۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

سفره خالی

یاد دارم در غروبی سرد سرد ---------- می گذشت از کوچه ما دوره گرد



داد میزد: کهنه قالی میخرم ---------- دسته دوم جنس عالی میخرم



کاسه و ظرف سفالی میخرم ---------- گر نداری کوزه خالی میخرم



اشک در چشمان بابا حلقه بست ---------- عاقبت اهی زد و بغضش شکست
اول ماه هست و نان در سفره نیست ---------- ای خدا شکرت، ولی این زندگی ست
بوی نان تازه هوشش برده بود ---------- اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید ---------- گفت آقا: سفره خالی میخرید




پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats