماند و اعتماد مثل من آدمی را نسبت به خود جلب نماید . 
خلاصه حاجی اگر چه مرد متفکری نبود ، اما حرکت سریع انگشتان میرزا به اندازه ای او را مجذوب کرده بود که اگر او برای خاراندن سر ، قلم را به زمین نمی گذاشت ، تا ساعت ها به افکار طولانی خود در این خصوص ادامه می داد . 
اما میرزا علمدار سرانجام به کار خود خاتمه داده و ضمن آن که قلم را برای خاراندن سر به زمین می گذاشت ، خطاب به او گفت : 
حاجی آقا ! باید ببخشید . من مشغول درست کردن حساب احمد آقا بودم . چون خودتان تصدیق می فرمایید که این کار فوری و واجب بود که نمی شد آن را به تعویق انداخت . 
حاجی نی پیچ را از دهن برداشت و با لحن کاملا ملایم پاسخ داد : 
ها .... خوب شد یادم آوردی . اولا بگو حساب او چیست ؟ ثانیا آیا توانستی امروز او را ببینی و بالاخره در این موضوع چه نتیجه ای گرفتی ؟ 
میرزا علمدار که مانند ماشین برای هر موضوعی جوابی حاضر داشت ، بدون تامل گفت : 
بلی حاجی آقا ! علاوه بر ده هزار منات اسکناس از قرار هر منات سه و نیم قران که امروز دریافت کردم ، یک فقره پنج هزار تومان ، یک قلم دو هزار و پانصد تومان ، دو فقره چهار هزار تومانی منهای چهار هزار و پانصد تومان از بابت قند الباقی یازده هزار تومان طلب ماست که باید شهر (ماه ) جاری قسمت عمده ی آن را تادیه نماید . او تا آخر ماه مهلت می خواست که چون اجازه نداشتم ، قول ندادم . کار و بارش را خوب ندیدم . می ترسم عاقبت بیچاره خدانکرده به جای بد بکشد . چون جند نفر دیگر دست خالی برگشتند و فقط من توانستم با اصرار و ابرام وجه اسکناس های روسی را وصول کنم . 
حاجی قاسم که آن شب بسیار پرحرف و صمیمی به نظر می رسید در پاسخ میرزا علمدار گفت : 
عملدار خوب کردی که منات ها را عینا دریافت کردی ، مردکه ی احمق فرنگی مآب بالاخره ورشکست خواهد شد و مافات گشادبازی های خود را خواهد دید . سفیه خیال می کند ایران فرنگستان است . کارخانه وارد می کند . شعبه های متعدد تاسیس می نماید ، اتومبیل ، دفتر ، پارک ، مستخدمین جورواجور ، واقعا احمق غریبی است ، بگو دیگر چه خبر داری آقا میرزا ؟ 
میرزا مهدی از اصفهان حرکت کرده ، امروز تلگرافش رسید . در آن تلگراف برای خواهر زاده اش احمد آقا تقاضای مهلت نموده است . پس فردا وارد خواهد شد . 
این متقلب مجهول الهویه دیگر از کجا پیدا شد ؟ آقا میرزا تو عقیده ات راجع به او چیست ؟ 
با ما که محاسباتش تا به امروز صحیح و درست بوده است . ولی به طوری که مسبوق هستید شهرت خوبی ندارد . البته شما آن ها را از همه بهتر می شناسید . 
بله ، من میرزا مهدی را خوب می شناسم . آدم زیرک و حقه بازی است . گرچه امروزه کار و بارش خوب رونق دارد ، ولی تمام برادرانش شارلاتان و نادرستند . یک حرف درست از دهنشان شنیده نشده . هر وقتی به یک لباس تازه ای در می آیند و نان را به نرخ روز می خورند . چند سال قبل ادعا می کردند که عرب و از طایفه ی انصار هستند . بعد از چندی خود را اردبیلی معرفی می کردند . چندی اصفهانی خالص بودند . حالا شنیده ام تبعه ی روس شده میگویند قفقازی هستیم . در هر صورت باید ببینیم . ما هم بچه و جاهل نیستیم . دیگر چه شنیدی ؟ من که امروز هر چه سعی کردم نشد خود را به حجره برسانم . 
نزدیک ظهر شخص قوی هیکلی که گمان می کنم رستمی باشد ، آمده می گفت با شخص حاجی کار دارم . اسمش هم حاجی عبدالصمد رشتی بود . 
آها .... ! شناختم . فرد چاق کله گنده ای نبود ؟ لابد یا سیگار می کشید یا چیز می خورد ؟ یا می خندید ؟ 
اتفاقا هر سه کار را می کرد . به محض نشستن سیگار کشید . سر هر کلمه می خندید ، موقع خارج شدن هم دهنش می جنبید ، لابد چیز می خورده ؟
احمق آدمی اند بعضی از رشتی ها . مخصوصا حاجی هایی که سر پیری ، فرنگی مآب شده ، از فکل و کراوات و ادوکلن و چه و چه دست بر نمی دارند . خوب حرفش چه بود ؟
همین قدر گفت که کار واجب دارد . خانه جمشید خان ، عضو وزارت خارجه منزل کرده ، گفت هر وقت می داشته باشید با تلفن اطلاع بدهید . نمره ی تلفون ....
بسیار خوب ، فردا صبح تلفن کن . بیاید مرا ببیند . با وجود حماقتش بد آدمی نیست . کارو بارش هم خوب است . دیگر چه داری ؟ 
حاجی آقا ! قیمت منات هم دهشاهی تنزل کرده . مردم متوحش هستند . می گویند کار روسیه اصلاح شدنی نیست ؟ هرچه منات است ، ریخته در بازار . 
ای آقا ، تو که این قدرها ساده نبودی . دولت با آن عظمت هیچ وقت نمی گذارد پولش از اعتبار بیفتد . این ها همه انتشارات آلمان ها است . فردا هر قدر توانستی منات بخر . 
خریدنش می خرم . ولی عاقبت این کار را خوب نمی بینم . موضوع غله هم مهم شده . از تبریز و شیراز و خراسان می نویسند که آذوقه نایاب و روز به روز گرانتر می شود . تکلیف چیست ؟ 
این را که می دانستم . امشب تو را مخصوصا برای این کار معطل کرده ام . بنویس به هر قیمتی باشد از خریداری غله مضایقه نکنند و بدون اطلاع یک حبه نفروشند . از احمد آقا هم هر قدر بتوانی وصول کن . ولی کاری نکنی که یک دفعه خود را به زمین زده و اعلام ورشکستگی نماید . عجالتا کاری ندارم . فردا شاید تا بعد از ظهر نتوانم در حجره حاضر شوم . مخصوصا مساله ی غله و اسکناس را فراموش نکن . 
با دستورات فوق ، میرزا علمدار نفس راحتی کشید . زیرا می دانست که تا گفتگو تمام نشود ، حاجی دستور آخر را نمی دهد . اتفاقا همین طور هم شد . زیرا حاجی بلافاصله پس از صدور این دستورات به قصد رفتن از جا بلند شد و به این ترتیب ، میرزا علمدار نیز از جا برخاست و عازم رفتن گشت . 
دم در حاجی دوباره برگشته و با تبسم گفت :
راستی آقا میرزا ! شنیده ام خدا به شما دختر دیگری عطا کرده است . قدمش خیر باشد انشاء الله . 
میرزا علمدار با حالتی شرمگین جواب داد : 
بلی یکی به تعداد کنیزهایتان افزوده شد . خدا عمرتان را زیاد کند . 
عیب ندارد ، غصه نخور . هر آن کس که دندان دهد ، نان دهد . من قدم دختر کوچک تو را به فال نیک می گیرم . برای خاطر او از این ماه حقوق ماهیانه ی تو را دو تومان زیاد خواهم کرد . خدا کریم است . 
شکر می کنم خدا را که مانند حاجی آقا ارباب و ولی نعمتی دارم . خداوند سایه تان را از سر ما کم نکند . 
به این ترتیب گفتگوی ارباب و میرزا به آخر رسید وحاجی در مقابل تشکرات صمیمانه ی میرزا سر سخاوت آمده و دومین تبسمی را که برای علمدار بسیار قیمتی بود به لب های سیاه و ضخیم خود آورد . 
میرزا عملدار هم که از این نعمت غیرمترقبه بسیار مسرور و خوشحال شده بود ، بعد از خداحافظی و تشکرات مکرر حاجی را ترک گفته ، به طرف خانه خود رهسپار شد . ضمن آنکه از نزدیگی گار ماشین به مناسبت اضافه حقوق دریافتی ، از دکان میرزا نصرالله قدری شیرینی و آجیل نیز برای بچه ها خریداری نموده و با خود به خانه برد .


نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats