۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

شب نشینی

قسمت دوم
کتاب « نادره »
کاشی های قیمتی ، ارسی های مزین به شیسه های الوان ، ظروف و گلدان های چینی آنتیک ، قالیچه های قدیمی دست باف ایرانی ، همگی از جمله اشیاء بسیار نفیس و گرانقیمتی به شمار می آیند که در شرایط مناسب بر زیبایی و شکوه محیط می افزایند و بزرگی و جلال صاحبخانه را به نمایش می گذارند . حال آنکه در خانه ی حاج قاسم این اثر را از دست داده و آن را به قصری مخروبه ، معبدی بسیار قدیمی و یا بهتر بگوییم مقبره ای متروک تبدیل نموده و خاطره ی ورود به چنین مکانهایی را در ذهن زنده می نمود ، گویی سلیقه ، روح و افکار پوسیده ی صاحب خانه یعنی حاجی قاسم در عمق وجود این اشیاء نیز رسوخ نموده و طراوت و ظرافت آنها را از بین می برد . به همین ترتیب نسیم روح پرور اردیبهشت از حیاط کسالت آور منزل حاج قاسم نیز مانند هر جای دیگری می گذشت و بر فراز بوته های گل سرخ نامرتبی که در گوشه و کنار حیاط سر از خاک بیرون آورده و فقط برای پهن کردن رخت خانم های خانه مورد استفاده قرار می گرفت در اهتزاز بود و عطر ملایم گل های سرخ را در فضا می پراکند . اما چه سود که بوی رطوبت تالار و اتاق های غیر مسکونی با تعفن شامه آزار کثافات زیر زمین های تاریک و حیاط ریخته و پاشیده به هم آمیخته مانع از آن می شد که انسان بتواند از استشمام چنین عطر دل انگیزی بهره مند شود . البته این برای حاجی قاسم توفیری هم نمی کرد . زیرا او به چنین وضعی عادت کرده بود . و معمولا از میهمانان خود نیز به راحتی در همین محیط پذیرایی می کرد . 
آن شب میرزا مهدی اصفهانی ، حاجی عبدالصمد رشتی و احمد آقا تهرانی ظاهرا بعنوان شب نشینی اما در واقع برای حل و فصل امور تجاری خود به منزل حاجی قاسم دعوت شده بودند . 
شب های کوتاه بهار البته برای شب نشینی چندان مناسب نیست . آنهم برای اشخاصی که مجبورند قبل از طلوع آفتاب از خانه بیرون رفته و به کار روزانه خود مشغول شوند . اما اشخاص یادشده هر یک برای شرکت در این شب نشینی دلیل خاصی داشتند که این موضوع را از نظر آنها منتفی می ساخت . 
حاجی قاسم می خواست طلب خود را وصول کند ، میرزا مهدی میل داشت هر چه زودتر کار را تمام کرده به اصفهان برگردد . احمد آقا می خواست حتی الامکان از افلاس و ورشکستگی خود جلوگیری نماید ، حاجی عبدالصمد رشتی هم که در این میان کار واجبی نداشت ، می توانست روز بعد را تا ظهر بخوابد و کم خوابی شب را از این طریق جبران نماید . 
در هر صورت طبیعت از تقاضای خود صرفنظر نمی کند . انسان نمی تواند بدون زحمت ، عادات دیرینه را یکباره ترک کند . بنابراین از آنجا که در مواقع عادی عادت به آن دارد که در وقت معینی بخوابد ، هرگاه بنا به دلایلی مجبور شود برخلاف این عادت دیرینه عمل کند ، کار برایش سخت و دشوار می شود . کما اینکه آن شب نیز همین که شب از نیمه گذشت ، احساس خستگی و کسالت نیز به سراغ حضار آمد . با این حال هر یک از آنها نیز به نوبه ی خود این را به خوبی می دانست که چاره ای جز تحمل آن وضع ندارد ، زیرا علاوه بر ضرورت رعایت آداب و رسوم ، هنوز مقصد اصلی جمع حاصل نشده و نتیجه ی قطعی مورد نظر هیچ یک به دست نیامده بود . به همین دلیل این که در چنین شرایطی چه باید کرد ، سوالی بود که از یک ساعت پیش به این طرف ، به مغز میرزا مهدی راه یافته و افکار او را به خود مشغول می داشت . به همین دلیل هم سرانجام با خود گفت : « نه خیر ، بالاخره باید کار را خاتمه داد ونتیجه ی مطلوب را تحصیل نمود . » از این رو چون خود از جمله اشخاصی بود که هر چه می گویند ، می کنند و هر تصمیمی که بگیرند فورا به موقع اجرا می گذارند ، بلافاصله از سکوت کوتاه حضار استفاده کرده گفت : 
آقایان ! تصور می کنم موضوع  پر واضح است و وقت آن رسیده که تصمیم قطعی اتخاذ شود . مخصوصا آنکه رفته رفته دیر وقت شده و بالاخره باید نتیجه ی تمام صحبتها معلوم شود . 
حاجی قاسم که از به درازا کشیدن حضور میهمان ها و بیخوابی غیرعادی خود کسل شده بود ، با مسرت از پیشنهاد میرزا مهدی استقبال کرد وگفت : 
البته میرزا مهدی صحیح می فرمایند . مسایل به قدر لزوم حلاجی شده ، هر یک از آقایان نیز عقاید خود را مفصلا بیان کردند . 
میزار مهدی فرصت را از دست نداده در تعقیب بیانات خود اظهار داشت : 
به عقیده ی من تام فرمایشات آقایان روی این زمینه است که حاجی قاسم آقا نصف مطالبات خود را دریافت کرده ، برای بقیه تا یکسال دیگر مهلت دهند تا خواهر زاده ی بنده احمد آقا بتوانند دست و پای خود را جمع آوری کرده ، بعضی از موسسات غیر لازمه خود را فروخته ، قروض خود را تسویه نمایند . به شرط اینکه احمد آقا قباله ی قریه ی احمد آباد و سرای احمدیه را به حاجی آقا واگذار نماید . املاک فوق ، پانزده هزار تومان قیمت می شود . حاجی باید نصف طلب خود را منها کرده و بقیه را در مدت دو هفته تادیه نماید . 
در این جا حاجی قاسم آقا صحبت میرزا مهدی را قطع کرده می گوید : 
فرمایش شما صحیح است ، ولی تادیه مبلغ7500 تومان در مدت دو هفته کار مشکلی است . 
حاجی عبدالصمد از اظهارات حاجی قاسم به خنده افتاده ، کله گنده خود را با حالت کنایه تکان داده ، می گوید : 
مرحبا حاجی آقا ، مرحبا !
از طرفی احمد آقا هم که از این پیش آمد ناگوار بسیار ناراحت شده و نمی داند چه تصمیمی اتخاذ کند ، چاره ای جز سکوت ندیده وبه سکوت خود ادامه می دهد . ضمن آنکه میرزا مهدی به سخنان خود ادامه داده می گوید : 
این مبلغ باید تحت نظارت حضرات فقط به تادیه قروض احمد آقا اختصاص داده شود . علاوه بر این وضعیت امروز اقتضا می کند که با عضویت همه ماها یک شرکت چهار نفری تشکیل شود تا در وقت مناسب به تهیه ی ارزاق و غله اقدام نماید . 
برای شروع این کار یعنی تامین سرمایه ی اساسی لازم ، حاجی عبدالصمد متعهد می شود که دویست خروار برنج در گیلان تهیه و در اختیار شرکت بگذارند . حاجی قاسم آقا در مدت دو ماه سیصد خروار گندم در تهران تحویل دهند ، این بنده نیز در اصفهان چهارصد خروار گندم و جو تهیه کنم . احمد آقا هم موجودی خود را از فردا به شرکت واگذار کند . سرمایه ی اساسی شرکت هشتاد هزار تومان معین و سهم هر یک از اعضاء بیست هزار تومان است . تمام کارهای شرکت با تصویب همین چهارنفر خواهد بود . 
احمد آقا بعد از شنیدن این سخنان بلااراده کمی جلو آمده گفت : 
آقایان من اینجا خیلی حرف دارم . کار به این بزرگی را نمی شود به این سادگی حل کرد . شرکت نظامنامه می خواهد ، ترتیب و قاعده دارد . رییس ، مدیر ، دفتر وهزاران مرسومات دیگر دارد . 
میرزا مهدی ، حرف تاجر جوان را قطع کرده ، با تشدد اظهار داشت : 
خواهش می کنم شما حرف نزنید . زیرا تمام فرمایشاتتان از روی هوی و هوس است ، من که بزرگ تو هستم هرچه مصلحت ببینم تو باید بدون چون و چرا پذیرفته ، تابع محض باشی . 
در این جا حاجی قاسم آقا دوباره در صحبت دخالت کرده گفت : 
بله ، حق به جانب میرزا است . شما خیلی جوان و بی تجربه هستید .بهتر است فرمایشات جناب میرزا را اطاعت کنید . 
میرزا مهدی دوباره رشته سخن را به دست گرفت و ادامه داد : 
بلی ! برگردیم به اصل مطلب . یکی از پیشنهادات بنده که آقایان هم موافقت کردند ، جلوگیری از گشادبازی های احمد آقا بود . ایشان باید منبعد قدری با احتیاط کار کنند . ممکن است خدانکرده افلاس پیش بیاید . زیرا ایشان پایه کار را بسیار بزرگ و وسیع برداشته اند . همه می دانیم که این بدبختی علاوه بر او ، هستی ما را نیز تهدید می کند . ما باید رفتار و عملیات ایشان را تحت نظر و حمایت خود بگیریم . باید از همین فردا تمام موسسات زیادی و شعبات متعدد داخله و خارجه ی ایشان ملغی شود . فقط یک دفتر مرکزی برای ایشان کافی است . در موقع لزوم می توانند کارهای خود را به شعبات و طرف های تجارتی ماها رجوع نمایند . مخصوصا موسسات صنعتی از قبیل کارخانجات ، ماشین آلات زراعتی و غیره به زودی به فروش می رسد . 
حاجی قاسم از این پیشنهاد میرزا بسیار خشنود شده ، به میرزا علمدار و حسن آقا که مانند مجسمه دم در ایستاده بودند ، اشاره کرد تا چای و قلیان بیاورند . بعد متوجه مهمان ها شده گفت : 
میرزا ! واقعا شما به داد آقای احمد آقا رسیدید . در نوبه ی خود به ما هم مساعدت بزرگی کردید . از تدابیر شما بسیار خوشم آمد . 
در این جا میرزا مهدی سخنان حاجی قاسم را قطع کرده گفت : 
خیال می کنم به طور کلی مساله ی تجارت روشن شد . اگر اجازه بفرمایید چند کلمه هم در خصوص روابط فامیلی عرض کنم . زیرا این مسایل هر دو به هم مربوط هستند . ائتلاف امشب ، اساس و پایه ی محکمی لازم دارد که آن هم روابط فامیلی است . 
در این موضوع تقریبا همه ی حضار وارد گفت و گو می شوند .
حاجی قاسم در تایید سخنان میرزا مهدی می گوید :
صحیح می فرمایید . بنده که به دفعات عرض کرده ام ، قبل از همه باید روابط و ناسبات خانوادگی و فامیلی داشته باشیم .
حاجی عبدالصمد گفت :
بله خوب فکریست . من نیز مخالفتی ندارم . اما چه طور ؟
اما احمد آقا با لحن اعتراض آمیزی گفت : 
میرزا دائی ، شما بسیار دور رفتید . تصمیمات تجارتی تان هنوز مشکوک و غیر عملی است . کجا برسد به چیزهای دیگر ، روابط فامیلی یعنی چه ؟ ما هزاران مانع و معذورات داریم . 
میرزا مهدی جواب داد : 
اگر نتوانیم معذورات را رفع کنیم دیگر چه تاجر و مرد کاری هستیم ؟ انسان باید با معذورات و اشکالات مبارزه کند . فعلا معذورات شما خطر ورشکستگی است که دارد هستی و دارایی همه ما را تهدید می کند . بزرگتر از این چه معذوری ممکن است داشته باشید ؟ شما مانند سایر فرنگی مآبها از اوضاع این مملکت بی خبرید . پیمانه شما برای فرنگستان خوب است و بس ، خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو . 
حاجی قاسم گفت : 
واقعا صحیح می فرمایید . ا باید طریقه ی آباء و اجدادی را مقدس دانسته و از آن تخلف ننماییم . بفرمایید چایی تان یخ کرد . 
میرزا مهدی گفت : 
بلی ! عرض در خصوص ایجاد روابط فامیلی بود که این کار هم چندان مشکل به نظر نمی رسد . حاجی قاسم آقا بنده زاده را به نوکری خود قبول کرده و یکی از صبیه های خود را برای او نامزد می کنند . شنیده ام حاجی عبدالصمد دخترهای بسیار معقولی دارند که به عقیده ی بنده برای احمد آقا زوجه ی مناسبی خواهد بود . تصور می کنم حاجی آقا تقاضای ما را قبول خواهند فرمود .
در این هنگام حاجی عبدالصمد مثل اینکه تازه از خواب بیدار شده باشد ، با حیرت به اطراف نگریسته ، با لکنت زبان اظهار داشت : 
بنده ! من ! بنده شخصا حرفی ندارم . ولی بنده زاده شاید راضی نشود و تصور می کنم دوست ما احمد آقا نسبت به خانم فرانسوی خود وفادار بوده ، چنین جسارتی را نسبت به ایشان روا نداشته باشند . آقای احمد آقا شما چه می فرمایید ؟ آیا این طور نیست که بنده عرض کردم ؟ و الا شما می دانید که بنده از این وصلت با کمال افتخار استقبال می کردم . 
میرزا مهدی گفت :
حاجی زاده را شما راضی خواهید فرمود . دخترها آن هم فرنگی مآب ها در اول کار سرکشی می کنند ، اما وقتی مجبور شدند مثل بره رام و مانوس می گردند . ولی خانم فرانسوی احمد آقا دو سال است که فوت کرده . چه طور شما تا به حال از این پیش آمد مطلع نبوده اید ؟ 
حاجی عبدالصمد گفت : 
من ! بنده ! بنده که در ایران نبودم . چهار سال است به تهران نیامده ام . خدا رحمت کند ، خوب زنی بود . بسیار معذرت می خواهم که تا به حال نتوانسته ام به دوست عزیزم اظهار تسلیت نموده باشم . 
احمد آقا گفت : 
از همدردی شما بسیار متشکرم . همین طور که حدس زدید امکان ندارد دیگر بنده تاهل اختیار کنم . وانگهی این یک کار خصوصی است که سایرین نباید در آن مداخله داشته باشند . خواهش می کنم که حضرات هم از گفت و گوی در این موضوع صرفنظر کنند . 
میرزا مهدی گفت : 
یک حرف را چند مرتبه تکرار می کنید . بهتر است بگذارید ما کارهایمان را خاتمه دهیم . وقت دیر است . یکی از همه این وصلت ها لازم تر ، وصلت صبیه ی احمد آقا با فرزند حاجی قاسم آقا است . 
حاجی قاسم گفت : 
واقعا خوب فرموده اید ! این وصلت برای بنده موجب سربلندی و افتخار است . امیدوارم آقای احمد آقا هم این افتخار را از فامیل ما مضایقه نفرمایند . 
احمد آقا گفت : 
با کمال تاسف مجبورم عرض کنم که شخصا در این خصوص حق رای ندارم . به عقیده ی من دختر و فرزند فقط خودشان حق دارند برای خود شریک زندگانی انتخاب کنند . 
میرزا مهدی گفت : 
احمد آقا ! عزیز من ! تکرار می کنم که نباید بیشتر از این اسباب شرمندگی فامیل پیش بیاید . تو فرنگی مآبی را برای فرنگستان نگه دار. بگذار ما در ایران بر طبق عادت و آداب اجداد خودمان رفتار نماییم . علاوه بر این من بزرگ تو هستم . به جای پدر تو هستم . به تو امر می کنم و تو باید اطاعت کنی . 
احمد آقا به غیر از سکوت چاره ای ندیده با تکان دادن سر نارضایتی خود را بیان کرده پیش خود گفت : « این جا به غیر از سکوت چاره ای نیست . تا فردا خدا کریم است . بگذار هر چه دلشان می خواهد بگویند . ما هم هر طور دلمان بخواهد عمل می کنیم » 
میرزا مهدی گفت : 
بلی ، من امیدوارم همه کارها ، مانند موضوع امشب به خوشی و موفقیت انجام یابد ، فعلا مساله تمام شد . تشکیل تجارتی و مواصلت های جدید را به همه ی شما تبریک می گویم . 
سپس یک حلقه انگشتری از جیب خود در آورده ، به احمد آقا داده و با اصرار و ابرام از او می خواهد تا آن را به حاجی عبدالصمد بسپارد و یک حلقه انگشتری هم از حاجی عبدالصمد گرفته و به احمد آقا می دهد و به هر سه آنها مبارکباد می گوید . 
با وجود این احمد آقا پس از گرفتن انگشتری با لحنی حاکی از عدم رضایت و اعتراض خطاب به حاضرین گفت : 
آقایان ! من این انگشتری را با شرط می پذیرم . اگر بنده زاده رضایت ندهد ، عودت خواهم داد . 
اما حاضران که در آن لحظه سرگرم خوش و بش با یکدیگر بودند ، سخنان او را نشنیده انگاشته و در مقابل آن عکس العملی نشان ندادند . طولی نکشید که میرزا علمدار نیز سینی شیرینی بزرگی را به درون اتاق آورده ، مشغول تعارف به اعضاء جمع گشت . و به این ترتیب ، میهمانان حاجی قاسم پس از صرف شیرینی ، چای و قلیان مجدد ، سرانجام از جا برخاسته و قصد رفتن کردند . حاجی قاسم نیز تا مقابل در خانه ، آنها را مشایعت نمود و بعد از تعارفات معمول هر یک از آنها رهسپار خانه ی خود شدند .



نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats