‏نمایش پست‌ها با برچسب کتاب. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب کتاب. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

پرومته

این متن را « علی راد » برایم ایمیل کرده که در وبلاگم گذاشتم . 


در ادبیات وهنر های زیبا غالبا نام از ((پرومته)) قهرمان زنجیر شده برده می شود.پرومته مظهر و نماینده یک مفهوم فلسفی بزرگ است که عبارت است از روح عصیان بشر در مقابل قوانین طبیعت وکوشش دائمی او برای اینکه قید و بند های که بر پای او بسته اند بگسلد و پیوسته با نیروی خود و با تلاش و پیکار خودش بسوی هدفی عالی که برای خود در نظر گرفته است برود.((پرومته )) سمبول عصیان نوع بشر در مقابل سرنوشت و تقدیر و به طور کلی قوائدی است که بر او فرمانروائی می کنند.
حس لجاجت و آزاد منشی و غرور او که باعث می شود وی زجر و سختی را تحمل کند ولی سر اطاعت در مقابل خدایان و اراده مستبدانه آنان فرود نیاورد مظهر همان نیرویی است که از روز نخست بشر را وا داشته است که به جای آن که مانند سایر حیوانات در برابر قوای نیرومند اما بی شعور و وحشی و مستبد طبیعت سر تسلیم فرود آورد با رنج و تلاش راه عصیان را به سوی سرنوشتی صعب الوصول تر ولی عالی تر و پر افتخار تر در پیش گیرد.
افسانه خدایان یونان با فصلی آغاز میشود که عصیان و شورش ((تیتان)) ها در مقابل خدایان المپ نام دارد.تیتان ها نخستین دسته خدایان بودند ولی بعد که دسته نیرومند تری زیر سرپرستی فرمانروایی ((زئوس)) حکومت بر جهان را آغاز نهادند تیتان ها حاضر به تسلیم نشدند و شوریدند و همه بدست زئوس و خدایان زیر فرمان او سرکوب شدند و از میان رفتند.
سر کرده تیتان ها ((یاپت)) بود که از ((کلیمن)) دختر اقیانوس چهار پسر داشت.زئوس او را روانه دیار تاریکی و وحشت کرد که ((ارب)) نام داشت و فرمان داد که وی تا آخر دنیا در آنجا باقی بماند.از این چهار پسر فقط یک نفر مجازات نشد و او ((پرومته)) بود زیرا وی که نامش معنی ((پیش بین)) و دور اندیش میدهد با مال اندیشی خاصی که در نوع بشر سابقه دارد از اول در این عصیان شرکت نجست تا اگر اتفاقا شورش به نتیجه نرسد او آزاد بماند و از راهی دیگر این منظور را دنبال کند.زمانیکه معلوم شد تیتان ها به آستانه شکست رسیده اند وی خود را به ((زئوس)) نزدیک کرد و در نتیجه خدای خدایان او را در المپ پذیرفت و در بزم خدایان جاودانگی شرکت داد.اما پرومته به جای اینکه بدین احترامات دلخوش شود و زندگی راحت و مرفه و پر عیش و نوش ((اولمپ)) را مغتنم شمارد کینه باطنی خود را نگاه داشت و روح عصیان و تمرد را در مقابل این قدرت مطلقه که او حاظر به تسلیم در برابر آن نبود در خویش قوی کرد و بلاخره راهی برای انتقام خود جست که از هر انتقام جویی دیگر خطرناک تر و استادانه تر و شیطنت آمیز تر بود و آن این بود که علم و دانش خدایان را به آدمیان بیاموزد تا آنان را رقیب خدایان کند و اطاعت و تسلیم محض را که خدایان از آدمیان می خواستند بصورت عصیان و تمرد در آورد.

خلقت انسان
بعد ها افسانه خدایان یونان اصولا پرومته را سازنده و پدید آورنده نوع بشر دانست.طبق این روایت وی به کمک زمین و دریا یعنی با کمک خاک و آب و به روایتی دیگر با اشک های چشم خود گل اولین انسان را که بعد ها در مشرق زمین بدان آدم نام نهادند بسرشت و وقتی این گل سرشته شد و قالب خورد ((آتنا))الهه خرد و دختر خدای خدایان در آن دمید و بدان روح و جان بخشید.
به هر حال میان آدمیان و خدایان در آغاز کار رفاقت و صمیمیت کامل بر قرار بود تا روزی که زئوس این مساوات را بهم زد و در صدد بر آمد که حکومت مطلقه خود را بر همه بقبولاند.در این موقع آدمیان و خدایان شورایی ترتیب دادند تا در آن سهمی را که به خدایان می رسید و سهمی که مال بشر بود مشخص کنند.اختلاف بر سر تقسیم سهم این دو از قربای هایی که نثار خدایان میشد آغاز شد.وظیفه این تقسیم را بر عهده پرومته گذاشته بودند که مورد اعتماد خدای خدایان بود.پرومته گاوی عظیم الجثه را به عنوان نماینده همه این قربانی ها کشت و پوست آن را بدر آورد.سپس همه گوشت ها و دل و جگر گاو را در یک طرف پوست جمع کرد و استخوان های آن را که جلا داده و بدان روغنی براق زده بود در طرف دیگر پوست نهاد.بعد گاو را در برابر زئوس گذاشت تا وی نیمه خدایان را بردارد و نیمه دیگر را به آدمیان بدهد.زئوس فریب جلوه و جلای ظاهر را خورد و استخوان ها را برداشت اما وقتی که فهمید پرومته بدو حقه زده در خشمی دیوانه وار فرو رفت که زمین و زمان را به لرزه انداخت.منتها دیگر کار از کار گذشته بود.
زئوس برای تسکین خشم خود آتش حیات جاودانی را از درون روح آدمیان بیرون کشید و آنها را به صورت موجوداتی فنا پذیر در آورد.اما ((پرومته)) در عوض محرمانه به جزیره ((لمنوس)) رفت و جرقه ای از آتش خدایان را که در کوره آهنگری ((هفائیستوس)) خدای صنعت شعله ور بود دزدید و آن را به آدمیان داد و بدین ترتیب آیشان را از خرد و دانش خدایان برخوردار ساخت.
زئوس که برای دومین بار شاهد عصیان پرومته شده و نقشه خود را خنثی دیده بود به هفائیستوس فرمان داد که ((با خاک رس هیکل دوشیزه زیبایی را بسازد که جمال خیره کننده او با زیبایی خدایان برابری کند و بدو قدرت راه رفتن و سخن گفتن دهد)).هفائیستوس چنین هیکلی را ساخت و بدو جان و زبان بخشید.سپس سایر خدایان هر کدام او را با زر و زیوری آراستند و جامه بر تنش کردند و او را پاندورا Pandora نام دادند.آنوقت هرمس خدای فصاحت و شیرین زبانی مکر زنانه و ریا و کلمات خوش ظاهر ولی فریبنده و دروغ آمیز را در قلب او نهاد و بسوی زمین فرستاد.اما ((پاندورا)) وقتیکه بمیان آدمیان آمد و آنان را مجذوب زیبایی خیره کننده خود کرد و اعتماد ایشان را بدست آورد جعبه در بسته ای را که در زیر بازو داشت و از آن پس بنام ((جعبه پاندورا)) شهرت یافته و بصورت ضرب المثل در آمده است گشود و ناگهان از درون آن تمام درد ها و بیماری ها و رنج ها و غصه ها بیرون آمدند و میان مردمان پراکنده شدند.بدین ترتیب بود که همرام نخستین زنی که پا به روی زمین گذاشت بدبختی نیز پیدا شد.


طوفان نوح
با این همه خشم زئوس فرو ننشست و این بار وی برای تسکین کینه خود تصمیم به نابودی نوع بشر گرفت که با وجود همه این مصیبتها باطنا سر تسلیم فرود نمیاورد.بدین جهت ناگهان به رودخانه ها و آبها فرمان داد که طغیان کنند و سراسر روی زمین را در زیر خود غرقه سازند.شاید این همان طوفانی باشد که در آئین یهود طوفان نوح نام گرفت.ولی این بار نیز ((پرومته)) هوشیار و مراقب بود بدین جهت پیش از طوفان به پسر خود ((اوکالیون)) و زن او ((پیرا))که دختر برادر پرومته و پاندورا بود دستور داد که کشتی در بسته ای بسازند و بر آن نشینند.نه روز و نه شب این کشتی روی امواج در حرکت بود تا روز دهم طوفان فرو نشست و این دو بر قله ((پارناس)) فرود آمدند.در آنجا ((ارکالیون)) قبل از هر کار مراسم قربانی را در پیشگاه خدای خدایان انجام داد و زئوس که از این عمل او به رحم آمده بود به وی وعده کرد که اولین تقاضای وی را هر چه باشد انجام دهد .وی نیز تقاضا کرد که دوباره نوع بشر بوجود آید و زئوس ناچار این تقاضا را پذیرفت و اینجا نیز بطور غیر مستقیم پرومته پیروز شد و نوع آدمی را از نابودی نجات داد.
پس از آن دوباره حال صلح میان خدایان و آدمیان برقرار شد با این تفاوت که دیگر آدمیان آن حال تسایم مطلق اولیه را نداشتند اما خدای خدایان پس از صلح با نوع انسان حقه هایی را که پرومته بدو زده بود فراموش نکرد و تصمیم گرفت چنان از این خیره سر انتقام بکشد که خدایان دیگر عبرت برند و بعد از آن کسی به فکر عصیان نیفتد.

به فرمان او هفائیستوس به کمک چند خدای دیگر پرومته را اسیر کرد و با زنجیری ناگسستنی در یکی از قله های مرتفع کوههای قفقاز به بند افکند و به تخنه سنگی عظیم بست.سپس زئوس عقابی کوه پیکر و گشوده بال را ماموریت داد که هر روز صبح بدانجا رود و جگر پرومته را بیرون بیاورد و آن را غذای روزانه خود قرار دهد.اما هر شب دوباره جگر پرومته به جای خود باز می گشت و صبح روز بعد باز این شکنجه طاقت فرسا از سر گرفته میشد.با این همه پرومته این شکنجه را تحمل میکرد و در عصیان خود باقی بود زیرا حاضر نبود برای نجات خود در برابر خدای خدایان زبان به تقاضا بگشاید و اضهار عجز کند و هر بار که خدا کسی را از طرف خود بنزد وی می فرستاد و او را به اظهار پشیمانی دعوت می کرد تا بلافاصله آزاد شود پرومته برای زئوس دشنام و ناسزا می فرستاد و نهدید می کرد که اولین روزیکه دستش برسد او را از تخت پایین خواهد کشید.خدای خدایان هر بار از خشم میغرید ولی نمی توانست این اسیر گستاخ را نابود کند زیرا پرومته به رازی واقف بود که با آینده خدای خدایان تماس داشت و زئوس خودش به این راز که فقط در اختیار پرومته بود آگاه نبود و می ترسید که با نابود کردن او خودش هم از میان برود.
بلاخره زئوس که موفق نشده بود پرومته را به زانو در آورد محرمانه به هرکول دستور داد که با تیر خود عقاب قفقاز را از پای در افکند و پرومته را از بند به در آورد وی نیز این کار را کرد و پرومته را از اسارت بدر آورد.آنوقت وی رازی را که در دل نگاه داشته بود به خدای خدایان گفت.این راز این بود که اگر زئوس از ((تتریس)) صاحب فرزندی شود این پسر را از تخت فرمانروایی خدایان بزیر خواهد کشید.زئوس از ترس دست از سماجت خود در تصاحب ((تتریس)) زیبا که وی از مدتها پیش عاشق او شده بود بردااشت و اجازه داد که تتریس با یکی از مردم روی زمین بنام ((یلناس)) که محبوب او بود نزدیکی کند.
اما خود پرومته از طرف خدای خدایان محکوم بدان شد که تا وقتی که یکی از خدایان یا نیمه خدایان حاضر به تفویض زندگی جاودانی خود بدو نشود در حلقه جاودانی ها راه نداشته باشد.اتفاقا ((کیرون)) یکی از سنتور ها که تیر زهر آگین هرکول بدو خورده بود و میدانست که مجبور است الی الابد از درد این زخم رنج ببرد مرگ را استقبال کرد و زندگی جاودانی خود را در اختیار پرومته گذاشت و از آن پس این فهرمان عاصی در جرگه ((جاودانی ها)) به المپ راه یافت.


قسمتی از کتاب ارزشمند افسانه خدایان نوشته شجاع الدین شفا



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

حقوق زن و شوهر از نظر اسلام

حضرت علی (ع) در بازگشت از جنگ صفین نامه ای به فرزند بزرگوارش امام حسن (ع) نوشت و ر آن نامه راهنمایی هایی در زمینه ی مسائل زندگی ارائه فرمود و در قسمت آخر آن مطالبی درباره ی شیوه ی رفتار و معاشرت با همسر و آداب همسرداری بیان فرمود . 
امام در این نامه می فرماید : 
در امور سیاسی کشور از مشورت با زنان بپرهیز ، زیرا رای آنان زود سست می شود و تصمیم آنان ناپایدار است . در پرده ی حجاب نگاهشان دار تا نامحرمان را ننگرند ، زیرا سخت گیری در پوشش ، عامل سلامت و استواری آنان است . بیرون رفتن زنان بدتر از آن نیست که افراد غیر صالح را به میانشان بیاوری . اگر بتوانی به گونه ای با آنان رفتار کن که آنان غیر از تو کسی را نشناسند . 
کاری که برتر از توانایی زن است به او واگذار مکن ، زیرا زن گل بوستان است نه قهرمان کارزار . 
در اکرام و تکریم آنان زیاده روی مکن ، زیرا آنان را به طمع کشانده ، برای دیگران به ناروا شفاعت کنند . 


قرآن مجید : مردان سرپرست زنان هستند ، به خاطر امتیازات و برتری - نسبت به زنان - که خداوند به آن ها عطا کرده است و نیز به دلیل تعهدات مالی که نسبت به همسر و خانواده خود دارند . 

امام صادق (ع) : رحمت خداوند بر مردی باد که روابط خود را با همسرش بر اساس نیکی و احسان پایه گذاری کند . 

پیامبر اکرم (ص) : شایسته است که زن چراغ خانه را روشن کند و خوراک را آماده سازد و چون شوهرش به خانه آید تا نزدیک در خانه خانه به استقبال او رود و به او خوش آمد گوید و با آوردن آب و حوله ، شوهر را در شست و شوی دستش کمک کند و بی جهت از خواسته های او سرپیچی نکند . 

امام باقر (ع) : زن نباید برای شوهر خود بدون زیور باشد ، هرچند یک گردنبند باشد . 

امام باقر (ع) : حق تعالی برای زنان غیرت را جایز ندانسته ، ولی برای مردان غیرت قرار داده است . زیرا برای مردان 4 زن دایم و ازدواج غیردائم را هر چه که بخواهند ، حلال گردانیده است . ولی بر زنان جز یک شوهر چیز دیگری حلال قرار داده نشده است و اگر زن علاوه بر شوهرش ، شوهر دیگری اختیار کند ، زناکار محسوب می شود . و زنان مومن رشک و غیرت در این باره ندارند و تنها زنان بدکاره غیرت و رشک می برند . 

زنی خدمت رسول خدا (ص) آمد و گفت : یا رسول الله ، حق شوهر بر زن چیست ؟ حضرت فرمود : لازم است که از شوهر اطاعت کند و نافرمانی او را نکند . از خانه ی شوهر بدون اجازه ی او بیرون نرود . بدون اجازه ی او روزه ی مستحبی نگیرد . هر گاه مرد اراده ی جماع داشت ، مضایقه نکند ، اگر چه بر پشت شتر سوار باشد و از اموال او بدون اجازه ، صدقه ندهد . اگر زن بدون اجازه ی شوهر از خانه بیرون رود ، ملائکه آسمان و زمین او را لعنت می کنند تا به خانه برگردد . آن زن به پیامبر گفت : حق چه کسی بر مرد از همه کس عظیم تر است ؟ فرمود : حق پدر و زن . دوباره گفت : حق چه کسی بر زن از همه بزرگ تر است ؟ فرمود : حق شوهر . زن پرسید : من بر شوهرم آن اندازه که او بر من حق دارد ، حق ندارم ؟ پیامبر فرمود : از صد حق ، یکی هم برای تو ( زن ) نیست . آن زن گفت : قسم می خورم به آن خدایی که تو را به حقیقت فرستاده است که هرگز شوهر نکنم . 

پیامبر اکرم (ص) : زن هیچ چیز بدون اجازه ی شوهر به کسی ندهد واگر بدهد ، گناهش برای زن و ثوابش برای شوهر است و زن هیچ شبی نباید بخوابد ، مگر آن که شوهرش از او راضی باشد . 

امام صادق (ع) : هر زنی که شوهرش از او ناراضی باشد ، نمازش مورد قبول خداوند قرار نمی گیرد ، مگر آن که شوهر از او راضی شود و هر زنی که خود را برای غیر شوهر آرایش کند و خود را خوشبو سازد ، نمازش مورد قبول واقع نمی شود تا آن بوس خوش و آرایش را از خود زایل سازد . 

امام صادق (ع) : سه کس هستند که هیچ یک از عمل های آنان پذیرفته نمی شود : غلام فراری از مولا ، زنی که شوهرش از او ناراضی است و کسی که جامه ی خود را از روی تکبر بلند و آویخته گرداند . 

در احادیث معتبر آمده است که جهاد مرد آن است که با جان و مال خود در راه خدا مبارزه کند تا کشته شود و جهاد زن آن است که بر آزار شوهر و غیرت او صبر کند . 

پیامبر اکرم (ص) : اگر امر می کردم که سجده بر غیر خدا جایز است ، هر آینه به زنان می گفتم که بر شوهران خود سجده کنند . 

پیامبر اکرم (ص) : زن نماز خود را طول ندهد تا شوهر را از آن چه از او می خواهد منع کند . 

پیامبر اکرم (ص) : هر زنی به شوهرش بگوید که من از تو نیکی ندیده ام ، ثواب اعمالش از بین می رود . 

حضرت علی (ع) در وصیت به امام حسن (ع) می فرماید : 
از مشورت با زنان بپرهیز ، زیرا رای آنان ضعیف و عزم آنان سست است . زن را پیوسته در پرده بدار و او را بیرون نفرست و تا توانی چنان که غیر از تو مردی را نشناسد . به زن کاری جز آن چه متناسب و متعلق به اوست ، واگذار نکن که این برای آنان و حسن و جمال آنان بهتر است . زیرا زنان گل می باشند ، نه خدمت کار . او را گرامی بدار و احترام کن ، ولی سخنش را در حق دیگران قبول نکن و خود را به دست او مسپار . 

پیامبر اکرم (ص) : زنان را در بالا خانه و غرفه جای ندهید و چیزی جز نوشتن به آنان نیاموزید ، سوره ی یوسف را به آنان تعلیم ندهید و به آنان ریسندگی یاد دهید و سوره ی نور را به آنان بیاموزید . 

پیامبر اکرم (ص) : زنان را بر زین اسب سوار نکنید و در نیکی از زنان اطاعت نکنید تا به طمع افتاده ، از دستور شما سرپیچی کنند و شما را به بدی امر کنند . از زنان بد به خدا پناه ببرید و از زنان نیک نیز بر حذر باشید . 

امام علی (ع) : مردی که کارهایش را زنی تدبیر کند ، ملعون است . 

پیامبر اکرم (ص) : هر کس از زن خویش اطاعت کند ، خدا او را با سر در جهنم می اندازد . اصحاب گفتند : یا رسول الله ، این چه نوع اطاعتی است ؟ پیامبر فرمود : این که زن از او اجازه بخواهد که برای گردش و تفریح به حمام ، عروسی و مراسم عید و عزا برود و شوهر به او اجازه دهد و یا مرد برایش جامه های سبک ( نازل ) تهیه کند . 

پیامبر اکرم (ص) : زنان ناسپاس ، چون استخوان کج در پهلو می باشند که اگر بخواهی آنان را به حال خود بگذاری منتفع می شوی و اگر بخواهی کمر راست کنی ، استخوان می شکند ، پس در ناخوشی های زن صبر کن و بدان که از حقوق زن بر مرد آن است که هر 4 ماه ، 1 بار با او جماع کند ، در صورتی که زن موافق باشد و عذری نداشته باشد و این از حقوق زن است . اگر مرد چند زن داشته باشد ، اگر 1 شب نزد یکی از زنانش خوابید ، واجب است که نزد زنان دیگر هم 1 شب بخوابد و گفته می شود که هر 4 شب ، 1 بار باید نزد زن بخوابد ، چه یک زن داشته باشد و چه 4 زن و این وجوب خوابیدن در هر 4 شب 1 بار ، مربوط به زنان دائمی است و در مورد کنیز و زن متعه ای واجب نیست . ولی با کنیز نیز یا باید هم بستر شود و یا او را شوهر دهد و در غیر این صورت اگر او به حرام مبتلا شود ، گناهش بر عهده ی مرد است . اگر مردی که همسر دارد ، همسر دیگری اختیار کند ، اگر همسر دوم او باکره باشد ، تا 7 شب باید نزد او بخوابد و اگر غیر باکره باشد تا 3 روز باید نزد او بخوابد . 

امام باقر (ع) : جایز نیست که زنان در لباس پوشیدن شبیه مردان شوند ، زیرا رسول خدا (ص) زنانی را که در لباس پوشیدن شبیه مردان شوند و مردانی را که شبیه زنان شوند ، لعنت کرده است .



نام کتاب : نیازها و روابط دختران و پسران 
مولف : محسن ماجراجو
ناشر : انتشارات پارسایان
مدیریت تولید : محمد مظاهری 
نوبت چاپ : هفتم / 1383
چاپ و صحافی : چاپخانه دفتر تبلیغات اسلامی 
قیمت : 1700 تومان 
شابک : 9-04-8470-964


پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .

آداب آمیزش

شخص مسلمانی از زیبایی زنی متعجب شد و فریفته ی او گردید . از امام باقر (ع) پرسید : آیا می توانم با او ازدواج کنم در حالی که دیوانه است ؟ حضرت فرمود : خیر ولی اگر کنیز ، مجنون باشد می توان با او آمیزش کرد ولی باید از تولید نسل خودداری کرد . 

امام صادق (ع) : مرد نباید با زن خود در شب چهارشنبه آمیزش کند ، زیرا جهنم در این روز به وجود آمد . 

امام کاظم (ع) : هر کسی در زیر نور آفتاب با همسر خویش جماع کند ، منتظر سقط جنین همسر خود باشد . 

امام صادق (ع) : در اول ، وسط و آخر هر ماه آمیزش نکنید که این باعث سقط جنین می شود و اگر فرزندی متولد شود ، ممکن است که به بیماری صرع یا جنون مبتلا گردد ، مگر نمی بینید شخص مصروع ، در اول ، وسط و آخر ماه به این بیماری مبتلا می شود .

رسول اکرم (ص) : اگر کسی با همسر خود در حال حیض آمیزش کند و فرزند او مبتلا به خوره یا پیسی شود ، هیچ کس جز خود را ملامت نکند . 

امام صادق (ع) : کسی با ما اهلبیت دشمنی نمی کند ، مگر این که زنازاده باشد و یا مادرش در حال حیض به او حامله شده باشد . 

پیامبر اکرم (ص) : به روش مرغان با همسران خود جماع نکنید ، بلکه اول با همسر خویش معاشقه و بازی کنید و بعد با او آمیزش کنید . 

امام صادق (ع) : در هنگام جماع با زن ، سخن نگویید که بیم آن می رود فرزندی که به دنیا می آید ، لال باشد و در وقت جماع به فرج همسر خود نگاه نکنید که ممکن است که فرزندی که بدنیا می آید ، نابینا شود . 

از امام کاظم (ع) پرسیده شد : آیا اشکال دارد که در هنگام جماع ، پوشش از روی مرد و زن کنار رود ؟ فرمودند : اشکالی ندارد . باز پرسیده شد : آیا اشکال دارد کسی فرج زن خود را ببوسد ؟ امام فرمودند : اشکال ندارد . 

از حضرت صادق (ع)  پرسیدند : اگر کسی زن خود را عریان کند و به او نظر کند ، آیا اشکال دارد ؟ امام فرمود : اشکال ندارد ، مگر لذتی از این بهتر وجود دارد ؟ باز سوال شد که آیا اشکال دارد کسی با دست با فرج همسر خود بازی کند ؟ امام فرمود : اشکال ندارد ، اما به غیر از اجزای بدن خود نباید از چیز دیگری استفاده کند . باز پرسیده شد : آیا جماع در آب اشکال دارد ؟ امام فرمود : اشکال ندارد . 
امام صادق (ع) : به حق آن خداوندی که جانم در قبضه ی قدرت اوست اگر شخصی با زن خود جماع کند و در آن خانه شخصی بیدار باشد ، و آنان را در این حالت ببیند ، یا سخن و صدای نفس آنان را بشنود ، فرزندی که از آنان متولد می شود ، رستگار نمی شود و زناکار خواهد شد . 

وقتی که امام سجاد (ع) قصد آمیزش داشت ، خدمتکاران را دور می کرد و درها را می بست و پرده ها را می آویخت . 

امام صادق (ع) : اگر کسی بعد از آمیزش با زن خود دوباره بخواهد با کنیز خود آمیزش کند ، باید پیش از غسل وضو بگیرد . 

در روایات آمده است که اگر شخصی بخواهد با کنیز خود آمیزش کند و در آن خانه شخص دیگری باشد و آنان را ببیند و یا صدای آنان را بشنود ، اشکالی ندارد . 

خوابیدن مرد بین دو کنیز اشکال ندارد ، اما خوابیدن مرد بین دو همسر خودش مکروه است . 

از جماع کردن رو به قبله نهی شده است . 

از امام صادق (ع) پرسیده شد : آیا مرد می تواند لخت (عریان ) جماع کند ؟ امام فرمود : خیر و نیز از جماع رو به قبله ، پشت به قبله و در کشتی نهی فرمود . 

امام کاظم (ع) : دوست ندارم هنگامی که شخص در سفر است و آب برای غسل ندارد ، جماع کند ، مگر آنکه ترس از ضرر داشته باشد . 

پیامبر اکرم (ص) : اگر شخصی محتلم شود و پیش از آن که غسل کند ، جماع نماید و فرزندی که از آنان متولد شود ، دیوانه گردد ، نباید جز خودش کسی را ملامت کند . 

امام صادق (ع) : جنب شدن هنگام زردی طلوع آفتاب و نیز هنگام زردی غروب آفتاب مکروه است . 

امام علی (ع) : آمیزش با همسر در شب اول ماه مبارک رمضان مستحب است . 

امام باقر (ع) : در زیر آسمان و بر سر راه مردم و در جایی که محل رفت و آمد است ، جماع نکنید ، زیرا خداوند و ملائکه و مردم شما را لعنت می کنند . 

امام باقر (ع) : هر کسی در میان ماه جماع کند ، خداوند و ملائکه او را لعنت می کنند . 

امام باقر (ع) : جایز نیست جماع کردن با دختر پیش از آنکه 9 سالش تمام شده باشد و اگر این کار را انجام دهد و آسیبی به دختر برسد ، آن شخص ضامن خواهد بود . 

پیامبر اکرم (ص) : هنگامی که مرد و زن جماع کنند نباید مانند دو الاغ عریان شوند ، زیرا در این صورت ملائکه از آنان دور می شوند . 

پیامبر اکرم (ص) : جماع کردن میان طلوع صبح (فجر ) تا طلوع خورشید و از هنگام فرو ریختن آفتاب تا برطرف شدن سرخی مغرب و در روزی که آفتاب بگیرد ( کسوف روی دهد ) و در شبی که خسوف روی دهد ( ماه بگیرد ) و در روز و یا شبی که بادهای سرخ ، سیاه و زرد بوزد ، مکروه است و در این مواقع باید از آمیزش خودداری کرد ، زیرا اگر آمیزش صورت گیرد و فرزندی به وجود آید ، آن چه دوست ندارد ، در آن فرزند مشاهده خواهد کرد ، زیرا آیات غضب الهی را سهل شمرده است . 

امام علی (ع) : هر گاه کسی دردی در بدن خود حس کرد یا حرارت بر مزاجش غالب شد ، با زن خود جماع کند تا درد بدن او ساکت شود . 





نام کتاب : نیازها و روابط دختران و پسران 
مولف : محسن ماجراجو
ناشر : انتشارات پارسایان
مدیریت تولید : محمد مظاهری 
نوبت چاپ : هفتم / 1383
چاپ و صحافی : چاپخانه دفتر تبلیغات اسلامی 
قیمت : 1700 تومان 
شابک : 9-04-8470-964


پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .

بهترین و بدترین زنان

پیامبر اکرم (ص): بهترین زنان شما زنی است که فرزند بسیار آورد و دوست شوهر خود و عفیف باشد و نزد شوهر ذلیل بوده ، خود را برای او زینت کند . از دیگران شرم کند و عفت ورزد و هرچه شوهر بگوید ، مضایقه نکند . با شوهر در نیاویزد که او را به تکلیف بر جماع بدارد . 

پیامبر اکرم (ص) : بدترین شما زنی است که در میان خویشاوندان خوار باشد و بر شوهر مسلط باشد . فرزند نیاورد و کینه ورز باشد و از اعمال قبیح پروا نکند . چون شوهر غایب باشد ، زینت کند و خود را به دیگران نشان دهد و چون نزد شوهر باشد بهانه جویی کند و مستوری نماید . سخنش را نشنود و اطاعتش نکند . هنگامی که شوهر با او خلوت کند ، مانند شتر صعب ، مضایقه کند و از آن چه به او اراده دارد ، قبول نکند و از تقصیرش در نگذرد .

پیشوایان دین : از زن احمق باید پرهیز کرد و بدتر از او زنی است که به علم خود افتخار کند و فخر بفروشد .



نام کتاب : نیازها و روابط دختران و پسران 
مولف : محسن ماجراجو
ناشر : انتشارات پارسایان
مدیریت تولید : محمد مظاهری 
نوبت چاپ : هفتم / 1383
چاپ و صحافی : چاپخانه دفتر تبلیغات اسلامی 
قیمت : 1700 تومان 
شابک : 9-04-8470-964


پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .

از چه کسی خواستگاری کنیم ؟

امام صادق (ع): با دختران باکره ازدواج کنید که دهن های آنان خوش بو تر و رحم های آنان خشک تر و پستان های آنان پرشیرتر و فرزند آورنده تر می باشند . 

حضرت علی (ع): زنی را انتخاب کنید که گندم گون و چشمان سیاه و بزرگ و سری میانه بالا داشته باشد . 

پیامبر (ص) وقتی به خواستگاری زنی می فرستاد ، می فرمود که گردنش را بو کنند که خوش بو باشد و قوزک پایش را بنگرند که پرگوشت باشد . 

امام رضا (ع) : از سعادت آدمی است که زن سفید و زیبایی داشته باشد . 

امام صادق (ع) : چون به خواستگاری زنی رفتید از موی او بپرسید 

در روایات اسلامی از ازدواج با چند زن نهی شده است که عبارتند از : زن چشم آبی ، زن بی حیا ، زن دراز ، زن لاغر ، زن کوتاه ، زن سالخورده و زشت ، زن حیله گر ، زنی که از شوهر دیگرش بچه دارد ، زن دیوانه ، زنی که مرتب از شوهر سابقش یاد کند ، زن پول داری که بر شوهرش منت گذارد ، زن بددهن و فحش دهنده ، زن فاحشه ، زنی که میل به آمیزش ندارد و زنی که خضراء الدامن است .



نام کتاب : نیازها و روابط دختران و پسران 
مولف : محسن ماجراجو
ناشر : انتشارات پارسایان
مدیریت تولید : محمد مظاهری 
نوبت چاپ : هفتم / 1383
چاپ و صحافی : چاپخانه دفتر تبلیغات اسلامی 
قیمت : 1700 تومان 
شابک : 9-04-8470-964


پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .

سن ازدواج در اسلام

دختزانی که در سنین 14 تا 18 سالگی ازدواج می کنند ، اگر آمادگی کافی برای ازدواج داشته باشند و به شرایط معنوی ازدواج علاقمند باشند ، معمولا زنان سالمی می شوند ، زیرا در دوران شادابی و زنده دلی هستند و در بهترین شرایط سنی ، ازدواج می کنند .
اینان کمتر دچار عهده ها و ناراحتی های جنسی و مشکلات روحی و روانی زندگی می شوند و می توان گفت در زندگی خوش بخت از کسانی هستند که پس از 25 سالگی ازدواج می کنند و فرزندان این افراد نیز سالم تر خواهند بود .


نام کتاب : نیازها و روابط دختران و پسران 
مولف : محسن ماجراجو
ناشر : انتشارات پارسایان
مدیریت تولید : محمد مظاهری 
نوبت چاپ : هفتم / 1383
چاپ و صحافی : چاپخانه دفتر تبلیغات اسلامی 
قیمت : 1700 تومان 
شابک : 9-04-8470-964


پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .

۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

شیطان

این متن را خواهرم « هدیس » برایم ایمیل کرده است .

روزي شيطان در گوشه مسجد الحرام ايستاده بود. حضرت رسول صلي الله عليه و آله هم سرگرم طواف خانه كعبه بودند. وقتي آن حضرت از طواف فارغ شد، ديد ابليس ضعيف و نزار و رنگ پريده، كناري ايستاده است.

فرمود: اي ملعون! تو را چه مي شود كه چنين ضعيف و رنجوري؟!

گفت: از دست امت تو به جان آمده و گداخته شدم.

فرمود: مگر امت من با تو چه كرده اند؟

گفت: يا رسول الله! چند خصلت نيكو در ايشان است، من هر چه تلاش ‍ مي كنم اين خوي را از ايشان بگيرم نمي توانم.

فرمود: آن خصلت ها كه تو را ناراحت كرده كدامند؟

گفت: اول اينكه هرگاه به يكديگر مي رسند سلام مي كنند و سلام يكي از نام هاي خداوند است. پس هر كه سلام كند حق تعالي او را از هر بلا و رنجي دور مي كند و هر كه جواب سلام دهد، خداوند متعال رحمت خود را شامل حال او مي گرداند.

دوم اينكه، وقتي با هم ملاقات كنند به هم دست مي دهند و آن را چندان ثواب است كه هنوز دست از يك ديگر برنداشته حق تعالي هر دو را رحمت مي كند.

سوم، وقت غذا خوردن و شروع كارها بسم الله مي گويند و مرا از خوردن آن طعام و شركت در آن دور مي كنند.

چهارم، هر وقت سخن مي گويند: ان شاءالله بر زبان مي آورند و به قضاي خداوند راضي مي شوند و من نمي توانم كار آنها را از هم بپاشم، آنان رنج و زحمت مرا ضايع مي كنند.

پنجم، از صبح تا شام تلاش مي كنم تا اينان را به معصيت بكشانم. باز چون شام مي شود، توبه مي كنند و زحمات مرا از بين مي برند و خداوند به اين وسيله گناهان آنان را مي آمرزد.

ششم، از همه اينها مهم تر اين است كه وقتي نام تو را مي شنوند با صداي بلند صلوات ميفرستند و من چون ثواب صلوات را مي دانم، از ناراحتي فرار مي كنم؛ زيرا طاقت ديدن ثواب آن را ندارم.

هفتم هم اینکه ايشان وقتي اهل بيت تو را مي بينند، به ايشان مهر مي ورزند و اين بهترين اعمال است.

پس حضرت روي به اصحاب كرده و فرمودند: هر كس ‍ يكي از اين خصلت ها را داشته باشد از اهل بهشت است.

منبع: شيطان در کمين گاه/نعمت الله صالحي حاجي آبادي


پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .









۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

همشهریان ما

همشهریان ما زیاد کار می کنند . اما پیوسته می کوشد خود را عادت دهد . همشهریان ما زیاد کار می کنند ، اما پیوسته برای پولدار شدن . مخصوصا به تجارت علاقه مندند و به قول خودشان داد و ستد را بر همه چیز مقدم می دارند . 
طبعا ذوق خوشی های ساده را هم دارند : زن و سینما و آب تنی در دریا را دوست دارند . 
اما خوشی ها را عاقلانه برای شنبه و یکشنبه می گذارند و روزهای دیگر هفته را برای کسب پول فراوان کوشش می کنند . 
شامگاه که از اداره بیرون می آیند ، سر ساعت معین در کافه ها جمع می شوند ، یا در همان بلوار قدم می زنند و یا روی بالکون ها می آیند . 
هوس های جوانترها شدید و زودگذر است و حال آن که آلودگی های بزرگترها از گروههای گوی بازان ، از ضیافت های انجمن های دوستی و از محافلی که در آن سرنوشت مبالغ هنگفت را به دست تصادف ورق می سپارند ، فراتر نمی رود .

منبع :
کتاب : طاعون 
نویسنده : آلبر کامو 1913-1960
مترجم : رضا سید حسینی 1305
چاپ اول : 1345
چاپ دهم : تابستان 1386
چاپ : گلشن
شمارگان : 3300 نسخه
شابک : 0-141-448-964
عنوان اصلی : la pest 


پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .

۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

آبادان و اهواز در زمان ساسانیان

در آبادان مناره ی دریایی ساخته بودند که شب ملاحان را راهنما باشد و آن مناره عهد اسلام هم تا قبل از مغول همواره تعمیر و تجدید می شد ، چنان که ناصر خسرو در سیاحتنامه ی خود آن را وصف نموده است . 
شهر آبادان آن زمان در ساحل دریا بوده ، ولی اکنون چنین نیست ، زیرا بر طبق حسابی که کرده اند به علت رسوب لای و لجن شط سالی 82 پا خشکلی ساحل زیاد می شود . پس هر قرن یک میل و نیم آب عقب می کشد . 
مقابل شط العرب یعنی بهمن شیر قدیم ، بهمن شیر جدید بوده که دو بندر مهم آن اهواز و محرزه ، هزار سال قبل نیز موجود بوده ولیکن نام فارسی محرزه یا محمره را نیافتیم . 
در قرن چهارم اسلامی مابین محمره و شط العرب ترعه ی کوچکی یادگار ساسانیان بوده ولی ویرانه گردیده قابل کشتی رانی نبوده ، لهذا جهازات از شط کارون به خلیج فارس می آمدند و از آنجا باز به شط العرب وارد می شدند ، ولیکن عضدالدوله دیلمی ، ترعه ی ویرانه را با مصارف بسیار وسعت بخشیده ، محمره را به طوری که امروز هست با شط العرب مربوط ساخت . 
در کنار فرات ، شهرهای ایران از سمت شمال عبارت بوده است از شهر فردا ، آنه ، الوسه ، نویسه ، هیت ، رب ، فیروز شاپور یا انبار حیره نزدیک کوفه ، و عده ی بسیاری از بلاد و دهات آبادان که مورد تذکار ندارد . 


منبع :
کتاب « شهربانو » 
نویسنده : علی اصغر رحیم زاده صفوی 
چاپ دوم : 1387
تعداد : 1500
چاپ : وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی - سازمان چاپ و انتشارات 
شابک : 2-44-8940-964-978
بها : 9000 تومان 
ناشر : انتشارات سمیر - دبیر
پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .

دجله یا اروندرود؟

رود دجله را ایرانیان ، اروند رود یا دیلدارود می نامیدند .

منبع :
کتاب « شهربانو » 
نویسنده : علی اصغر رحیم زاده صفوی 
چاپ دوم : 1387
تعداد : 1500
چاپ : وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی - سازمان چاپ و انتشارات 
شابک : 2-44-8940-964-978
بها : 9000 تومان 
ناشر : انتشارات سمیر - دبیر
پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند .

عراق ، قلب مملکت ایران

( در زمان ساسانیان ) ناحیه ی عراق که ایرانیانآن را سورستان می نامیدند ودبیران دربار عهد ساسانیان آنجا را ( دل ایرانشهر ) یعنی قلب مملکت ایران لقب می دادند ، سرحدش در شمال تکریت ... و مقابلتکریت در کنار فرات ... بود که اعراب آن را نیز حدیثه خواندند ... پس از سمت دجله شهر تکریت و از سمت فرات شهر نوکرد ابتدای خاک عراق بود واعراب عراق را سواد نیز خوانده اند . 
ناحیه ی سورستان یعنی عراق در عهد ساسانیان از آبادترین مالک جهان محسوب می شده و زمین های آن که مابین دو رود بزرگ دجله و فرات محسوب بوده ، از بسیاری ترعه های بزرگ و جویبارهای خردتر به دیده ی بیننده ، مشبک می نمود و سرتاسر آن را از شمال تا جنوب نخلستان ها و مزارع نیشکر و غلات و باغ های زیتون و مرکبات پوشانیده بود ، به طوری که حدود یک آبادی از آبادی دیگر به سهولت مشخص نمی شده است و این آبادی و عمران تا اواسط خلافت بنی عباس کم و بیش باقی بوده و بعد از آن رو به تنزل نهاده ، ولیکن با هجوم مغول یک باره نابود گردیده است . چنانکه امروزه به جز وادی ها و صحاری لم یزرع و اتلال و ویرانه های جغدنشین اثری بر جا نیست . تذکر این نکتهشاید مفید باشد که علت حقیقی ویرانی علاوه بر قتل عام ها و ناامنی و ظلم و ستم مغولان و ترکان ، تباهی ترعه ها و جویبارهایی بوده که از فرات و دجله کشیده بودند . این ترعه ها با سرپرستی دولت های وقت همواره لایروبی و تنظیف می شده و از عهد مغول به بعد تدریجا گل و لای گرفته و خشکیده و بالنتیجه مردم پراکنده شده اند . 

منبع :
کتاب « شهربانو » 
نویسنده : علی اصغر رحیم زاده صفوی 
چاپ دوم : 1387
تعداد : 1500
چاپ : وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی - سازمان چاپ و انتشارات 
شابک : 2-44-8940-964-978
بها : 9000 تومان 
ناشر : انتشارات سمیر - دبیر

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

نادره


 قسمت پنجاه و یکم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : چیزهایی که احمد آقا فراموش کرده بود 
در ساعت معین مهرانگیز و احمد آقا به خانه ی حاجی عبدالصمد آمدند . حاجی دختر خود نادره و خانمش مه جبین خانم را به آن ها معرفی نمود . 
اولین ملاقات نادره ، وجود احمد آقا را سخت تکان داده بود . زیرا او انتظار ملاقات یک دختر 22 ساله به این قشنگی را نداشت . او خیال می کرد که دختر حاجی عبدالصمد باید بیشتر از 16 سال نداشته باشد . یا مثل پدرش چاق ، کوته قد و ساده لوح باشد . اما نادره در این سن تقریبا متناسب الاعضاء ، ملیح ، طناز ، متین ، موقر ، در عین حال بسیار باهوش به نظر می آمد . حرکات و رفتارش آرام ، نگاهش راسخ ، حرفهایش سنجیده و سلیس بود . لذا احمد آقا از همان نظر اول شیفته جمال و هیکل موزون آن دختر زیبا گردید . 
نادره تمام داستان احمد آقا و دخترش را می دانست . هم چنین روز گذشته ، قیافه ، حرکات و سکنات او را از پشت پرده از نظر دقیق گذرانده بود . لذا با کمال خونسردی ، بدون دغدغه و تشویش جلو آمد . با کمال سادگی در عین حال با صمیمیت و حرارت ، مراسم تعارفات را به جا آورد . بعد با کمال ملاطفت دست های نرمین مهرانگیز را به دست گرفت . از او مانند یکی از اقربای قدیمی پذیرایی نمود . ولی احتیاط را از دست نداده ، قبلا به مه جبین خانم گفته بود که موضوع خواستگاری و انگشتری را با مهرانگیز به میان نگذارد . زیرا مطلع بود که دختر جوان از پیشامدهای اخیری که برای پدرش اتفاق افتاده بود کاملا بی اطلاع می باشد . 
مهرانگیز هم از دیدار دختر تحصیل کرده ، صمیمی و مهربان ، بسیار خوشوقت شده ، بدون رودرواسی و خالی از تملق گفت : 
از دیدار و دوستی شما خود را بسیار خوشوقت و مسرور می دانم . در میان خانم های ایرانی که تا به حال آشنایی پیدا کرده ام ، شما یگانه وجودی هستید که قلب من این قدر به دوستی شما اشتیاق پیدا کرده است . از نظر اول درک کردم که علاوه بر ملاحت و دلربایی صاحب هوش ، ذکاوت طبیعی ، هم چنین دارای معلومات و مطالعات عمیقه می باشید . باور کنید که اگر اختیار در دست خودم بود ، از همین امروز مدت طولانی در جوار شما ، در دوستی و رفاقت شما به سر می برد م . بی اغراق بدون ریاکاری شما را حقیقتا قابل و لایق دوستی و یگانگی و پرستش می دانم . اما متاسفانه به مناسبت کسالت پدر عزیزم مجبوریم هر چه زودتر خود را به پاریس برسانیم . 
نادره گفت : 
خواهر عزیزم ! از التفات شما بسیار ممنون ، از صمیمیت و میل قلبی شما بسیار خوشوقت هستم . امیدوارم ان شاء الله روز به روز دوستی ما صمیمی تر و یگانگی ما محکم تر بشود . ولی از طرف دیگر می ترسم که بعد از آشنایی کامل به اخلاقم از من آن قدر ها هم خوشتان نیاید . برای شناختن اشخاص یک ملاقات کافی نیست . شاید ظاهر قیافه ی من ظن شما را به غلط هدایت کرده باشد. در هر صورت من مفتون جمال زیبا و اخلاق پاکیزه ی شما بوده و خواهم بود . 
مهر انگیز گفت : 
نه خیر  . من دوستان و آشنایان خود را از نظر اول می شناسم . احساسات قلبی من هیچ وقت اغفال نمی شود . 
نادره گفت : 
از حسن ظن و لطف شما ممنون هستم . امیدوارم ان شاء الله موقع مراجعت از اروپا چندی مهمان ما خواهید بود . من شما را زیاده از آن که تصور بکنید دوست می دارم . انسان از تماشای هیکل دلربای شما هیچ سیر نمی شود . 





نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

نادره


 قسمت پنجاه
کتاب « نادره »
عنوان فصل : کنجکاوی احمد آقا 
شرح زندگانی نادره از این به بعد به داستانی مربوط می شود که ما آن را از شب نشینی کذایی حاجی قاسم آقا شروع کرده ، در طی شرح آن حاجی مزبور را بعد از بیرون آمدن از منزل زن جوانش کلثوم خانم ، در حمام مشغول غسل جمعه ، میرزا مهدی اصفهانی را در اصفهان ، آقا داداش او را در تهران منزل احمد آقا منتظر هوشنگ خان ، مهرانگیز دختر احمد آقا را در یکی از مهمانخانه های معتبر رشت ، احمد آقا و حاجی عبدالصمد را در منزل حاجی عبدالصمد و نادره و مه جبین خانم را پشت پرده در تماشای داماد « احمد آقا » ترک کرده بودیم . 
حالا با اجازه ی قارئین محترم ، داستان مزبور را از مذاکره ی حاجی عبدالصمد و احمد آقا شروع می کنیم . 
احمد آقا بعد از سلام و تعارفات رسمی و شرح مفصلی در اطراف تصمیمات خود گفت : 
حاجی آقا ! شما که دوست صمیمی من هستید و به جای برادر بزرگ من می باشید ، تا اندازه ای هم از اخلاق و عادات من اطلاع دارید . بنابراین باید بدانید که در این سن و وضعیت ممکن نیست من بتوانم دختر جوانی را به عقد خود در آورده ، سبب بدبختی او بشوم . وانگهی حالا دیگر من تمولی ندارم که بتوانم دختر جوانی را طوری که لازم و لایق شئونات اوست اداره نمایم . علاه بر این هنوز معلوم نیست که عاقبت کار من به کجا خواهد کشید . لذا خواهشمندم انگشتری را که به عنوان انگشتری نامزدی از من گرفته به شما داده اند ، مرحمت فرموده عودت دهید . چون که به آن انگشتری علاقه ی مخصوصی نیز دارم . آن یادگار الیزابت عزیزم می باشد . خواهشمندم این تقاضای عاجزانه را به نام رفاقت و دوستی قدیمی بپذیرید . 
حاجی عبدالصمد از شنیدن شرح وضعیت ناگوار دوست خود بسیار متاثر شده ، می دانست با چه زبانی به او تسلی بدهد . فقط این قدر موفق شد که بگوید : 
دوست عزیزم ! از شنیدن این خبر بسیار متاسف هستم . ولی از روی صداقت و صمیمیت به شما قول می دهم در این پیشامد ناگهانی هر قسم کمک و معاونت که از دستم بر آید مضایقه نکنم . اما راجع به انگشتری اجازه بفرمایید با نادره نیز مشورت بکنم . او در این قبیل کارها تصور می کنم از ما مجرب تر است . شما نادره را یک دختر کوچک ساده لوح تصور نکنید . 
آه ! حاجی اقا ! کار ما دیگر از مشورت گذشته است . مشکلی که مردها در اصلاح و حل آن عاجز باشند دخترهای جوان چه از دستشان بر می آید ؟ طوری که شنیده ام حاجی زاده ، باهوش ، تحصیل کرده و قابل همه گونه تمجید است . عقیده ی شخصی من هم همین بوده است . زیرا ( الولد سرابیه ) گفته اند .شما خودتان قلب ساده و وجدان پاکی دارید . همیشه مایلید به مردم خوبی بکنید . البته فرزندتان هم شبیه خودتان خواهد بود . در این هیچ شبهه ای ندارم . اما کار من از مشورت و مصلحت گذاری گذشته است . این قبیل مشورت ها برای من مثل نوش دارویی است بعد از مرگ سهراب . من باید هر چه زودتر از ایران خارج شوم و تصمیم من قطعی است . 
حاجی عبدالصمد گفت : 
با وجود این من مجبورم در این خصوص با نادره مذاکره کنم . از شما فقط پنج دقیقه مهلت می خواهم . 
بعد از این حرف حاجی منتظر جواب احمد آقا نشده ، با تعجیل از اتاق بیرون رفته ، بعد از پنج دقیقه مراجعت نموده ، گفت : 
به هر ترتیبی هست باید خواهش من را پذیرفته فردا ناهار را به همراهی مهرانگیز خانم به اینجا تشریف بیاورید . حالا امتحان بکنیم . شما را که با زور نمی شود نگهداشت و یا تصمیم قطعی تان را بهم زد . چند ساعت دور هم می نشینیم . بعد مطابق دلخواه خودتان رفتار نمایید . 
احمد آقا تحت تاثیر کنجکاوی بالاخره تسلیم شد . در حالتی که پیش خود می گفت : 
ببینم پدری به این هیکل ، دختری که این قدر ملاحظه می کند و میل دارد حتما با من داخل مذاکره بشود چه شکلی و چه کاره است . چه جور حاجی را وادار کرده است که او را مجرب تر از خود بداند . لذا بنا به ملاحظات فوق گفت : 
عیب ندارد . برای خاطر شما مسافرتمان را تاخیر انداخته ، فردا ظهر شرفیاب می شویم . عجالتا خدانگهدار .



نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

نادره


 قسمت چهل و نهم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : قسمت هشتم از یادداشت های نادره - در جامعه 
ایران عزیزم ! من دیگر مانند سابق رمان نمی خوانم . با کتاب های حفظ الصحه کاری ندارم . من حالا خود را یک انسان زنده ، یک عضو مهم جامعه می دانم وهمیشه به کارهای مفید و علمی اشتغال دارم . می خواهم در اصول تعلیم و تربیت اطلاعات کامل داشته باشم . و میل دارم راجع به کارهای صنایع یدی از قبیل گلدوزی ، نقاشی ، قالی بافی ، خیاطی و غیره ، سررشته پیدا کنم . 
در جنب مدرسه خرابه ای بود . گویا برایتان نوشته باشم که آن جا را خریده ام . حالا با مخارج جزیی محل مزبور باغچه ی قشنگی شده است . گل کاری ، پرورش نباتات و غرس نهال ها را خودم مستقیما به عهده گرفته ام . با شاگردان روزی چند ساعت در آن جا کار می کنم . دخترها از گل کاری خوششان می آید . توضیحاتی که شما زیر کلکسیون نباتات نوشته و تخم گل هایی که چند سال قبل فرستاده بودید ، هر چند بعضی خراب و فاسد شده بودند ، با وجود این بسیار مفید واقع شدند . اگر باز هم از آن تخم ها یا از نوع جدید دارید قدری برای مدرسه بفرستید . 
عکس گروهی شاگردان را که به مناسبت جشن امتحانات سالیانه برداشته بودیم لفا برایتان فرستادم . خواهشمندم حتی الامکان در کارهای مدرسه به ما راهنمایی کنید . خودتان بهتر می دانید که من مدرسه رسمی ندیده ام . همه کارهای تدریس و اداره ی مدرسه را یا از روی دستورات کتبی و یا کتب اقتباس می کنم . یا از پیش خود یک جور ترتیب می دهم . در هر صورت به کمک فکری شما خیلی احتیاج دارم . اگر برای چند روزی مخصوصا برای ایام تعطیل ایام عید به رشت تشریف می آوردید ، بسیار خوب و مفید می شد. 
اما زندگانی خانوادگی ما نیز تا اندازه ای دچار تغییرات شده است . دو سه ماه قبل پدرم دختر جوانی را عقد نموده ، به خانه آورده است . من روزهای اول از این خانم جوان دوری می کردم . بعدها حس کنجکاوی مرا به او نزدیک نمود . حالا مدتی است که با هم مانوس و معاشر و دوست شده ایم . اخلاق غریبی دارد . از زندگانی جدید خود خیلی هم راضی است . این قدر فهمیده ام که عشق و محبت نمی فهمد . پدرم را که سنش دو برابر سن اوست با طرز بسیار ساده و احمقانه دوست می دارد . مقصد و آمالش عبارت از این است که خوب بخورد ، خوب بخوابد و خوب بپوشد . به استثنای رقص هیچ یک از صنایع مستظرفه را نمی داند . سواد نوشتن و خواندنش بد نیست . می خواستم دروس رسم المشق را به گردنش بگذارم . از تنبلی زیر بار نرفت . اسمش « مه جبین » خانم است . تقریبا هم سن می باشیم . پدرش یکی از محترمین و متمولین رشت است . نامادری من به من اعتماد و اطمینان کامل دارد . به غیر از کارهای پرزحمت تمام پیشنهادات مرا بدون چون و چرا می پذیرد . خلاصه یک مجسمه ی قشنگ ولی بیروح با یک هیکل خوش منظر بی فکر و خیال است ، چیزی نمی فهمد ، ولی برای مشغول کردن مرد مسنی مثل پدرم بسیار خوب است . زیرا هیکلی است که می تواند احساسات طبیعی مردها را به آسانی تحریک نماید . پدرم بسیار دوستش دارد . البته نه به آن ترتیبی که والده ی مرا دوست می داشت .
عزیزم ! قربانت گردم ! بیشر از این دردسر نمی دهم . امیدوارم پسر کوچک شما روز به روز بزرگ تر و قشنگ تر شود . چرا اسمش را برای من ننوشته اید . و نیز بنویسید ببینم به پدر رشیدش بیشتر شبیه است یا به مادر قشنگش ؟ خواهش می کنم عکسش را برای من بفرستید . فراموش نکنید که به من قول داده اید که تربیت اولین فرزندتان را به عهده ی من واگذار کنید . اینک من از طرف خود از شما تقاضا می کنم که بچه ی مرا در اولین فرصت به من برسانید . می خواهم هر چه زودتر گونه های قشنگ او را ببوسم و نیز بنویسید نادره ی کوچک در چه حال است و با پسر کوچولو میانه اش چه جور است ؟ 
راجع به آینده خود نیز بی فکر نیستم . حالا دیگر تکلیف خود را می دانم . معنی شوهر کردن و زندگانی مستقل را می فهمم . از شما چه پنهان می خواهم شوهر و اولاد داشته باشم . میل دارم اطفال خود را با میل و سلیقه ی خود تربیت و اداره نمایم . ولی شوهری که من لازم دارم ، عجالتا پیدا نشده است .خواستگار زیاد است . ولی همه از طبقه ی جوانان لوس و عناصر بی مزه و به عقیده ی من فاسد هستند . عزیزم ! خودتان و اطفال قشنگتان را می بوسم .  از قول من به جمشید خان سلام برسانید . 
نادره


نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

نادره


 قسمت چهل و هشتم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : قسمت هشتم از یادداشت های نادره - در جامعه 
تصور می کنم مکتوب ذیل دوره ی حیات و فعالیت اجتماعی مرا تا اندازه ای مجسم می کند . لذا فقط به درج آن اکتفا نموده از خود چیزی اضافه نمی کنم . زیرا بدون آن هم یادداشت های من طولانی و تا اندازه ای هم خسته کننده شده است . 

هشتمین مکتوب نادره 
ایران جانم ! قربانت گردم ! چرا برای من مکتوب نمی نویسید ؟ برای چه فراموشم کرده اید ؟ امروز صبح باز بسیار دلتنگ بودم . الان از زیارت تربت فریدون و شمس الملوک برگشته ام . تصمیم گرفته بودم که از این کارها نکنم ، ولی امروز سال وفات شمس الملوک تمام می شد . نتوانستم از احساسات خود جلوگیری کنم . به محض بیدار شدن لباس های مشکلی خود را پوشیده ، به سر مقبره اش رفتم . هر چه پول در جیب  کیف خود داشتم به فقرا تقسیم نمودم . سوره ی ( یس ) را که در زندگی به واسطه ی آن تسلی یافته بود ، در آن جا تلاوت کردم . بالاخره قلبم دوام نیاورده بی اختیار اشک از چشم هایم جاری شده ، گریستم . 
از مزارستان مستقیما به مدرسه رفته ، لباس و دست و روی دختر بچه ها را یکی یکی معاینه کردم . از پاکیزگی و صحت آنها بسیار خوشم آمد . انسان از تماشای این موجودات معصوم حظ می برد . معلمه ها و مدیره خوب کار می کنند . به عشق و هوس آمده اند . در میان شاگردها و معلمات یک عالم جدید ، یک روح تازه فرح آوری تولید شده است . گویا در مکتوب های گذشته برای شما ننوشته ام که من با چه وسیله ای به تاسیس این موسسه عام المنفعه موفق شده ام . برای این است که نوشته بودید پردم را هیپنوتیزه کرده با حرف و تبلیغات من این قدر معارف خواه شده که برای تاسیس مدرسه اناث پول هنگفتی خرج می کند . اگر چه به حرف من گوش می دهد ، اما متاسفانه در این کار بخصوص شما اشتباه کردید . زیرا تا به حال در میان ما صحبت پول ابدا نبوده است . من به کارهای مادی او به هیچ قسم مداخله نمی کنم . حتی نمی دانم چه جور تجارت می کند و سرمایه اش چقدر می باشد . 
عزیزم ! از شما چه پنهان تمام مخارج مدرسه ی مزبور از ارثیه ی شمس الملوک خانم است . او وقت وفات خود تمام دارایی و زینت آلات خود را به اختیار من گذاشته ، به فرزندان خود وصیت کرده است که ابدا در مصرف آنها مداخله نکنند و به من اجازه داده است که با میل خود به هر کاری که لازم بدانم مصرف نمایم . من هم تاسیس یک مدرسه دخترانه را لازم و واجب تر دانسته ، یک ماه بعد از وفات آن مرحومه شروع به کار کردم . 
محل و لوازمات آن را از مدیره ی سابق که مدتی بود به واسطه ی نداشتن پول بی استفاده نگه داشته بود ، به مبلغ دو هزار تومان خریداری کردم . این مبلغ نقدی بود که ورثه ی آن مرحوم با کمال میل پرداختند . بقیه ی مخارج را از عایدی مستغلات آن مرحومه تهیه می کنم. 
دروس کلاس چهارم را خود عهده دار شده ام . بیشتر از هفتاد نفر شاگرد داریم . 
ایران عزیزم ! بالاخره مشغولیت خوبی پیدا کرده ام . حالا دیگر آن نادره ی گوشه نشین نیستم . در میان جمعیت هستم . در مسرت و هم در غم هم وطنان خود شرکت دارم . هفته ای یک مرتبه مادرهای شاگردان را به مدرسه دعوت کرده ، راجع به تربیت و حفظ الصحه ی اطفال به آن ها دستورات می دهم . از من رضایت کامل دارند . برای هر چیزی حتی در کارهای خانوادگی به من مراجعه می کنند . از دیدن آن ها بسیار خوشوقت می شوم . 
عزیزم ! زن های ایرانی حقیقتا بدبخت بوده ، لایق همه گونه ترحم و شفقت می باشند . در عین حال قابل تربیت و ترقی هستند . این موجودات ضعیف که از روی کبر و نادانی مدت طولانی از آن ها متنفر بودم ، دارای قلب های پاک و نهاد خوب می باشند . ولی بدبختانه مربی ندارند . راهنما ندیده اند . چشم و گوششان بسته است . دلم به حالشان می سوزد . بچه های کوچکشان را می بوسم . خودشان را کنار خود می نشانم . مانند خواهر مهربان ساعت ها با هم صحبت می کنیم . نمی دانید از این کارها چه قدر لذت می برم . هر وقت که به حیاط مدرسه وارد می شوم ، دخترهای کوچک مانند پرندگان قشنگ که دور مادرشان جمع می شوند ، مرا احاطه می کنند . هر کدام یک چیزی می پرسند : یکی سلام می دهد . دیگری دستم را می گیرد . آن کوچولو کوچولو ها از پایین به صورتم نگاه کرده لبخند می زنند . بعضی از شرم سرخ شده ، به روی پاهایشان نگاه می کنند . آیا می توانید تصور کنید از مشاهده ی این منظره چقدر خوشحال می شوم ؟ واقعا در دنیا لذتی بالاتر از این پیدا نمی شود . من در آن محیط خود را در یک عالم ملکوتی در میان فرشتگان معصوم می پندارم . با کمال میل به آن ها ملحق می شوم . سن و موقعیت خود را فراموش کرده ، مانند اطفال با آنها بازی می کنم . رقص یادشان می دهم . احوال خواهر ها و مادرهایشان را می پرسم . به مکتوب پدرهایشان جواب می نویسم . در هر صورت من با اطفال کوچک خودم ( شاگردان مدرسه ) خوبم . امیدوارم شما نیز با نادره کوچک خویش خوش بوده باشید .




نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

نادره


 قسمت چهل و هفتم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : مکتوب فریدون
نادره عزیزم ! میکروب های بی رحم سل بالاخره جگرم را از بین برده ، مرا از پا در آوردند . حتی عشق و محبتی که به داشتم نتوانست مرا زنده نگهدارد . برخلاف میل و آرزوی خود از دنیا و مخصوصا از تو که از جان بیشتر دوست می دارم ، دست کشیده ، می روم . می دانم تو نسبت به من وفادار هستی . بعد از من محزون و دل شکسته خواهی شد . خود را از لذایذ جانی محروم خواهی کرد . زیرا تو را خوب می شناسم . اخلاق و روحیات تو را به خوبی فهمیده ام . ولی به آن عشق پاک و آن احساسات عالی هر دومان قسم می خورم که من ابدا مایل نیستم که تو بعد از من به جوانی و لذایذ دنیا پشت پا بزنی . بر عکس من می خواهم تو زندگانی را از سر گرفته با جوان نجیب ، خوش اخلاق و تندرستی شریک حیات باشی . 
عزیزم ! اعتراف می کنم که در حق تو ظلم کرده ام . دانسته و فهمیده تو را به آتش انداخته ، روز روشن را برای تو تاریک نمودم . چه باید کرد ؟! عشق و احساسات جوانی انسانهای بزرگ تر از من را به هر خیانتی وادار کرده و می کند . 
عزیزم ! من می دانستم که مرضم مهلک است . دیر یا زود باید از این جهان رخت بربندم . ولی جذبه ی عشق ، مرا به طرف تو کشانید و تو بدبختانه از عدم اطلاع ، قربانی عشق کورکورانه ی من شدی . دست نازنین خود را به دست من دادی . شاید هم مطلع بودی که من به این زودی ها باید بمیرم ، به حال من ترحم کرده ، نامزدی مرا پذیرفتی و نخواستی مرا از خود برنجانی . حالا که رفتنم محقق شده است ، دست التماس به دامنت زده و عفو گناه عظیم خود را از تو می خواهم . اگر حقیقتا دوستم داری بعد از خواندن این مکتوب مرا برای همیشه فراموش کن و در فکر زندگانی آتیه ، در خیال تشکیل فامیل و تربیت اطفال آینده ی خود باش . من از تو این را می خواهم . برای خاطر من و به نام عشق عقیم مانده ی من این آخرین تقاضای مرا پذیرفته روحم را از عذاب ابدی نجات بده . بگذار اقلا در دنیا این یک آرزوی من حاصل شده باشد . 
نادره عزیزم ! مادرم این مکتوب را در حالت احتضار خود به تو تحویل خواهد داد . تو وصیت های او را فراموش نکرده ، تقدیمی های او را بپذیر . ا تو را از جان خود بیشتر دوست می دارد . رحش از سعادت آینده ی تو شاد و مسرور خواهد بود . چن یقین دارم که بعد از من مدت طولانی زندگانی نخواهد کرد . لذا به واسطه ی او از تو تقاضا کردم که این مکتوب را بعد از فوت او باز کنی . 
عزیزم ! برای همیشه از تو وداع می کنم . از خدا سعادت و نیکبختی تو را همیشه خواستار خواهم بود . باز هم تکرار می کنم اگر ذره ای در قلب تو نسبت به من حس دوست داشتن بوده است ، حرف مرا پذیرفته ، برای همیشه فراموشم کن . 
خدا نگهدار . فریدون 

مطالعه ی مکتوب فوق در من اثر غریبی بخشید ، به همان علت تصمیم گرفتم به وصیت فریدون عمل کرده ، از گوشه نشینی بیرون آمده ، داخل جمعیت شده ، با مردم معاشرت کرده و در فکر آتیه ی خود باشم . زیرا وجدانم اطمینان کامل حاصل کرده بود که فقط روح فریدون به این واسطه از من راضی خواهد شد . بگذار داستان فریدون مانند یک خواب خوش و خیالی شیرین در گوشه ی قلبم مستور باشد . اتفاقا شب همان روز که این تصمیم را گرفته بودم ، فریدون را با قیافه ی بشاش در خواب دیدم . با احترام و ادب دستم را بوسیده گفت : 
عزیزم ! نادره . آمدم از تو وداع ابدی نمایم و بسیار راضی هستم که به وصیت من عمل نمودی . من و مادرم همیشه برای سعادت تو دعا خواهیم کرد. 
من خواستم حرف بزنم ، اما او از نظرم ناپدید گشته بود . سراسیمه از خواب بیدار شده ، برای استراحت روحش دعا کردم .


نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

نادره


 قسمت چهل و ششم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : قسمت هفتم از یادداشت های نادره - وصیت فریدون
خانم مزبور را دیدم که رو به قبله نشسته . دست ها را به طرف آسمان برداشته ، مشغول راز و نیاز است . از آمدن خود پشیمان شده ، خواشتم برگردم . او ورود مرا ملتفت شده ، روی خود را به طرف من برگردانیده ، با سر اشاره کرد . من جلو رفتم !  دست های لاغر و بازوهای ضعیف خود را دور گردنم حلقه وار پیچیده ، پیشانیم را بوسیده گفت : 
دختر عزیزم ! خوب شد آمدی ، امشب دیگر زحمات غیر قابل تحملی را که برای تو ایجاد کرده ام تمام می شود . بعد از این وجود این مادر شوم فرزند مرده اسباب زحمت تو را فراهم نخواهد آورد . 
من در حالی که اشک از چشم هایم جاری بود ، با زبان تضرع و التماس گفتم : 
مادر جان چرا با این قبیل حرف ها قلب مرا خون می کنید ؟ شاید از روی جهالت و نادانی از من حرکات خلاف ادبی سر زده است ؟ چرا بدون رودرواسی و بی پرده فرمایش نمی کنید ؟ مگر نمی دانید که یگانه آمال و آرزوی من تسلی و رضایت خاطر شما است ؟ 
شمس الملوک سرش را حرکت داده گفت : 
دختر عزیزم ! مگر ممکن است انسان از اخلاق حمیده ی مثل تو فرشته رحمت برنجد ؟ هیچ وقت چنین خیالاتی را به خود راه نده . حرف های مرا تا آخر گوش کن . چند دقیقه پیش ، مابین خواب و بیداری روح فریدون به من ظاهر شده گفت : 
مادر عزیزم ! بیشتر از این نباید غصه بخوری . زیرا به زودی ایام فراق و دقایق جدایی خاتمه پیدا می کند . نادره را نباید بیشتر از این در زحمت و عذاب گذاشت . او دختر معصوم و جوانی است که برای خود وقتی آمال و آرزوهایی داشت که ما نباید سبب بشویم تا آن آرزوها عقیم بماند . این قدر بدبختی که از آشنایی ما کشیده ، بس است . او نباید برای خاطر من از جوانی و لذایذ دنیا دست بردارد ، مادامی که او سیاه بخت است ، روح من در عذاب خواهد بود و مادامی که شما حیات دارید ، او ابدا به فکر استقلال نخواهد افتاد . 
اینک به شما مژده می دهم که به زودی همین امشب تمام نشده ، نزد من خواهی آمد . امانتی که برای او به شما سپرده ام ، باید امشب به دست او برسد . از قول من بگویید که اگر حقیقتا مرا دوست داشته است ، باید حرفم را بدون چون و چرا پذیرفته ، برای همیشه فراموشم نماید و به زندگانی عادی برگشته با جوانی که موافق سلیقه اش باشد ، وصلت نموده ، از جوانی خود بهره مند گردد . 
حرف های شمس الملوک مرا سخت متاثر نمود . متحیر بودم که چه بکنم و چه جوابی بدهم . خانم فرزند مرده یک منظره ی ملکوتی ، یک نمایش روحانی عالی به خود گرفته بود . من هیچ وقت او را به این وقار و ابهت ندیده بودم . در سیمایش هیچ اثری از وحشت و اضطراب دیده نمی شد . لباس های نظیف مشکلی خود را پوشیده ، گیسوان نرم پاکیزه اش را که از کافور سفیدتر بود شانه کرده ، درست شبیه کسی بود که به مهمانی بزرگی آماده شده باشد . با مشاهده ی حیرت و سکوت عمیق من تبسم خفیفی در لبانش ظاهر شده ، بعد گفت : 
نادره ی عزیزم ! ابدا واهمه نکن و حیرت هم لزومی ندارد . من حالت مزاجی خود را خوب می شناسم . اطمینان داشته باش که امشب آخرین شبی است که مهمان تو می باشم . تا صبح از تو برای همیشه مفارقت خواهم کرد. فورا به فرزندانم اطلاع بده ، بیایند تا با آنها آخرین وداع خود را کرده باشم . اینک بگیر مکتوبی که فریدون موقع وفات خود به دست من داده و تقاضا کرده بود که در آخرین ساعات زندگانی خود به دست تو تسلیم کنم . در وفاداری و صداقت تو شبهه ای ندارم . لذا مطمئن هستم که تقاضای ما را پذیرفته تا من زنده هستم ، این امانت را نخواهی گشود !
من با کمال احترام پاکت را از دست شمس الملوک خانم گرفته ، بوسیده ، روی سینه ام جای داده ، از خانه خارج شده ، با تلفون منزل ایشان را مطلع ساختم . بعد مراجعت کرده ، او را به تقاضای خودش روی تختخواب آورده ، رو به قبله خوابانده ، به تلاوت قرآن مشغول شدم . چندی طول نکشید که تمام اقوام و اقربای خانم حاضر شدند . او یکی یکی همه را بوسیده ، هر یک را با طرز مخصوصی تسلی داده ، برای هر کدام یادگاری هایی معین نمود . تمام وصایای خود را با کمال خونسردی و بدون قلق و اضطراب بیان کرده ، در خاتمه دست مرا به دست گرفته ، رو به طرف فرزندان خود برگردانیده ، چنین خطاب نمود : 
فرزندان عزیزم ! این دختر جوان یادگاری فرزند دلبند من فریدون است . شا او را یک دختر عادی حساب نکنید . این فرشته رحمت و مظهر روح پاک و مجسمه  ی اخلاق و پاکدامنی است . به شما وصیت می کنم همیشه به خود و فامیلش احترام نمایید . در مواقع سخت که ممکن است برای هر یکی از شما پیش بیاید با او مشورت کنید و اسرار خودتان را از او پنهان ننمایید . چون که او یک دختر پاک طینت و یک مشاور عاقله و قابل اعتماد است . اگر خدا نخواسته برایش سختی پیش بیاید ، در حقش از هیچ گونه یاری و مساعدت خودداری نکنید . تقدیمی که در وصیت نامه خود برایش معین کرده ام ، به اختیار خودش واگذارید که خود محل مصرف آنها را بهتر از من و شما خواهد دانست . بالاخره احترام و نگهداری این دختر پاکدامن را برای همه  شما لازم و واجب می دانم . این آخرین وصیت مرا هر کس فراموش کند ، روح من از او ناراضی و رنجیده خواهد بود . 
باتمام شدن وصیت مادر پیر ، تمام حضار در حالت تاثر نزد من آمدند . مردها دستم را ، خانم ها پیشانیم را بوسیدند . من نیز به نوبه ی خود زن ها را بوسیده ، مردها را تعارف و تعظیم کردم . هیچ کس تصور نمی نمود که او این قدر به مرگ نزدیک شده باشد. ولی به محض تمام شدن وصیت و حرف های لازمه ، غفلتا رنگش سفید و حالش دگرگون گردیده ، چشم های ملکوتیش متوجه آسمان ها شده ، بعد از پنج دقیقه زندگانی را بدرود گفت . 
اتفاقا دکتر رضاخان وقتی رسید که دخترها ، پسرها ، عروس ها ، نوه ها و سایر اقوام نزدیک و دور ، دور او را حلقه وار احاطه کرده ، هر یک با زبانی مشغول گریه و زاری بودند . به محض ورود دکتر همه عقب کشیدند . دکتر از پشت عینک کلفت خود به صورت نورانی خانم مزبور نگاه کرده ، بدون اینکه نبض او را به دست گیرد گفت : 
خدا رحمت کند . خوب خانمی بود . سر شما جوان ها سلامت باشد. 
فردا که روز جمعه بود ، جنازه آن مرحومه را با کمال احترام و جلال به منزل خود انتقال داده از آن جا به مزارستان برده ، در جوار شوهر و فرزند دلبندش دفن نمودند . 
من امانت فریدون را که عبارت از یک مکتوب سربسته بود ، یک هفته بعد از فوت شمس الملوک باز کردم . مضمونش به قرار ذیل بود .


نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

نادره


 قسمت چهل و پنجم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : قسمت هفتم از یادداشت های نادره - وصیت فریدون
بعد از فوت فریدون ، مادرش شمس الملوک خانم آنی از من جدا نمی شد . فامیل و خانه ی خود را ترک کرده ف در کتابخانه ی کوچک من به سر می برد . هر روز بعد از نماز صبح و صرف ناشتا از خانه با هم بیرون آمده ، به مریض خانه و منازلی که می دانستم مریض دارند می رفتیم . از بیمارها عیادت و پرستاری می نمودیم . لباس و رختخواب هایشان را نظافت می کردیم . برای آنهایی که استطاعت نداشتند دکتر دعوت نموده ، غذا و دارو تهیه می نمودیم . 
مدت یک سال تمام زندگانی من به ترتیب فوق بود . در این مدت از تمام کتاب های علمی و ادبی دست کشیده ، فقط رساله های کوچک پرستاری و حفظ الصحه ، کتب دیانتی و روحانی را مطالعه می کردم . در عین بدبختی ، یک زندگانی آرام و ساکتی داشتم . خود را با دستگیری تیره بختان تسلی می دادم . 
تمام آمال و افکار بلند بالای دیرینه را کنار گذاشته بودم . وظیفه ی خود را عبارت از کمک به بدبختان ، مخصوصا تسلی مادر فریدون می دانستم . از اجرای این وظیفه بسیار محظوظ و خوشوقت می شدم . 
شمس الملوک ظاهرا تسلی یافته ، اسم فریدون را در نزد من به زبان نمی آورد . ولی مزاجا روز به روز مریض و علیل تر می شد . شب های جمعه تربت فریدون را با هم زیارت می کردیم . من سوره ای از قرآن را می خواندم . او برای استراحت روح فرزندش دعا می کرد . 
یکی از شب های بسیار سرد زمستان در تحت تاثیر افکار گوناگون که به مغز من هجوم آورده بود ، تا دو ساعت نصف شب نتوانستم بخوابم . مناظر روزگار خوش و ایام سعادت ، مانند پرده های سینما یکی بعد از دیگری از نظرم می گذشت . شب بسیار تاریک و خوفناک بود . لحاف را بر سر کشیده ، سعی می کردم بلکه قدری بخوابم . ناگهان شنیدم که شمس الملوک اسم فریدون و مرا با صدای بلند تکرار می کند . از جای خود برخاسته به کتابخانه وارد شدم .


نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

نادره


 قسمت چهل و چهارم
کتاب « نادره »
عنوان فصل : پنجمین مکتوب نادره
قربانت گردم ایران ! این مکتوب را با اشک های آمیخته به خون دل برای شما می نویسم . فوت مادر عزیزم را در یکی از مکتوب های سابق خود نوشته بودم . گویا بعد از آن دیگر برای شما مکتوب ننوشته ام . اینک مقدر بوده است که یک مکتوب دیگری تقریبا در همان مضمون بنویسم . چه کنم عزیزم به غیر از شما کس دیگری ندارم . شما از آن شب مهمانی مرا در زیر بال های نرمین حمایت خود گرفته این بار سنگین را با میل خود پذیرفته اید . 
ایران جان ! بدبختی و فلاکتی که پیش بینی می کردم به سرم آمد . فریدون عزیزم بعد از مرض سخت فوت نمود . حالا خودتان بدبختی و فلاکت مرا حدس بزنید . بلی ایران عزیزم ! حالا یک هفته است که جان و دلم را به زیر خاک های سیاه سپرده اند . مادر پیرش نمی دانی چه می کند . گویا در مکتوب های سابق برای شما نوشته بودم که این خانم مهربان کوچکترین فرزند خود یعنی فریدون را از سایر اولادهایش بیشتر دوست می دارد . حالا پیش خودتان حدس بزنید که این مادر بیچاره از مرگ فرزند ناکام خود چه حالی پیدا کرده است . من که دردهای خود را ظاهرا کنار گذاشته ، حتی فراموش کرده ، به حال این مادر پیر می سوزم . از روز فوت فریدون به خانه ی خود مراجعت نکرده است . همیشه نزد من در آن اتاق کوچک که با دستور شما کتابخانه و اتاق خود قرار داده بودم ، مانند دیوانه مات و مبهوت نشسته ، نمی گذارد آنی از پیش نظرش دور شوم . می گوید تو یادگار فریدونی ، باید همیشه نزد من باشی . الان از سر تربت فریدون مراجعت کرده ایم . بیچاره من که در این عالم خالی از عشق و در این دنیای مادی کثیف خشک فقط یک فریدون پیدا کردم . آن را نیز فلک زیاد دیده به زودی از دستم ربود . حالا باید دردهای خود را پوشانده ، مادر داغ دیده او را تسلی بدهم . 
در اوایل اجرای این وظیفه ی وجدانی ، برای من مشکل بلکه غیر ممکن می نمود . شاید الهام غیبی بود که بالاخره تا اندازه ای موفقیت پیدا کردم . شاید روح فریدون بود که خود را به کمک من رساند . در هر صورت مادر فرزند مرده را ظاهرا توانسته ام تسلی بدهم . می دانید به چه واسطه ؟ نه آن کتب نویسندگان بزرگ ، نه آن رمان های عالی ، نه آن اشعار روح پرور ، این ها هیچکدام نبودند . این نتیجه ی زحمات دو ساله ی ملاباجی بود . این چیزی بود که نه سال قبل یاد گرفته ، ولی تا به حال فراموش کرده بودم . حالا اگر نمی توانید حدس بزنید من برایتان بگویم . 
آن قرآن مجید بود . قرآن کوچک مادرم . قرآن خطی که نه سال قبل مادرم به من هدیه کرده بود . مادر فریدون بدبخت را فقط به واسطه ی همین قرآن ، با تلاوت آیات آن تسلی داده ، قانع کردم که فریدون فقط با تلاوت قرآن و صبر و بردباری مادر راضی خواهد شد . گفتم که نباید با گریه و ناله روح نازنین او را ناراحت کنیم . من به شما قول می دهم که هر قدر جان دارم او را فراموش نکرده ، بر طبق میل شما همیشه در خدمت شما در پیش نظر شما باشم . بلکه خداوند احدیت به زودی دعای مرا مستجاب کرده روح مرا در آسمان ها به روح فریدون ملحق نماید . 
با شنیدن این حرف ها مادر پیرش سر را بلند نموده ، با تحیر به روی من نگریسته گفت : 
فرزند عزیزم ! خواهش می کنم این قبیل حرف ها را نزد من بر زبان نیاوری . من نمی خواهم تو به او ملحق شوی . تو باید برای خاطر من هم بوده باشد زنده باشی . تو یادگار او و تسلی قلب من هستی . من به تو قول می دهم دیگر ناله و زاری ننمایم و تو را اذیت ندهم . بخوان عزیزم ! یک سوره ی دیگر . 
من مجددا به قرائت کلام الله شروع کردم . چند آیه نخوانده بودم که خانم بدبخت ساکت و آرام شده ، به خواب رفت . من از این فرصت استفاده کرده ، این مکتوب را برای شما نوشتم . قربانت بروم مکتوب های مرا بی جواب نگذارید . بسیار پریشان حال و زبون شده ام . از کجا می دانستم که انسان نباید به غنچه های پژمرده دل بدهد ؟ عزیزم ! در نتیجه این تجربه تلخ و این سنجش مهلک دریافتم که دل دادن آسان ولی دل برداشتن بس مشکل و ناگوار است . در خاتمه خواهش می کنم نادره کوچولو را در عوض من به آغوش کشیده روی ماهش را ببوسید . 
شاگردتان نادره .

نام کتاب : نادره
نگارش : جعفر پیشه وری (1271-1326)
به کوشش : محمود مصور رحمانی ، صفدر تقی زاده
مدیر اجرایی : سرور فرهی
لیتوگرافی : تارنگ
صحافی : ایران زمین
شابک : 0-04-7920-964
تیراژ : 3000
قیمت : 5000 تومان
انتشارات گوینده
چاپ اول : زمستان 1383



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به « نادره » در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی « نادره » کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      
Free counter and web stats