۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

پرومته

این متن را « علی راد » برایم ایمیل کرده که در وبلاگم گذاشتم . 


در ادبیات وهنر های زیبا غالبا نام از ((پرومته)) قهرمان زنجیر شده برده می شود.پرومته مظهر و نماینده یک مفهوم فلسفی بزرگ است که عبارت است از روح عصیان بشر در مقابل قوانین طبیعت وکوشش دائمی او برای اینکه قید و بند های که بر پای او بسته اند بگسلد و پیوسته با نیروی خود و با تلاش و پیکار خودش بسوی هدفی عالی که برای خود در نظر گرفته است برود.((پرومته )) سمبول عصیان نوع بشر در مقابل سرنوشت و تقدیر و به طور کلی قوائدی است که بر او فرمانروائی می کنند.
حس لجاجت و آزاد منشی و غرور او که باعث می شود وی زجر و سختی را تحمل کند ولی سر اطاعت در مقابل خدایان و اراده مستبدانه آنان فرود نیاورد مظهر همان نیرویی است که از روز نخست بشر را وا داشته است که به جای آن که مانند سایر حیوانات در برابر قوای نیرومند اما بی شعور و وحشی و مستبد طبیعت سر تسلیم فرود آورد با رنج و تلاش راه عصیان را به سوی سرنوشتی صعب الوصول تر ولی عالی تر و پر افتخار تر در پیش گیرد.
افسانه خدایان یونان با فصلی آغاز میشود که عصیان و شورش ((تیتان)) ها در مقابل خدایان المپ نام دارد.تیتان ها نخستین دسته خدایان بودند ولی بعد که دسته نیرومند تری زیر سرپرستی فرمانروایی ((زئوس)) حکومت بر جهان را آغاز نهادند تیتان ها حاضر به تسلیم نشدند و شوریدند و همه بدست زئوس و خدایان زیر فرمان او سرکوب شدند و از میان رفتند.
سر کرده تیتان ها ((یاپت)) بود که از ((کلیمن)) دختر اقیانوس چهار پسر داشت.زئوس او را روانه دیار تاریکی و وحشت کرد که ((ارب)) نام داشت و فرمان داد که وی تا آخر دنیا در آنجا باقی بماند.از این چهار پسر فقط یک نفر مجازات نشد و او ((پرومته)) بود زیرا وی که نامش معنی ((پیش بین)) و دور اندیش میدهد با مال اندیشی خاصی که در نوع بشر سابقه دارد از اول در این عصیان شرکت نجست تا اگر اتفاقا شورش به نتیجه نرسد او آزاد بماند و از راهی دیگر این منظور را دنبال کند.زمانیکه معلوم شد تیتان ها به آستانه شکست رسیده اند وی خود را به ((زئوس)) نزدیک کرد و در نتیجه خدای خدایان او را در المپ پذیرفت و در بزم خدایان جاودانگی شرکت داد.اما پرومته به جای اینکه بدین احترامات دلخوش شود و زندگی راحت و مرفه و پر عیش و نوش ((اولمپ)) را مغتنم شمارد کینه باطنی خود را نگاه داشت و روح عصیان و تمرد را در مقابل این قدرت مطلقه که او حاظر به تسلیم در برابر آن نبود در خویش قوی کرد و بلاخره راهی برای انتقام خود جست که از هر انتقام جویی دیگر خطرناک تر و استادانه تر و شیطنت آمیز تر بود و آن این بود که علم و دانش خدایان را به آدمیان بیاموزد تا آنان را رقیب خدایان کند و اطاعت و تسلیم محض را که خدایان از آدمیان می خواستند بصورت عصیان و تمرد در آورد.

خلقت انسان
بعد ها افسانه خدایان یونان اصولا پرومته را سازنده و پدید آورنده نوع بشر دانست.طبق این روایت وی به کمک زمین و دریا یعنی با کمک خاک و آب و به روایتی دیگر با اشک های چشم خود گل اولین انسان را که بعد ها در مشرق زمین بدان آدم نام نهادند بسرشت و وقتی این گل سرشته شد و قالب خورد ((آتنا))الهه خرد و دختر خدای خدایان در آن دمید و بدان روح و جان بخشید.
به هر حال میان آدمیان و خدایان در آغاز کار رفاقت و صمیمیت کامل بر قرار بود تا روزی که زئوس این مساوات را بهم زد و در صدد بر آمد که حکومت مطلقه خود را بر همه بقبولاند.در این موقع آدمیان و خدایان شورایی ترتیب دادند تا در آن سهمی را که به خدایان می رسید و سهمی که مال بشر بود مشخص کنند.اختلاف بر سر تقسیم سهم این دو از قربای هایی که نثار خدایان میشد آغاز شد.وظیفه این تقسیم را بر عهده پرومته گذاشته بودند که مورد اعتماد خدای خدایان بود.پرومته گاوی عظیم الجثه را به عنوان نماینده همه این قربانی ها کشت و پوست آن را بدر آورد.سپس همه گوشت ها و دل و جگر گاو را در یک طرف پوست جمع کرد و استخوان های آن را که جلا داده و بدان روغنی براق زده بود در طرف دیگر پوست نهاد.بعد گاو را در برابر زئوس گذاشت تا وی نیمه خدایان را بردارد و نیمه دیگر را به آدمیان بدهد.زئوس فریب جلوه و جلای ظاهر را خورد و استخوان ها را برداشت اما وقتی که فهمید پرومته بدو حقه زده در خشمی دیوانه وار فرو رفت که زمین و زمان را به لرزه انداخت.منتها دیگر کار از کار گذشته بود.
زئوس برای تسکین خشم خود آتش حیات جاودانی را از درون روح آدمیان بیرون کشید و آنها را به صورت موجوداتی فنا پذیر در آورد.اما ((پرومته)) در عوض محرمانه به جزیره ((لمنوس)) رفت و جرقه ای از آتش خدایان را که در کوره آهنگری ((هفائیستوس)) خدای صنعت شعله ور بود دزدید و آن را به آدمیان داد و بدین ترتیب آیشان را از خرد و دانش خدایان برخوردار ساخت.
زئوس که برای دومین بار شاهد عصیان پرومته شده و نقشه خود را خنثی دیده بود به هفائیستوس فرمان داد که ((با خاک رس هیکل دوشیزه زیبایی را بسازد که جمال خیره کننده او با زیبایی خدایان برابری کند و بدو قدرت راه رفتن و سخن گفتن دهد)).هفائیستوس چنین هیکلی را ساخت و بدو جان و زبان بخشید.سپس سایر خدایان هر کدام او را با زر و زیوری آراستند و جامه بر تنش کردند و او را پاندورا Pandora نام دادند.آنوقت هرمس خدای فصاحت و شیرین زبانی مکر زنانه و ریا و کلمات خوش ظاهر ولی فریبنده و دروغ آمیز را در قلب او نهاد و بسوی زمین فرستاد.اما ((پاندورا)) وقتیکه بمیان آدمیان آمد و آنان را مجذوب زیبایی خیره کننده خود کرد و اعتماد ایشان را بدست آورد جعبه در بسته ای را که در زیر بازو داشت و از آن پس بنام ((جعبه پاندورا)) شهرت یافته و بصورت ضرب المثل در آمده است گشود و ناگهان از درون آن تمام درد ها و بیماری ها و رنج ها و غصه ها بیرون آمدند و میان مردمان پراکنده شدند.بدین ترتیب بود که همرام نخستین زنی که پا به روی زمین گذاشت بدبختی نیز پیدا شد.


طوفان نوح
با این همه خشم زئوس فرو ننشست و این بار وی برای تسکین کینه خود تصمیم به نابودی نوع بشر گرفت که با وجود همه این مصیبتها باطنا سر تسلیم فرود نمیاورد.بدین جهت ناگهان به رودخانه ها و آبها فرمان داد که طغیان کنند و سراسر روی زمین را در زیر خود غرقه سازند.شاید این همان طوفانی باشد که در آئین یهود طوفان نوح نام گرفت.ولی این بار نیز ((پرومته)) هوشیار و مراقب بود بدین جهت پیش از طوفان به پسر خود ((اوکالیون)) و زن او ((پیرا))که دختر برادر پرومته و پاندورا بود دستور داد که کشتی در بسته ای بسازند و بر آن نشینند.نه روز و نه شب این کشتی روی امواج در حرکت بود تا روز دهم طوفان فرو نشست و این دو بر قله ((پارناس)) فرود آمدند.در آنجا ((ارکالیون)) قبل از هر کار مراسم قربانی را در پیشگاه خدای خدایان انجام داد و زئوس که از این عمل او به رحم آمده بود به وی وعده کرد که اولین تقاضای وی را هر چه باشد انجام دهد .وی نیز تقاضا کرد که دوباره نوع بشر بوجود آید و زئوس ناچار این تقاضا را پذیرفت و اینجا نیز بطور غیر مستقیم پرومته پیروز شد و نوع آدمی را از نابودی نجات داد.
پس از آن دوباره حال صلح میان خدایان و آدمیان برقرار شد با این تفاوت که دیگر آدمیان آن حال تسایم مطلق اولیه را نداشتند اما خدای خدایان پس از صلح با نوع انسان حقه هایی را که پرومته بدو زده بود فراموش نکرد و تصمیم گرفت چنان از این خیره سر انتقام بکشد که خدایان دیگر عبرت برند و بعد از آن کسی به فکر عصیان نیفتد.

به فرمان او هفائیستوس به کمک چند خدای دیگر پرومته را اسیر کرد و با زنجیری ناگسستنی در یکی از قله های مرتفع کوههای قفقاز به بند افکند و به تخنه سنگی عظیم بست.سپس زئوس عقابی کوه پیکر و گشوده بال را ماموریت داد که هر روز صبح بدانجا رود و جگر پرومته را بیرون بیاورد و آن را غذای روزانه خود قرار دهد.اما هر شب دوباره جگر پرومته به جای خود باز می گشت و صبح روز بعد باز این شکنجه طاقت فرسا از سر گرفته میشد.با این همه پرومته این شکنجه را تحمل میکرد و در عصیان خود باقی بود زیرا حاضر نبود برای نجات خود در برابر خدای خدایان زبان به تقاضا بگشاید و اضهار عجز کند و هر بار که خدا کسی را از طرف خود بنزد وی می فرستاد و او را به اظهار پشیمانی دعوت می کرد تا بلافاصله آزاد شود پرومته برای زئوس دشنام و ناسزا می فرستاد و نهدید می کرد که اولین روزیکه دستش برسد او را از تخت پایین خواهد کشید.خدای خدایان هر بار از خشم میغرید ولی نمی توانست این اسیر گستاخ را نابود کند زیرا پرومته به رازی واقف بود که با آینده خدای خدایان تماس داشت و زئوس خودش به این راز که فقط در اختیار پرومته بود آگاه نبود و می ترسید که با نابود کردن او خودش هم از میان برود.
بلاخره زئوس که موفق نشده بود پرومته را به زانو در آورد محرمانه به هرکول دستور داد که با تیر خود عقاب قفقاز را از پای در افکند و پرومته را از بند به در آورد وی نیز این کار را کرد و پرومته را از اسارت بدر آورد.آنوقت وی رازی را که در دل نگاه داشته بود به خدای خدایان گفت.این راز این بود که اگر زئوس از ((تتریس)) صاحب فرزندی شود این پسر را از تخت فرمانروایی خدایان بزیر خواهد کشید.زئوس از ترس دست از سماجت خود در تصاحب ((تتریس)) زیبا که وی از مدتها پیش عاشق او شده بود بردااشت و اجازه داد که تتریس با یکی از مردم روی زمین بنام ((یلناس)) که محبوب او بود نزدیکی کند.
اما خود پرومته از طرف خدای خدایان محکوم بدان شد که تا وقتی که یکی از خدایان یا نیمه خدایان حاضر به تفویض زندگی جاودانی خود بدو نشود در حلقه جاودانی ها راه نداشته باشد.اتفاقا ((کیرون)) یکی از سنتور ها که تیر زهر آگین هرکول بدو خورده بود و میدانست که مجبور است الی الابد از درد این زخم رنج ببرد مرگ را استقبال کرد و زندگی جاودانی خود را در اختیار پرومته گذاشت و از آن پس این فهرمان عاصی در جرگه ((جاودانی ها)) به المپ راه یافت.


قسمتی از کتاب ارزشمند افسانه خدایان نوشته شجاع الدین شفا



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بازدیدکننده ی گرامی ، از اینکه بنده رو مفتخر به دریافت نظرات ارزشمند خودتون می کنید ، متشکرم . حسین حقگو

Free counter and web stats