‏نمایش پست‌ها با برچسب میانه. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب میانه. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

داستان غم انگیز ترمینال میانه

اینجا میانه .
استان آذربایجانشرقی .
سال 2010 میلادی .
عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات .
ایران ، در تکاپوی دستیابی به سند چشم انداز بیست ساله .
تبریز ، کلانشهری که دو ساعت تا میانه فاصله دارد .
میانه ، دومین شهر مهم و بزرگ استان آذربایجانشرقی ، پس از شهر تبریز .

ساعت 12 شب .
مکان : توقفگاههای اتوبوس های بین شهری ، روبروی هتل خیام .
21 شهریور 1389 .
تعداد زیادی زن و مرد ، کنار خیابان ایستاده اند و تعداد اندکی نیز بر روی زمین نشسته اند .
شباهت زیادی به آنچیزهای دارد که در فیلم های مستند از اردوی آوارگان جنگی نشان می دهند .
مرا به یاد تصویرهایی انداخت که اخیرا از تلویزیون و از واقعه ی سیل پاکستان نشان داده می شود .
صحنه ی رقت باری است .
ساعت 12 شب .
حاضرین را می شمارم .
بیش از یکصد نفر زن و مرد و کودک .
تعدادی از این افراد ، رانندگان خودروهای مسافربر شخصی هستند .
رانندگانی که هیچ مجوزی برای این کار ندارند و هیچ تضمینی نیست که امنیت و سلامت مسافران را تامین نمایند .
هیچ کس نظارتی بر این رانندگان ندارد .
هیچ نهادی و ارگانی در شهرستان میانه ، نسبت به این رانندگان نظارتی ندارد .
رانندگان گاه و بی گاه به سمت برخی از مسافران که کلافه تر به نظر می رسند رفته و از آنها می خواهد که با خودروی وی سفر کرده و منتظر اتوبوس نمانند .
جمعیت خیلی زیاد است .
گهگاهی یک اتوبوس بین راهی می آید و چند نفری را سوار می کند . ولی کم شدن مثلا 4 نفر از این جمعیت ، درد چندانی را دوا نمی کند .
ساعت 12 و نیم .
تعداد بیشتری نشسته اند .
خانواده ای با ظاهری بسیار فقیرانه ، دو کودک را در بغل دارند .
منتظر اتوبوس هستند .
کرایه های خودروهای شخصی ، زیاد است و غالبا مردم راضی به استفاده از آنها نیستند .
امشب ، کرایه ی یک پراید از میانه تا تهران برای هر نفر ، 12 هزار تومان بود .
از میانه تا زنجان ، 5 هزار تومان .
مردم کلافه شده اند .
کم کم به تعداد کسانی که بر روی زمین می نشینند افزوده می شود .
یک زوج جوان ، بر روی زمین نشسته اند .
یک زوج جوان دیگر ، مرتب قدم می زنند و این سو و آن سو می روند .
آن خانواده ی 7 نفره که دونفرشان کودک هستند ، کاملا روی زمین پهن شده اند و رانندگان در حال تحریک آنها برای مسافرت با خودروی شخصی هستند .
صدای راننده ها در همه جا پیچیده است .
یکی برای زنجان مسافر می خواهد ، یکی برای تهران . غوغایی است .
کمی آنطرف تر ، یک مغازه ی سوپر مارکت است که همه ی وسایلش بالاتر از نرخ های قانونی اجناس است . همه چیز در این مغازه ، گرانتر فروخته می شود . یک پیرمرد اخموی بداخلاق گرانفروش خدانترس . او که می داند این شهر بی کلانتر است . پس در این شهر بی کلانتر ، از این آب گل آلود ، خوب ماهی می گیرد . بنظر می آید که او شکارچی خوبی باشد.
ساعت 1 بامداد . یا بعبارتی 1 نصف شب .
یک اتوبوس خالی می آید .
یکی از اتوبوس های میانه .
بلیط فروشی که انجام نشده است .
بنابراین معلوم نیست که از این جمعیت هفتاد هشتاد نفری ، چه کسی باید سوار شود و چه کسی باید بماند.
باز هم رجوع کنیم به فیلم سیل پاکستان .
آنجا که سیل زدگان برای دریافت غذا و بسته های کمکی ، به سمت خودروهای امدادرسان حمله می بردند .
ناگهان سیل جمعیت به طرف اتوبوس حمله ور شد .
باور کردنی نیست .
همه می دوند .
مردان جوان ، نزدیک درب اتوبوس هستند .
مردان مسن ، بعد از مردان جوان قرار گرفته اند .
متاهل ها و کسانی که زن و بچه دارند ، در لایه ی بعدی قرار گرفته اند .
اینجا دختر تنها نداشتیم ، وگرنه می بایست در آخرین لایه قرار می  گرفت ، چون از کمترین لایه های مردانگی نیز برخوردار نبود و جو اینجا نیز ، جوی کاملا مرد سالارانه بود . چرا که منطق بر آن حکمفرما نبوده و قانون جنگل بود که اینجا ، سخن می گفت .
مردان جوان ، داشتند در اتوبوس را از جا می کندند .
اصلا وضعیت خوبی نبود .
چندش آور بود .
داشتم نگاه می کردم .
دلم برای این مردم می سوخت .
احساس می کردم در جایی خارج از ایران هستم .
در جایی مثل پاکستان سیل زده ، یا افغانستان جنگ زده .
بهرحال یک اتوبوس کاملا پر شده و حرکت کرد و رفت .
اما هنوز تعداد مسافران باقی مانده ، از گنجایش یک اتوبوس بیشتر بود.
انگار کسی بود که با اتوبوس ها هماهنگی می کرد.
هنوز چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که یک اتوبوس دیگر آمد .
این اتوبوس هم میانه ای بود .
یک اتوبوس خالی با یک راننده ی بداخلاق و بی ادب .
بازهم جمعیت هجوم برد .
همان صحنه های قبلی تکرار شد .
اما پس از چند دقیقه ، تعداد زیادی از این جمعیت برگشتند .
علت را پرسیدم .
گفتند که برای تهران ، 10 هزار تومان کرایه می خواهد در حالیکه اتوبوس قدیمی است و امکانات ندارد و کرایه ی این اتوبوس برای تهران ، حداکثر 7 هزار تومان است .
انگار این راننده اتوبوس هم فهمیده بود که این شهر « بی کلانتر » است .
راننده اتوبوس ، شروع کرد به سوار کردن مسافران .
اما دیگر هجمه ای در کار نبود . چون قیمت بالا بود .
حدود 20 نفر مسافر سوار شدند .
راننده و کارچاق کن هر چقدر داد زدند و هرچه قدر طلب مسافر کردند ، از این همه آدمی که دیگر رسما روی زمین نشسته بودند ، کسی حاضر نشد که سوار این اتوبوس شوند .
صحنه ی آوارگان بوسنیایی ، در مقابل هتل خیام میانه ، همچنان ادامه داشت که ناگهان راننده ی اتوبوس از تصمیم خود انصراف داد و گفت چون که مسافرانم تکمیل نشده و کسی حاضر نیست که سوار شود ، بنابراین از این سفر انصراف می دهد . و همه ی مسافران خود را پیاده کرد.
انگار که یکسری آواره یا اسیر را پیاده می کرد .
قیافه ی این مسافران دیدنی بود . استیصال و ناتوانی را می توانستی در چهره هایشان ببینی .
باز هم منتظر شدیم .
دقایق به کندی می گذرند.
همه خسته شده اند .
شاید هر 20 دقیقه یک اتوبوس می آید و چند نفری را از این مهلکه نجات می دهد .
ساعت 2 بامداد ، یا بعبارتی 2 نصف شب .
حدودا پنجاه نفر ، پراکنده شده و در اطراف نشسته اند .
یکی سیگار می کشد . یکی چای می خورد . یکی صحبت می کند . یکی غرغر می کند . یکی دارد با راننده های خودروهای شخصی چانه می زند .
مسافران خسته و کلافه شده اند .
رانندگان شخصی از این وضعیت راضی و خشنود هستند .
الان همان وقتی است که این ماهی های خسته ، باید به دام رانندگان گشنه بیفتند .
همینطور هم می شود .
چند ماشین شخصی می توانند حرکت کنند .
جمعیت مسافران حاضر در مهلکه کاهش پیدا کرده ولی هنوز قابل توجه است .
امید چندانی برای رهایی از این مهلکه نیست .
از دیدن این تئاتر مسخره ، خسته می شوم .
قدم زنان به خانه بر میگردم و قید مسافرت را می زنم .
بایستی به محل خدمت جدیدم در قزوین می رفتم . اما نشد .
انشاءالله فردا خواهم رفت .

اما چه کسی باید مشکل شهر میانه را حل کند .
زمانی که آقای رئیس جمهور ، از گسترش حمل و نقل عمومی دم می زند . آیا اطلاع دارد که در شهر میانه ، حتی یک مکان بلیط فروشی اتوبوسی وجود ندارد .
آیا رئیس جمهور می داند که فرماندار میانه ، اصلا اطلاعی از وضعیت اتوبوس این شهر ندارد .
فرماندار میانه ، مردی از جنس مردم نیست .
فرماندار میانه ، مردی از جنس اغنیاست .
فرماندار میانه ، علاوه بر ماشین شخصی ، ماشین سازمانی دارد .
فرماندار میانه ، نیازی به اتوبوس ندارد . بنابراین مساله ی ترمینال میانه اصلا برایش اهمیت ندارد .
آقای فرماندار ، مگر تو بالاترین و ارشدترین مقام این شهرستان نیستی ؟
چه کسی باید به داد این مردم برسد .
آقای فرماندار ، شما که خوب بلدی سخنرانی کنی .
آقایان مسئول ، آقایان شهردار ، فرماندار و سایر مقامات ذیربط ، کجایید ؟
فقط برای نماز جمعه و راهپیمایی روز قدس و 22 بهمن ، این مردم برایتان مهم می شوند ؟
فقط روز رای گیری است که هرچه دارید از این مردم است ؟
حالا این مردم کجای کارند ؟
پاهایتان را بلند کنید و این مردم ضعیف و بیچاره را زیر پاهایتان ببنید آقای فرماندار .
آقای فرماندار ، حقوقتان حرام است .
آقای فرماندار ، شما مسلمان نیستید .
شما مالک اشتر نیستید .
اقای فرماندار ، هر چه زودتر استعفا بدهید تا لااقل در درگاه باریتعالی شرمسار نباشید . البته اگر می توانید از امکانات دولتی چشم بپوشید .
آقای فرماندار ، این مردم ، گوسفند نیستند . این مردم نیاز به توجه و رسیدگی دارند .
آقای فرماندار ، تو حقوق میگیری که به مشکلات این مردم رسیدگی کنی .
کجایی آقای فرماندار ؟
کجایی ؟
واقعا خوابی یا خودت را به خواب زده ای ؟

نه .
انگار فریاد رسی در این شهر نیست .
خدایا !
پروردگارا !
خودت فریادرسی را از ملکوت برای مردم این شهر روانه کن !
چرا که
شهردار شهر ما ، اردک بود .

پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .     

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

زکات زیبایی

توی میانه ، یه بنری نصب شده که روش نوشته « حجاب ، زکات زیبایی است » . 
یعنی همونجوری که هر چیزی ، زکاتی داره در دین اسلام . 
همونجوری که زکات علم ، انتشار و آموزش اون به دیگرانه ، 
زکات زیبایی زن هم ، رعایت و حفظ حجابه . 
اما مساله اینجاست که اگر بپذیریم که حجاب ، زکات زیبائیه ،
پس آیا می تونیم نتیجه گیری کنیم که خانومایی که زیبا نیستند ، بهشون زکات تعلق نمی گیره و می تونن حجاب نداشته باشن ؟ 
یعنی بی حجابی یا بدحجابی ، ربطی به درصد زیبایی خانوما داره ؟ 
آیا میزان زکات ، به میزان زیبایی زنان ، مرتبط هست ؟ 


پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

تاپ تو اتوبوس

امروز برای انجام یکسری کار اداری ، رفته بودم تبریز . 
ساعت 2 بعد از ظهر بود که با یه اتوبوس ، راهی میانه شدم . 
رو صندلی بغل دستی من دو تا دختر دانشجو نشسته بودن که اتفاقا صبح هم با هم و با یک اتوبوس به تبریز رفته بودیم . 
یه صحنه ی جالبی توی اتوبوس ، توجه تعدادی از مسافرین رو به این دو تا دختر جلب کرد . 
اونا یه تاپ مشکی خریده بودن که حالت کشی هم داشت . 
اونا هی اون تاپ رو میاوردن بالا و بازش می کردن و می کشیدنش که حالت اصلی خودشو پیدا کنه و بعد بلند بلند می خندیدن . 
تقریبا تمام اون دور و بریاشون ، داشتن نیگاشون می کردن . 
حالت دخترا ، کاملا تحریک کننده بود . 
در عین حالی که به هیچ کسی نگاه نمی کردن و به هیشکی محل نمی ذاشتن ، ولی حرکات کاملا تحریک کننده ای داشتند . 
چند بار اون تاپ رو بالا آوردن ، طوری که همه بتونن اون تاپ رو ببینن . 
بهرحال وضعیت نامناسبی رو برای چند دقیقه ای ایجاد کردند . 
حیف این دانشگاه . 
حیف این دانشجو
و حیف این مدرک تحصیلی . 


پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

به این خانواده میانه ای کمک کنید

امروز ، در حالیکه با یکی از اهالی میانه ، در حال صحبت بودم ، مطلبی را راجع به خانواده ای 5 نفره در میانه شنیدم که بسیار متاسف و ناراحت شدم . 
این خانواده در خانه ای زندگی می کنند که شرایط بسیار اسف باری دارد . 
آنها از چادرمادرشان به جای موکت استفاده می کنند . 
آیا برایتان قابل تصور است که کسی در این شهر ، موکت نداشته باشد ؟ 
آنگونه که شنیده ام ، این خانواده با مشکلات مالی شدیدی دست به گریبان است . 
به لحاظ تغذیه و خوراک در محدودیت شدید قرار دارند . 
به من گفته اند که این خانواده ، دو دختر دم بخت دارد و یک پسر که عقب افتاده ی ذهنی است . 
پدر و مادری پیر و خانواده ای فقیر . 
آنچه که با شنیدن این جملات ، ذهن مرا بخود مشغول داشت ، وظیفه ی انسانی ما بود . 
ما که داد مسلمانیمان ، گوش فلک را کر کرده است . 
ما که روزه داریمان را مثل پتک بر سر دیگران می کوبیم و فریاد می زنیم که مسلمانیم . 
ما که نمازمان قضا نمی شود . 
ما که خودمان را پسر پیغمبر می دانیم . 
آری ، ما که مسلمانیم و به خدا و به روز قیامت اعتقاد داریم ، 
ما مسئولیم در برابر آنچه در اطرافمان می گذرد . 
هنگامی که سفره های سحر و افطارمان رنگین است ، در گوشه ای از این شهر ، فردی هست که موکت ندارد که روی آن بخوابد . 
و ما همه مسئولیم . 
نه تنها مسلمانان و مومنان این شهر مسئولند . بلکه همه ی افراد این شهر مسئولند . 
آنهایی که دم از مردی و جوانمردی می زنند . 
آنها که خود را انسان می دانند . 
آنها که دم از وجدان و انسانیت می زنند. 
اگر هر کدام از ما 100 تومان درآمد داشته باشیم ، اگر فقط 1 تومان به این خانواده اختصاص دهیم ، مطمئنا مشکل این خانواده مرتفع خواهد شد . 
اما حیف که ما چهارچنگولی ، جیب هایمان را چسبیده ایم . 
و چنان می اندیشیم که انگار این دنیا و این وضعیت پایدار خواهد ماند . 
چه بسا به یک تلنگر ، زندگی ما دگرگون شود . 
چه بسا مایی که امروز دنیا به کاممان است ، فردا نیازمند لقمه نانی باشیم . 
بایسته است که همگان و مخصوصا مردم شهر میانه ، در خصوص رسیدگی به اوضاع این خانواده ، تکانی به خود بدهند . 
من از شنیدن این اوضاع بسیار ناراحت و متاسف شدم و واقعا این ناراحتی من قابل وصف نیست . 
بلافاصله پس از شنیدن این وضع ، به نوبه ی خود کمکی به این خانواده کردم .
اما نیاز آنها بسیار بیشتر از آن است که با درآمد و توان مالی من تناسب داشته باشد . 
در نظر دارم اگر شد ، از خانه و وضعیت زندگی آنها بازدیدی داشته و برآوردی از میزان نیازمندی آنان داشته باشم . 
از امروز ، تا 20 روز دیگر من در میانه هستم و پس از آن از میانه منتقل می شوم . 
اگر بتوانم ، جمعی از مردم میانه را جمع کرده و در خصوص دریافت کمک های نقدی و جنسی برای این خانواده اقدام می کنم . 
باید یک جوری مردم میانه را بیدار کرد . 
باید مردم میانه از این وضع با خبر شوند .


برای کسب اطلاعات بیشتر و یا هر گونه ارائه ی کمک ، با جناب آقای « صابر آقایی » به شماره موبایل « 09148615752 » تماس حاصل فرمایید .



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      




۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

آخرین روزهای میانه

و بالاخره روزهای میانه ای ما هم به پایان می رسد . 
پس از هشت سال و ده ماه سکونت در میانه ، با این شهر خداحافظی می کنم . 
اینکه مقصد بعدی من کجا خواهد بود ، هنوز به طور کامل مشخص نیست . 
ولی در هر حال به یکی از شهرهای قزوین ، منجیل ، همدان یا زنجان منتقل خواهم شد . 
این روزها ، آخرین روزهایی است که در میانه هستم . 
نوزدهم شهریور ، اولین روز از ماه شوال است . دقیقا روز عید فطر . روز جمعه . 
و روز شنبه من بایستی از میانه رفته باشم .


پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      




کارتن خوابی در میانه

گرچه پدیده ی کارتن خوابی در کلانشهرها و مخصوصا در پایتخت جمهوری اسلامی ایران ، یعنی کلانشهر تهران ، امری کاملا طبیعی و عادی است و همه ی مسئولین و مقامات دولتی و کشوری و نیز مردم شریف و نجیب تهران به آن عادت کرده اند ، این فرایند هم اکنون در حال گسترش در سطح کشور است و امروز برای اولین بار در شهر میانه من با صحنه ی کارتن خوابی یک نفر مواجه شدم . 
حوالی ساعت شش و نیم صبح در حالی که بصورت پیاده عازم محل کار خودم بودم ، مردی را دیدم که بر روی یک کارتن خوابیده و ملافه ای را نیز روی خودش کشیده و در کنارش نیز یک گاری قرار دارد . 
اینکه وظیفه ی نهادهایی مثل کمیته ی امداد امام خمینی و نیز سازمان بهزیستی کشور چیست ، الله اعلم !
این هم عکسی که از این بنده خدای کارتن خواب گرفتم . 

پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

میانه ، شهر زباله ها

در اینجا تصاویری را می بینید که چهره ای دیگر از شهر میانه را نشان می دهد .
تصاویری که برای مردم این شهر بسیار عادی و معمولی است ولی شاید هرگز این چهره از شهر ، به تصویر کشیده نشده و بر روی اینترنت قرار نگرفته است . 
اما دوست عزیزم ، جناب آقای « اکبر هدایت » زحمت کشیدند و این عکس ها رو با استفاده از موبایلشون گرفتند و در اختیار من قرار دادند که همینجا از ایشون هم تشکر می کنم که واقعا با من همکاری خوبی دارند و کمک های زیادی به من می کنند . 
این تصاویر نشانگر چیست ؟ 
فرهنگ مردمی ما ؟
فرهنگ شهرنشینی ما ؟ 
مردم وظیفه شناس ما ؟ 
انسانیت ما ؟ 
شهردار گرانقدر و تلاشگر ما ؟ 
شورای شهر دلسوز و اندیشمند ما ؟ 
همدردی مردم با رفتگرانی که همواره زحماتشان را در خیابانها می بینیم ؟ 



این وضعیت شهر ماست .
بد نیست که این مطلب رو هم بخونید : شهر ما ، خانه ی ما ، سنگاپور

پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

دستگیری کیف قاپ حرفه ای در میانه

این خبر را به نقل از « صدای میانه » می نویسم .

فرمانده نيروي انتظامي شهرستان ميانه گفت: با تلاش ماموران پليس آگاهي در شهرستان ميانه كيف‌قاپ حرفه‌اي دستگير و 9 فقره كيف‌قاپي كشف شد.
مجيد نارهي افزود: در پي اعلام شكايت مبني بر وقوع چند فقره كيف‌قاپي در مناطق مختلف اين شهرستان مأموران انتظامي با تشكيل اكيپ ويژه عملياتي اقدام به برررسي و تحقيق براي اطلاع از صحت و سقم موضوع كردند.
وي ادامه داد: با انجام عمليات كنترلي نامحسوس در مناطقي كه بيشتر كيف‌قاپي‌ها در آن اتفاق افتاده بود، مأموران موفق شدند يك نفر كيف‌قاپ حرفه‌اي به نام «مهدي- ا» 31 ساله داراي سابقه كيفري را در حين سرقت شناسايي و دستگير كنند.
فرمانده انتظامي شهرستان ميانه تصريح كرد: متهمان پس از دستگيري به منظور انجام بازجويي‌ها و تحقيقات اوليه به مقر پليس آگاهي انتقال داده شد و در مرحله مقدماتي بازجويي‌ها منكر ارتكاب هر نوع جرمي شده و مدعي شدند كه براي نخستين بار اقدام به سرقت كرده‌اند ولي در تحقيقات و بازجويي‌هاي تكميلي نامبردگان ضمن قبول اتهام وارده به ارتكاب 9 فقره كيف‌قاپي در مناطق مختلف اين شهرستان اعتراف كردند.
وي خاطرنشان كرد: با بازسازي صحنه‌هاي سرقت همه موارد اعتراف شده مورد تأييد قرار گرفت و با توجه به اهميت موضوع با هماهنگي مقام محترم قضايي از محل سكونت سارق بازرسي به عمل آمد كه در نتيجه اين بازرسي‌ها اقلام قابل توجهي لوازم سرقتي و وجه نقد كشف شد و متهم پس از تشكيل پرونده براي سير مراحل قانوني به مراجع قضايي معرفي شدند.


پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

بستنی کوهستان

عکسی از خودم
عکاس : اکبر هدایت
مکان : بستنی کوهساران ، میانه ، روبروی پارک انقلاب


دنیای وارونه

عکاس : اکبر هدایت
مکان : میدان « دهقان فداکار » شهرستان میانه


پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

ورود آقایان با پیراهن آستین کوتاه ، ممنوع!

« ورود آقایان با پیراهن آستین کوتاه ، ممنوع ! »
این جمله ای بود که امروز ، در محل ورودی کلانتری 11 میانه دیدم .
اول که چشمم به این عبارت خورد ، ازش رد شدم ، کمی فکر کردم و احتمال دادم که اشتباه خونده باشم .
برگشتم عقب و خوب نگاه کردم .
درست خونده بودم .
سرباز نگهبان ، بدجوری نگام می کرد .
منم که پیرهن آستین کوتاه پوشیده بودم .
خیلی این جمله ، منو به فکر فرو برد .
نتونستم بدی پیرهن آستین کوتاه رو درک کنم .
واقعا یعنی اینقدر پیرهن آستین کوتاه بده ؟؟؟!!!
اگه اینقدر بده ، اصلا چرا اجازه می دن که تولید و به بازار عرضه بشه ؟
شتر سواری ، دولا دولا ؟؟؟؟
اگه بده ، جلو تولیدشو بگیرین .
اگه خوبه ، دیگه چرا با آستین کوتاه راه نمی دین تو کلانتری ؟
آیا اسلام زیر سوال می ره ؟
آیا سبب تحریک جنسی بانوان گرامی می شه ؟
آیا مبانی اخلاقی جامعه رو تخریب می کنه ؟
آیا سبب رواج و توسعه ی فساد در جامعه می شه ؟
من هیچ دلیل قانع کننده ای برای نپوشیدن پیرهن آستین کوتاه ندیدم .

بنابراین در این موارده که به جناب آقای احمدی نژاد ( ریاست محترم جمهوری اسلامی ) حق می دم که با نوع برخورد نیروی انتظامی ، در رسانه ی ملی و در مصاحبه ی رسمی در تلویزیون ، مخالفت علنی بکنه .
و حق می دم به آیت الله حائری یزدی ، که در مصاحبه ی رسمی خودش با رسانه ها ، برخورد نیروی انتظامی رو مورد سوال و تردید قرار بده .
بقول آیت الله حائری ، در مساله ی امر به معروف و نهی از منکر ، باید احتمال « اثر » داد . و این برخورد نیروی انتظامی ....


پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

« آیس پک » میانه


پریروز ، دوست عزیزم « اکبر هدایت » من رو به صرف « آیس پک » در نمایندگی تازه تاسیس « آیس پک » در میانه دعوت کرد که از این بابت از ایشون کمال تشکر رو دارم .

وارد فروشگاه « آیس پک میانه » شدیم .

خیلی هوا داغ بود که ناشی از حرارت پخت پیتزا و ذرت مکزیکی بود که محوطه ی سالن رو ، خیلی گرم کرده بود .

بهر بدبختی بود ، توی اون گرما ، بستنیمون رو کوفت کردیم و اومدیم بیرون .

این نوشته ، مرتبط با همون روزه ، که یه ذره « پیاز داغشو » زیاد کردم .

ایده ی این نوشته رو ، آقای « اکبر هدایت » داده .


 


 


 


 

خدا بد نده داداش !

چی شده ؟

چرا رنگت پریده ؟

بیا ببرمت دکتر !


 

نه نه !

بذار یه ذره هوا بخورم ، حالم خوب می شه !

فقط هوا بخورم !


 

ای بابا !

کجا بودی مگه ؟

چقدر حرص و ولع داری واسه هوا خوردن ؟؟!!


 

آره !

فقط می خوام هوای تازه بخورم !

دارم از گرما می میرم !


 

بذار دست بزنم به پیشونیت .

وای !!!!!!!!!!!!!!

تب داری ؟

باید بریم دکتر .

تو حالت خیلی بده !

بدنت خیلی گرمه بخدا !


 

نه بابا !

چی می گی تو ؟

رفته بودم « آیس پک » بخورم .


 

دیووووووووووووونه !

« آیس پک » که بخوری ، باید بلرزی ، نه اینکه « تب » کنی !!!!

هه هه هه هه

حالا دیگه ما رو دست میندازی دیگه !

باشه !!!

حتی وقتی حالت بده ، بازم شوخی ها !


 

عجب آدمیه ها !

راست می گم بخدا !

رفتم « آیس پک » میانه .

می دونی که کجاست .

توی خیابون معلم .

یه جهنمیه اون تو .

انگار بردنت توی جهنم ، دارن بهت « بستنی » می دن .

بدبختی اونجاست که بعضیا میان اونجا « پیتزا » میخورن .

نمی دونم چه بلایی سر اون بنده خدا ها اومده که توی اون گرما داشتن « پیتزا » می خوردن .

خدا کنه نیروهای صلیب سرخ ، زودتر برسن و اونا رو نجات بدن .

من بیشتر از خودم نگران اونام .


 

آره .

معلومه که حسابی گرم بوده .

بدنت خیلی گرمه .


 

جون داداش ، هیچی نباشه ، 35 درجه ، دیگه رو شاخشه .

دست کم ، 35 درجه گرما داشت .

من که دیگه غلط بکنم ، برم « آیس پک » میانه رو بخورم .


 

اینا که ادعا دارن که 60 میلیون تومان دادیم ، امتیازشو گرفتیم .

600 هزارتومن هم میدادن یه کولر می گرفتن که ملت اینجوری « آب پز » نشن .


 

ای خدا ، برس به داد این ناتوان « آب پز شده »

« آیس پک » نگو ، « سونا خشک بگو »


 

ها ها ها ها ها ها ............... !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آره !  

خیلی جالبه ها !

زین پس به جای واژه ی غریب و نامانوس « آیس پک میانه » بگویید « سونای خشک میانه » .


 

آخی !

یه ذره حالم بهتر شد !

اینجا « میانه » است دیگه !

باید باهاش ساخت !


 


پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

مدیریت فرسوده ی « اینترنت امیدان » میانه

سرانجام روزی فرا رسید که اینترنت پرسرعت به میانه آمد .
روزی که اینترنت امیدان ، به عنوان ارائه دهنده ی اینترنت پرسرعت بر گرده ی طالبان اینترنت در این شهر ، سوار شد .
و چه بد روزی بود ، آن روز که امیدان ، متصدی ارائه ی اینترنت پرسرعت گردید .
اندر معایب اینترنت امیدان ، همین بس که می انگارند دوره ی ناصری است و اینان چونان اربابانی اند نسبت به مشتریانی که حکم رعایا دارند .
دنیای امروز ، دنیای مدیریت بازار ، همواره تاکید بر این مساله دارد که « حق با مشتری است »
اوج این تفکر را هنگامی در می یابیم که رییس شرکت تویوتا که شهرتی در وسعت جهانی داشته و در عرصه خودرو در سراسر جهان ، یکه تازی می کند ، صرفا بدلیل بروز خطایی کوچک در سامانه گاز یک نمونه از خودورهای تویوتا ، خبرنگاران شبکه های مختلف خبری از سراسر جهان را دعوت نموده و به طور سمبلیک و نمادین ، از یکی از صاحبان این خودورها ، عذرخواهی نموده و حتی در برابر وی تعظیم می کند .
تفاوت را ببینید .
آیا تابحال در مسایل اینترنت خود با مشکل مواجه شده اید ؟ به اینترنت امیدان زنگ زده اید ؟ مشکلتان را گفته اید ؟ گفتند حل می کنیم . نیم ساعت دیگر زنگ زدید و گفتید حل نشد . گفتند نیم ساعت دیگر حل می کنیم . یک ساعت دیگر زنگ زدید و گفتید حل نشد . گفتند یک ربع دیگر حل می کنیم . چهل دقیقه ی دیگر زنگ زدید و یک نفر ، از پشت تلفن با صدایی خشن و عصبانی می گوید آقا من کارم را کرده ام ، شما چرا عجله دارید . اشکال از تبریز است . به ما ربطی ندارد و گوشی را قطع می کند . و شما صدای بوق تلفن را می شنویدکه به شما یادآوری می کند که بهتر است که شما نیز تلفنتان را قطع کنید . چرا که دیگر کسی پاسخگوی شما نیست .
برای من بارها پیش آمده که در زمینه ی اینترنت پرسرعتی که از شرکت « اینترنت امیدان » دریافت کرده بودم ، با مشکل مواجه شدم ، ولی هنوز یادم نیست که مسئولین « اینترنت امیدان » مودبانه و بعبارتی « مثل بچه ی آدم » حرف زده باشند .
روز 16 تیر ، اینترنت من بعلت پایان مدت شارژ آن ، قطع شد ، ساعت 1030 صبح جهت شارژ به اینترنت امیدان مراجعه کردم . گفتند که تا 20 دقیقه ی دیگر وصل می شود . و من مدام پیگیرم . ساعت 1300 زنگ می زنم . کسی در آنسوی خط می گوید ، الان شارژ می کنم و تا نیم ساعت دیگر اینترنت شما وصل می شود . بعبارتی ، تا حالا ، ما سر کار بودیم و خبر نداشتیم . ( به این می گویند « تکریم ارباب رجوع » و « مشتری مداری » ) . ساعت 1330 زنگ می زنم که آنسوی خط کسی عصبانی شده و می گوید ، دست من نیست و مشکل از تبریز است .
دیگر امیدی به میانه و میانه ای ها نیست . مخصوصا از جنس « امیدانش » .
به شرکت « همارا سیستم » در تبریز زنگ می زنم . به اپراتور شبکه وصل می شوم و مشکلم را برایش توضیح می دهم . اپراتور مربوطه ، با حوصله و با دقت به حرف هایم گوش می دهد ، به تک تک سوالاتم جواب می دهد و من باز هم سوالات جدیدی می پرسم و او باز هم جواب می دهد . و آنگاه زمان آن فرا می رسد که من هم کمی « عقده گشایی » کنم . تمام مشکلاتی را که با مسئولین بی فرهنگ « اینترنت امیدان » داشتم را برای اپراتور گفتم و گفتم که خدا را شکر که بالاخره کارمان ، گیر « تبریزی » هاست و خدا را شکر که کارمان دست « میانه ای » ها نیست . اپراتور ، خنده ای کرد و گفت « دست شما درد نکند » . گفتم « زنده باشید » و با او خداحافظی کردم .
پیگیری های بعدی خودم رو هم از طریق پشتیبانی آنلاین و چت با مسئول مربوطه در « همارا سیستم » حل کردم . خدا « تبریزی ها » را حفظ کند .

 
تفاوت از زمین تا آسمان است .
آنجا ژاپن است و اینجا ایران .
و بدتر از همه اینکه ، اینجا « میانه » است .
اینجا کسی به کسی احترام نمی گذارد ، مگر اینکه مجبور باشد .
اینجا کسی به کسی خدمت نمی کند ، مگر اینکه مجبور باشد .
اینجا کسی به کسی حتی سلام هم نمی کند ، مگر اینکه مجبور باشد .
اینجا اگر زورشان برسد ، همدیگر را حتی می خورند .
اینجا اگر زورشان برسد ، ادعای خدایی هم می کنند .
اما خدا را شکر که زورشان نمی رسد .
همواره سپاسگزارم که خدا ، اینان را زیر « تبریزی ها » قرار داد .
و خدا را سپاسگزارم که اینان را زیر « بنابی ها » قرار داد .
و خدا را سپاسگزارم که اینان را زیر « مراغه ای ها » قرار داد .
و خدا را سپاسگزارم که اینان ، همیشه « زیرند » .
در میانه ، فقط حرف می زنند . فقط ادعا دارند . فقط لاف می زنند . فقط غرغر می کنند . فقط پشت سر هم بد می گویند . فقط از این می گویند که اگر من جای فلانی بودم ، بهتر کار می کردم .
در میانه ، کافی است که کسی به نان و نوایی برسد ، تا چنان خودش را گم کند و چنان ادای بیل گیتس را در بیاورد ، که تو فکر کنی این بنده خدا ، مادرزادی پولدار بوده و اصلا خداوند عالم ، ژنتیک اینها را پولدار آفریده است .
اینجا میانه است و الان نمود این رفتار قبیله ای میانه ای ها را در اینترنت امیدان می بینیم .
گروهی که گرچه نام « اینترنت » بر خود دارند و رنگ و بوی « تجدد » ، ولیکن بسیار عقب مانده و منحط عمل می کنند .
امروز نمی خواهم راجع به اینکه چرا به اینها می گویم « عقب مانده » حرف بزنم ولی بدانید که واقعا « عقب مانده اند » .
وقتی که شرکت سونی ، بخاطر یک عیب در سامانه ی باتری لپ تاپهای سونی ، همه ی آنها را از مشتریان پس گرفته و تعویض می کند ، وقتی این همه ضرر را تحمل می کند ، تا فقط این نکته را ثابت کند که در مدیریت ژاپنی ، « همیشه حق با مشتری است » ، مدیریت « اینترنت امیدان » به کجا می رود ؟
وقتی که شرکت تویوتا ، بخاطر یک عیب در سامانه ی گاز یک مدل از خودروی تویوتا ، علاوه بر تعویض مجانی و رایگان و ارائه خدمات مناسب ، در برابر دیدگان جهانیان ، سرتعظیم فرود آورده و رسما پوزش می خواهد ، « اینترنت امیدان » چه می پندارد که چنین « گستاخانه » و « بی ادبانه » سخن می گوید ؟
آنها چیزی از اسلام و از دین نمی دانند .
آنها فقط بازار را می شناسند و مشتری را .
آنها در راه رضای خدا کار نمی کنند .
آنها نمی گویند اول نماز بعدا کار .
آنها ، فقط پول را می شناسند ، بازار را می شناسند و مشتری را .
اما در اینترنت امیدان ......
خودتان یک چیزی اینجا بنویسید و بگذارید .
در اینترنت امیدان .........
در اینترنت امیدان ........
در اینترنت امیدان .........
اینجا « ایران » است و بدتر از همه اینکه ، اینجا « میانه » است .
و با این شرایط ، بایستی که « میانه » زیر « تبریز » باشد و « زیر » تبریز باشد !!!
و با این شرایط ، بایستی که « میانه » زیر « مراغه » باشد و « زیر » مراغه باشد !!!
و با این شرایط ، بایستی که « میانه » زیر « بناب » باشد و « زیر » بناب باشد !!!

 
اینترنت امیدان ، یکی از ناکارامد ترین و نابسامان ترین مدیریتهای خصوصی میانه را داراست . مدیریتی که هنوز یاد نگرفته که در بازار ، چگونه باید رفتار کرد !
و خوش بحال مسئولان اینترنت امیدان ، که اینجا « تبریز » یا « تهران » نیست .
چندی پیش ، با یکی از ارائه دهندگان خدمات اینترنت در « میانه » گفتگو می کردم . ایشان ، گلایه های فراوانی از « اینترنت امیدان » داشته و قیمت های آن را غیرواقعی می دانستند . و می گفتند که اینها غیرمنصفانه ، این کار را می کنند و در واقع به مردم « اجحاف » می کنند .
آن روز ، من سخن وی را ناشی از حسادت و رقابت کاری دانستم . اما بتدریج به صحت کلام ایشان پی بردم .
در حالیکه شما در شهرهای دیگر ، می توانید اینترنت با سرعت 128 را با محدودیت پهنای باند ، حتی به قیمت 6 هزارتومان هم تهیه کنید ، ولی در میانه ، اینترنت 128 در کمترین قیمت و بعبارتی در قیمت پایه ی خود ، 30 هزار تومان است .
آیا شما تحت هیچ شرایطی ، اینترنت 10 هزارتومانی در میانه دیده اید ؟ dial up را کنار بگذارید !
اینجا میانه است و « اینترنت امیدان » بر گرده ی این مردم ، سوار است .
من فکر می کردم که فقط یک نمایندگی ، خدمات اینترنت پرسرعت را ارائه می کند ، اما اخیرا فهمیدم که دو شرکت دیگر هم ، خدمات اینترنت پرسرعت را ارائه می کنند .
حیف که من حداکثر تا یک ماه دیگر ، از میانه می روم ، وگرنه حتما مشتری آنها می شدم . و نه تنها مشتری آنها می شدم ، بلکه سعی می کردم دوستان و همکارانم را نیز ترغیب کنم که بجای استفاده از « اینترنت امیدان » از سایر شرکتهای ارائه دهنده ی اینترنت پرسرعت ، استفاده کنند .
اشکال از مردم هم هست ، مردم نمی دانند که چگونه از حق خودشان دفاع کنند . اگر فقط یک شرکت وجود داشت ، آنموقع شرایط فرق می کرد ، و بایستی تحمل می کردیم . و یا روش دیگری را برای مبارزه با این « انحصار » و « گستاخی » بر می گزیدیم . اما اکنون می توانیم « اینترنت امیدان » را « بایکوت » و «تحریم » کرده و از آن استفاده نکنیم .
باور کنید ، فقط کافی 20 نفر ، این کار را بکنند ، تا « اینترنت امیدان » ، خطر را حس کرده و در خود و در رفتار خود « تجدید نظر » کند .
باور کنید ، قیمت ها کاهش خواهد یافت . شرایط بهتری برای استفاده از « اینترنت » برای عموم مردم فراهم خواهد شد .
اینجاست که بایستی ، مردم وارد عمل شوند . و قدرت « اتحاد » خویش را نشان دهند .
باید « اینترنت امیدان » ادب شود و نه « ادب » که بایستی در خود « تجدید نظر » کند .
و این چیزی است که تا من و تو نخواهیم ، شدنی نیست .
هرگز گمان مدارید که « اینترنت امیدان » در خود « تجدید نظر » کند . که او نیاموخته آیین « مدیریت بازرگانی » را . و نمی داند اصول بازار را در دنیای « مدرن » .
او همانگونه « اینترنت » را به مردم می فروشد ، که « گوسفند » را به خلایق .
پس انتظاری از او نیست .

 
در پایان ، خداوندگار عالم را شاکرم ، که اینان را « ضعیف » و « محدود » آفرید ، که اگر اینان را قدرتی و هیبتی همچون « تویوتا » و « سونی » بود ، کار ما « زار » بود و همواره بایستی اینان را ... مالی می کردیم که کارمان راه بیندازند . 



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

پارک انقلاب میانه - 13 تیر 89

بازم آقای اکبر هدایت ، که من بهش می گم هدی (hedi) اومده بود اینجا و با هم رفته بودیم پارک .
اینم گزارش تصویری حضور ما در پارکه.
همه ی تصاویر این قسمت ، توسط هدی گرفته شده .
بجز عکسایی که خودش توی عکسه و اونا رو من ازش گرفتم .
علت پایین بودن کیفیت عکسا اینه که توی تاریکی هوا گرفته شده .
بعضی عکسا که تازه اول غروب بوده ، بهتره ولی بعضیا که تو تاریکی هوا بوده ، کیفیت کمتری داره و با دستکاری ، تونستیم یه ذره فضا رو روشنتر کنیم که عکسا واضح تر بشه .
با تشکر از همکاری های صمیمانه ی هدی جون .

اول از همه تصاویری از هنرنمایی های « هدی » جون ، با ادوات و وسایل ورزشی نصب شده توی پارک رو می بینیم .


و بعدشم یه عکس از من و خودش ، که البته ناغافل عکس گرفت و من یه کم « اجق وجق » افتادم .
البته من کلا خوش عکس نیستم و عکسای خوبی ندارم .
ضمن اینکه « هدی جون » کلا یه سر و گردن از ما خوش تیپ تره دیگه .
حالا دیگه عکسای متفرقه از پارک انقلاب میانه و مردمی که توی پارک هستند رو ببینید . 
ضمنا از یه بچه ای که داشت وسایل اسباب بازی توی پارک می فروخت هم عکس گرفتیم ، که ما رو صدا کرد و با لحن جدی و عصبانی گفت که پاکش کنین و ما هم همونجا عکس رو پاک کردیم . 
خب حق داره دیگه . عکسش تو اینترنت پخش می شه ، فردا باباش می گه آبرومونو بردی ، عکستو همه دارن . 
حالا شما ، ما رو نبینین که هی تند تند عکس خودمونو می ذاریم تو اینترنت .
بازم دست « هدی جونم » درد نکنه که این عکسا رو انداخت .
اگه حس و حالشو داشتین ، به وبلاگ « هدی » هم یه سری بزنین .
با کلیک روی عکس زیر ، وارد وبلاگ دوست عزیزم « هدی جون » می شید .
هر سوالی در باره ی موبایل داشتین ، ازش بپرسین . مخصوصا N73 , N95


حالا این عکسا رو ببینین .


قبلا هم یکسری مطلب در خصوص پارک انقلاب میانه نوشته بودم .

پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

کیوسک نگهبانی کلانتری 11 میانه

این هم تصویری از کیوسک نگهبانی یک سرباز نیروی انتظامی .
کلانتری 11 شهرستان میانه ، استان آذربایجانشرقی
در غروب روز یکشنبه ، سیزدهم تیرماه 1389
بنظرم تصویر جالبی اومد .
تصویر بردار : اکبر هدایت

پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

آدامس اکوادور در میانه

چندوقت پیش از سوپرمارکت کنار خونه م ، یه دونه آدامس گرفته بودم که شکل و شمایل جالبی داشت و 12 دونه آدامس رو ، توی یه جای خوشگل جا کرده بود که آدمو ترغیب به خریدنش می کرد . 
نکته ی جالب توی این آدامس ، این بود که تعداد آدامس هایی که داخل این جعبه بود ، روش نوشته شده بود . وزن آدامس هم روش نوشته شده بود . اونم به سه زبان . عربی ، انگلیسی و زبان خودشون که احتمالا اسپانیولی بود .
بعدش بخاطر اینکه یه مقایسه ای داشته باشم . از همون سوپر مارکت ، یعنی سوپر مارکت آقایی ، دوتا آدامس ایرانی گرفتم . یکی آدامس شیک و یکی دیگه آدامس سولو . یکی ساخت شرکت مینو و یکی دیگه ساخت شرکت گیلان قوت . 
بازم آدامس سولو یه سری اطلاعات کلی ، روش نوشته شده بود . اما آدامس شیک ، چیزی نداشت بجز محتویات تشکیل دهنده ی آدامس به دو زبان فارسی و عربی . 
بنابراین ، به واسطه ی این همه تفاوت ، کنجکاو شدم که یه سری به سایت این شرکت خارجی بزنم . 

عکسی که بالای این خط می بینین ، لوگوی این شرکته .
اما من دنبال همین آدامسی می گشتم که خریده بودم .
بالاخره هم پیداش کردم .

این همون آدامسیه که من خریده بودم
البته من رنگ سبزشو خریده بودم .

خیلی جالب بود .
اطلاعات مفیدی درباره ی هر محصول وجود داشت .
Flavor: SPEARMINT, TUTTI FRUTTI, MINT
Bags / Display per case: 68
Units per bag / Display: 60
Unit Weight (g): 2.8
Case Gross weight (kg): 16.24
Case Volume (m3): 0.0393
Code: 654


در ادامه به سایت مینو و به دنبال آدامس شیک رفتم . 

در بین مجموعه ی محصولات شرکت سابقه دار ، قدیمی و گردن کلفت مینو ، من به دنبال آدامس شیک می گشتم . 
ولی این آدامس خوشگلی که اونجا عکسشو گذاشته بودن کجا و این آدامس زپرتی که من خریده بودم کجا !!!
گرچه کلی عکس توی اینترنت درباره ی تبلیغ آدامس شیک در زمان شاه بود ، اما از این آدامس فلک زده ی من خبری نبود . 
اصلا هیچ توضیحی در مورد آدامس شیک پیدا نکردم . 
اما بعد از این ، سراغ شرکت گیلان قوت رفتم . 
و خوشبختانه این بار ، عکس آدامس خودمو پیدا کردم . 
گرچه سایت این شرکت ، نسبت به سایت شرکت مینو ، بهتر و جالب تر بود . 
اما وقتی که سایت این دو شرکت ایرانی رو با سایت اون شرکت خارجی مقایسه می کنیم ، تازه می فهمیم که چقدر مبحث تجارت الکترونیک توی کشور ما ضعیفه و اصلا هیچ راهی وجود نداشت که مثلا یه بنده خدایی توی عربستان ، توی هند یا چه می دونم توی یه کشور دورافتاده ی آفریقایی ، فقط با یک سفارش اینترنتی بتونه مشتری آدامسهای ما بشه . 
اصلا اگه اینا این سایت رو هم نداشتن ، زیاد فرق نمی کرد . چون سایتاشون اصلا جامعیت نداره . 
کسی که میره توی یه سایت ، می خواد یه سری اطلاعات بدست بیاره . اما اینا اطلاعاتی رو روی سایت گذاشتن که اگه از یه مغازه دار بپرسی ، کاملا به این سوالات ، جواب می ده . 
بنابراین سایت، کارامدی خوبی نداره .

حالا بماند که چرا و به چه دلیلی باید یک آدامس از کشور اکوادور به ایران بیاد .
خداوکیلی ، چند نفر از شما اسم کشور اکوادور رو شنیده .
خب بابا ، حالا شنیدین .
ولی انصافا می دونی اکوادور ، کجای دنیاست ؟
نه ، جون من می دونی ؟
نمی دونی دیگه .
حالا یه آدامس فکستنی ، از اونجا اومده اینجا . جل الخالق . می بینی قدرت خدا رو !!!!
آخه ، من از دست شما چی کار کنم ، چقده چیز یادتون بدم من .
حالا اومدیم من نبودم ، چه بلایی سر شما می اومد ، ها ؟
اگه دوست داشتین درباره ی اکوادور مطالب بیشتری بدونین به این آدرس سر بزنین . 
اما اینجا براتون یه عکس از موقعیت جغرافیایی این کشور می ذارم که بدونین که هیچ توجیهی نداره که محصولی که به سادگی توی ایران با کیفیت مشابه یا بالاتر تولید می شه ، از آمریکای جنوبی وارد ایران بشه . 



پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

مانکن های بدحجاب

در حالیکه بحث مبارزه با بدحجابی ، به یه بحث داغ توی جامعه ی ما تبدیل شده و بعضیا بخاطرش راهپیمایی می کنن و از مبارزه با بدحجابی حمایت می کنن ( البته این راهپیمایی ها خودجوشه ها ! ضمنا مجوز برای راهپیمایی هم نمی خواد ! ) و در حالیکه فرمانده نیروی انتظامی و فرمانده پلیس تهران ، با جدیت و قاطعیت از این طرح دفاع می کنند ، و در حالیکه در سطح خیابانهای شهر ، با پسران و دختران ، به بهانه ی طرح امنیت اجتماعی و مبارزه با بدحجابی ، برخورد می شود ، مشاهده ی وضعیتی که در شکل زیر می بینید ، من رو به تفکر واداشت . و باز هم فقط این ضرب المثل یادم اومد که « قسم حضرت عباس رو باور کنم یا دم خروس رو ؟؟؟؟؟؟؟»
انگار بعضیا فقط یه بهونه ی کوچیک می خوان که فقط به مردم فشار بیارن .
اصل ماجرا رو کار ندارن . براشون مهم اینه که ....

یادش بخیر ، یه زمانی مانکنا ، یه تیکه چوب بودن ، همینجوری گردالی می اومدن پایین ، اصلا شکل بدن آدمو نداشتن . تا اینکه کم کم شکل گرفتن و قالب کلی بدن آدم رو داشتن . بعدش یه سری خط و خطوط به این قالب اضافه شد . کم کم یه سری برجستگیا ، واضح تر شد . تا اینکه الان برجستگیا به اینجا رسیده .
بنظرتون ، آینده ی مانکنا چه جوریه ؟
مانکنای آینده چه شکلین ؟

تازه این چیزی که می بینین توی یه شهر کوچیکه که هنوز مسایل سنتی و مذهبی توش رعایت می شه و اکثر زناش ، چادر سر می کنن . این توی شهر کوچیک میانه است . توی یه شهر بزرگ که مسایل مذهبی هم اهمیت کمتری توش داشته باشه ، چی می شه ؟ 
دیگه حرفی واسه گفتن ندارم .
تصاویر رو ببینید و لذت ببرید . 

عکسبرداری توسط دوست عزیزم « آقای اکبر هدایت » انجام شده . 

پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

پارک انقلاب میانه ، هشت تیر

علیرغم اینکه من به هزار و یک دلیل ، غالبا در طول ساعات روز ، بیرون نمی رم و فقط برای کارای اداری و یا انجام بعضی از خریدهای خونه ، بیرون می رم ، ولی بهرحال این روزا ، دوست عزیزم - آقای اکبر هدایت - من رو اغفال کرده و به همراه هم ، چند روزه که بیرون می ریم .
 اینم همون عکسه که حاشیه شو بریدم و فقط من و هدی (hedi) دیده می شیم توش .
 اینم یه عکس تکی از خودم که هدی از من گرفته

البته الان که من دارم این مطالب رو می نویسم ، ایشون اینجا نیست و رفته پیش خونواده ش توی شهر مراغه . 
دیروز رفته و امشب هم ، بحول و قوه ی الهی ، وارد شهر میانه می شه . 
می دونین که رفته بود چی کار ، رفته بود « صله ی رحم » !!!!!!
بهر حال این آقای هدایت که تونسته بود ما رو اغفال کنه ، روز هشتم تیر ، حدود ساعت 6 بعدازظهر اومد خونه من و با هم رفتیم پارک انقلاب میانه .

ضمنا من به این آقای هدایت می گم هدی که تلفظش اینه hedi
آره . من و هدی با هم رفتیم پارک .
اولش رفتیم یه مغازه ای به اسم « کوهستان » که روبروی پارک هست و به حساب هدی جون ، یه بستنی فالوده زدیم تو رگ . البته هدی خودش بستنی خالی خورد .
بعد از اینکه بستنی خوردیم ، رفتیم توی پارک و کمی قدم زدیم . 
بعدش دیدین از این کشتیا توی پارکا هستش که می ره تا نوک آسمون ، وقتی میخواد بیاد پایین دل آدم هری می ریزه پایین .
می خواستیم از اون کشتیا سوار شیم ، که دیدیم هیشکی نیست .
مسئولش گفت هر وقت چهار نفر شدین ، سوارتون می کنم .
خواستیم بریم بلیط بگیریم که یهو دیدیم چهار نفر اومدن که سوار شن .
هدی گفت تو واستا . من واستادم ، خودش دوید و رفت دو تا بلیط ناز گرفت و اومد .
سوار شدیم .
ولی هدی مگه مثه بچه آدم سوار کشتی می شد .
موقع پایین اومدن کشتی ، انگار قلب آدم می خواست بیفته .
ولی کاش بودین و می دیدین که این هدی ذلیل مرده ، چه ادا و اطوارایی در میاورد اونجا .
اولا که نذاشت اون میله ی محافظی که جلومون بود رو ازش استفاده کنیم .
بعدا به جای اینکه رو به جلو بشینه ، رو به عقب نشست .
من یه بار امتحان کردم .
هر لحظه احتمال داشت که از پشت بیفتی وسط اون کشتیه .
وقتی کاملا بالا می رفت ، تو به جای اینکه روت به پایین باشه . پشتت به پایین می شد . که خیلی خطرناک بود .
حتی خود هدی هم اعتراف کرد که کار خطرناکیه .
یه بار چپکی می نشست . یه بار وارو می نشست . بالاخره کلی ادا اطوار در آورد .
یه بارم که سرپا واستاد . یهو دیدم انگار داره می افته .
کلی ترسیدم . دستشو گرفتم . خوشبختانه که چیزی نشد . گفتم یه بار اومدیم بیرونا . اینم برامون کوفت می کنه .
بهرحال اون که تموم شد .
داشتیم دور می زدیم که رفت بلیط قطار گرفت .
از این قطارایی که خیلی ساده ان و مال بچه هان .
سوار شدیم .
اونجا یه پسری بود که خیلی اصرار داشت رو صندلی اول بشینه .
اسمش محمد امین بود .همینی که پیرهن سرمه ای پوشیده .

کلی بلیط خریده بود . انگاری حدود چهار هزار تومان بلیط گرفته بود که همه رو اون روز ، سوار همون قطاره بشن . خودش بود و دوستش .
بعد از اونم توی پارک قدم زدیم .
پارک تقریبا شلوغ بود .
علیرغم اینکه وسط هفته بود و روز تعطیل نبود . ولی بازم پارک شلوغ بود .
لازم به ذکره که این شلوغی که من می گم با توجه به جمعیت شهری میانه و میزان شلوغی معمول این پارک هستش . 
بعضیا داشتن توی پارک شادی ، سوار وسایل بازی می شدن .
بعضیا هم داشتن با وسایل ورزشی نصب شده توی پارک ، کار می کردن .
خیلیا هم توی محوطه ی پارک ، روی چمنا نشسته بودن .
بعضیا خونوادگی . و بعضیا هم گروه های دوستا .

البته فضای کاملا سالمی بود .
یعنی یا همه خانوادگی بودن . یا گروههای پسرا و یا گروههای دخترا .
گرچه بهرحال بروز برخی شیطنت ها از جوونا بعید نیست و پیش میاد ، اما فضای کلی پارک ، خیلی سالم و مطلوب بود .
ولی در طول مدت دو ساعتی که ما توی پارک بودیم ، حتی یه سرباز نیروی انتظامی ، اون دور و برا ندیدیم . که البته به نظر من یه ایراد حساب می شه . بهتره که توی اینجور مجامع عمومی ، حداقل یه ضابط انتظامی باشه ، که اگه احتمالا یهو یه بنده خدایی یه مزاحمتی واسه یکی دیگه ایجاد کرد ، پلیس حضور داشته باشه و بتونه مشکل رو حل کنه .
بعدش یه نکته ی دیگه ای خیلی توجه من رو به خودش جلب کرد.
اونم میزان زیاد آشغالایی بود که مردم توی پارک ریخته بودن .
واقعا مقدار زباله هایی که مردم توی پارک می ریختن ، خیلی زیاد بود .
جالب اینجاست که بعضی از زباله ها ، مثه جای نوشابه خانواده ، معلوم بود که مدت زیادیه توی پارک مونده ، یعنی شهرداری ، هیچ اقدامی در خصوص پاکسازی و جمع آوری زباله از پارک نکرده بود .
گرچه شهرداری موظف به جمع آوری زباله هاست.
ولی مردم هم باید فرهنگ استفاده از اماکن تفریحی رو داشته باشن .
البته باید به این نکته هم اشاره کرد ، که میزان سطل زباله در پارک و در سطح شهر ، اصلا متناسب با فضا و جمعیت نیست .
ولی بازم این دلیلی نمی شه که مردم ما ، با نظافت عمومی شهر ، با بی مبالاتی برخورد کنند .
وقتی که تماشاچیای ژاپنی و کره ای وارد یه ورزشگاه می شن ، اونجا تمیز تر از وضعیت قبلیش می شه . یعنی هر چی که آشغالم که اونجا بوده ، با خودشون بر می دارن و می برن .
ولی ما ایرانیا چی ؟ بهشتم تحویلمون بدن، نیم ساعت بعدش، پر از پوست تخمه و جای نوشابه خانواده و .... تحویلشون می دیم .
توی اتوبوسا که باید دیده باشین .
یه بنده خدایی میاد اینقده پوست تخمه میریزه که اتوبوس رو به گند می کشه .
منظورم اینه که این فرهنگ غالب ماست .
گرچه ما بایستی پیگیر انجام وظایف قانونی از سوی شهرداری و ... باشیم .
ولی باید به وظایف شخصی خودمون هم عمل کنیم و به قوانین اجتماعی و لو قوانین نانوشته ، احترام بذاریم .
به عکس بالا دقت کنین .
آت و آشغالا رو توی آب حوض می بینین ؟
خوب نیگا کنین تا متوجه اوضاع بشین .
ظرف ماست و جای آبمیوه و پلاستیک و .....همه چی اینجا پیدا می شه .
چی می بینین توی تصویر بالا ؟
آره ، چیزای عجیب و غریب .


پینوشت :
  • برای دیدن کلیه ی مطالب مربوط به یک موضوع در پایین همین مطلب و در قسمت برچسبها ، بر روی کلمه ی مربوطه کلیک کنید . 
  •  با کلیک بر روی کلمه ی « نظرات » در پایین همین متن ، می توانید نظرات و اندیشه های خود را در ارتباط با این نوشتار ، بنویسید ، تا هم من و هم دیگر خوانندگان ، از نظر شما بهره مند شوند . 
  • اگر حوصله ی نظر دادن ندارید و یا اصلا نظری در این باره ندارید ، می توانید در قسمت « واکنش ها » در پایین همین متن ، فقط بر روی یک عبارت کلیک کرده و آن عبارت ، واکنش شما به این متن خواهد بود .                      

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

تبعیض

روبروی خانه ای که من در آن مستاجر هستم ، مراحل ابتدایی و پی ریزی یک مجتمع تجاری مسکونی در حال انجام است .
اینجا میانه ، خیابان پیام نور ، کوچه ی گلبن :
امشب تا ساعت 10 شب در حال کار بودند که ناگهان نیروی انتظامی ، به محل سرازیر شد و کار را متوقف کرد .
چرا که برابر مقررات ، مجاز نیستند که بعد از ساعت 7 غروب ، کار کنند .
اما یکی از دوستانم گفته بود که در خیابانی که ساکن هستند ، تعدادی از اهالی محل ، با ایجاد سر و صدا در قهوه خانه ای که در آنجاست ، تا ساعت 2 نصف شب ، خواب را بر همسایگان حرام می کنند .
آنها می گفتند که در همین رابطه با نیروی انتظامی نیز تماس گرفته اند ، اما پلیس 110 گفته به ما ربطی ندارد و باید به اماکن اطلاع دهید .
این در حالی است که چند وقت پیش ، در تلویزیون ، همین نیروی انتظامی پز می داد که ما مواردی را که حتی به آتش نشانی ، بیمارستان یا نهادهای دیگر باشد و به ما اطلاع دهند ، به مبادی مربوطه منعکس می کنیم و به این ترتیب نیروی انتظامی را نیرویی خدوم معرفی کرد .
ولی در واقع شاهد هستیم که نیروی انتظامی ، باز هم مثل همیشه افتضاح است .
اماکن ، بخشی از همین نیروی انتظامی است .
اینها به خودشان اطلاع نمی دهند . با خودشان همکاری ندارند . من چگونه باور کنم که تبلیغات تلویزیونی شان دروغ نیست !
مطمئنا دروغ است .
اما امشب از حضور نابهنگام اماکن نیروی انتظامی در محله مان و توقف کار ساختمانی این آقایان متعجب شدم .
بنابراین از همسایگان ، جویای علت مساله شدم .
گفتند که در این کوچه ، یک قاضی ساکن است . و او قبلا هم تهدید کرده بود که کار را تعطیل می کند .
امشب زنگ زده به اماکن ، برای همین نیروی انتظامی بلافاصله آمده و کار را تعطیل کرده است .

نتیجه ی اخلاقی :
نیروی انتظامی ، کاملا خدوم است .
تبعیض قایل نمی شود .
مردم باید قدر نیروی انتظامی را بدانند .
اینقدر هم  تند تند نگویند نیروی افتضاحی .

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

ترمینال میانه

اندر عجایب روزگار ، می توان به ترمینال میانه اشاره نمود .
روزی روزگاری ، دولتمردان خبره و شهرسازان آگاه و خدمتگزاران پاک بین شهرستان میانه ، عزم خود را جزم داشتند تا پایانه ای در این دیار به پا دارند . 
هر چند این شهر کوچک را که میانه نام نهاده و به قریه ای بیش ، شباهت نداشت ؛ در ایام ماضی ، پایانه ای فرسوده بود که آن را «ترمینال» خواندندی .
چندین دفتر اتوبوسرانی در آن دایر و خلایق بدان مکان به اقصی نقاط عالم ، روان بودند . 
ولیکن سردمدارن شهر ، تاب نیاوردند که در پیشرفت فزاینده ی بلاد مجاور و از جمله تبریز یا تربیز که آن را مادر شهر ، کلان شهر یا متروپولیس نامند ، عقب مانده و سیر قهقرایی طی نماید . 
بدین لحاظ ، اجماعی پدید آمد تا پایانه ای با مشخصات نوین در این شهر ، فراهم آید . 
بسی گردیدند و گشتند و مکان یابی کردند تا مکانی را برای احداث این مکان مقدس که از ضروریات شهر نیز بود ، فراهم آورده و عمارتی عظیم در آن بنا نهادند . عمارتی که سالهاست ، گرد روزگار بر چهره ی آن نشسته و چون بلااستفاده مانده و متروکه است ، به گورستان شبیه تر ماند تا به پایانه . 
از دیگر عجایب روزگار که مختص شهر عالم پرور ونخبه پرور میانه است ، عدم وجود باجه های فروش بلیط در سطح شهر است . اگر هر یک از اهالی این بلد ( شهر ) ، اراده نموده تا بلیطی جهت مسافرت ریلی و سوار شدن بر قطار ابتیاع نماید ، به سهولت خواهد توانست چندین مکان مناسب و مجلل در سطح شهر ، جهت برآوردن نیاز خود ، یعنی ابتیاع بلیط ، یافت نماید . همچنین حتی اگر بنده ای از بندگان خدا ، حتی چنانچه به دین اسلام نگرویده باشد ، بخواهد بلیطی جهت مسافرت با طیاره ابتیاع نماید ، باز هم مکانهای متعددی در سطح شهر ، پاسخگوی نیاز وی می باشند . ولیکن با شرایط جاری ممالک محروسه ی ایران ، نیک می دانیم که مسافرت با قطار و طیاره به همه ی نقاط کشور ، مقدور و میسر نبوده و لاجرم به بهانه ها و دلایل گوناگون ، بایستی راه دیگری را نیز در نظر داشت و آن هم مسافرت با اتوبوس است . اما اگر انسان بخت برگشته ای اراده نماید ، بلیطی جهت مسافرت ابتیاع نماید ، معلوم و مشخص نیست که در سطح شهر ، کدامین مغازه ، کدامین باجه و کدامین دکان ، یا کدامین عطاری ، بلیط اتوبوس را ارائه می کند . 
چنین شد که خلایق میانه اینگونه اسیرند و آواره .
و در عجبم که چگونه این تعداد عظیم و انبوه از مسافران ، هرگز ناله ای بر نیاورده و زبان به شکایت نگشودند . 
آری ، ملتی توسری خور تر از ملت میانه ، در همه عالم ندیدم . 
و ملتی ، بی تفاوت تر از ملت میانه ، مشاهده نکرده ام . 
درود و دو صد تحنیت و آفرین و مرحبا بر آن سرباز معلمی که در روستایی دورافتاده و محروم در استان بوشهر ، فریاد بر می آورد و به هر فنی و ترفندی ، به هر رنگی و نیرنگی شده ، دولتمردان و مقامات عالم را ( و نه ایران را ) متوجه این محرومیت کرده و بهر حال توانسته و موفق شده ، تحولات عظیمی در ابعاد مختلف در آن دیار بوجود آورد . 
کاش ذره ای از همت و مردانگی آن معلم جوان و خام و ناآزموده را ، مردان و رجل و بزرگان شهر میانه داشتند ، تا بلکه گرهی از مشکلات این مردم فلک زده گشوده شود و رنگین کمان آسایش و رفاه ، به سوی مردم ضعیف و محروم این شهر لبخند زند و دلهاشان را شاد نماید . 
آنکه خود را فرماندار شهر می داند ، گوشه ای نشسته و انگار از خلایق این شهر ، جداست . 
آنکه خود را نماینده ی مجلس می داند ، هرگز رخ بر این مردم نگشوده و برنامه هایش را برای این مردم تشریح و تفصیل ننموده که خرش از پل گذشته و این مردمان فقیر و ناچیز در چشمانش ، از خودرویی که بر آن سوار است ، بل از الاغی در روستایی محروم ، باربردار مزرع کوچک پیرمردی از کارافتاده است ، نیز کمترند .
شورای محترم و عالیمقام شهر نیز ، همچون نماینده ی عزیز شهر ، خرشان به سرعت از پل انتخابات گذشته ، سوار بر مرکب مراد ، می تازد و رحم بر صغیر و کبیر ندارد . 
بیت المال ، صرف آن می شود که هر روز پیاده روهای شهر را موزاییک کنند و از نو بکنند و باز هم موزاییک کنند . رنگ کنند و درختان شهر را گچکاری کنند و منبت زنند بر تن آن که نماد شهرداری نمونه ای باشد که مردم باید سپاسگزار آن باشند . 
شورای شهری که یادش رفته ، این ملت به چه چیزهایی نیاز دارند و هرگز مشکلات پایانه ی بلااستفاده ی میانه را ندیده ، بل نخواسته که ببیند . و شاید هم چشم بصیرت ندارند . چنانچه این روزها ، خواص بی بصیرت ، رخنه ای عظیم نموده بر تار و پود مشاغل دولتی و بیم آن می رود که این کوردلان ، منافع ملی را بخطر انداخته و منابع ملی ، مهدور سازند . 
نیروی انتظامی که افتضاحات جالبی هم دارد و عن قریب در گینس نیز به ثبت و ضبط خواهد رسید ، جریانات گفتنی در قضیه ی پایانه ی میانه دارد . 
در حالیکه اتوبوس های میانه در محل متل خیام ، توقف نموده و مسافر سوار می کنند و وجهه ی نامناسبی را برای شهر ایجاد می کنند ، هرگز آقایان نیروی محترم انتظامی نخواسته اند که برخورد شایسته و مناسبی با این تخلف رانندگی بنمایند که توقف در این مکان ، نه تنها غیر قانونی است ، و هیچگونه وجاهتی ندارد ، بلکه آنگونه که در کتب تاریخ آمده در زمان شیخ ابوسعید ابوالخیر ، اتوبوسی از میانه عازم طهران بوده ، که داشته دنده عقب ، تک چرخ می زده ، در همین حال شیخ ابوسعید نیز سوار بر الاغ خود ، تسبیح گویان از جاده فرود می آمد که ناگهان ، چون راننده ی اتوبوس ، فراموش کرده بود فلاشر بزند ، خر شیخ با ته اتوبوس تصادف می نماید . فی الحال راننده اتوبوس پیاده شده ، داد و قالی به راه انداخته که ای پیرخرفت ، چگونه اتوبوسی به این عظمت ، هیبت و شوکت را ندیده ، با من تصادف کرده و بخشی از بدنه ی اتوبوس مرا غر کرده ای . 
شیخ که الاغ نازنین و مطیع و باربردار خویش را در حال جان دادن در کف خیابان می بیند ، موبایلش را از خرقه ی درویشیش بدر آورده و فورا با 110 تماس می گیرد . ابتدا 110 ، او را سر کار می گذارد و می گوید که اینجا فوریت های پلیسی است و شما بایستی با راهنمایی و رانندگی تماس بگیری . بهرحال از شیخ التماس و از اپراتور تلفن نیروی انتظامی ، انکار . بالاخره مامور نیروی انتظامی راضی شده و پس از چهل الی چهل و پنج دقیقه ، خودروی الگانس نیروی انتظامی ، سلانه سلانه از راه می رسد . سرهنگی از خودرو با عظمت نیروی انتظامی پیاده شد ، خر شیخ را می بیند که جان داده و بر کف زمین افتاده ، خونش جاده را آلوده کرده است . داد و بیدادی آنچنانی که صرفا در ید قدرت نیروی انتظامی است بر سر شیخ می کند ! شیخ می گوید چنین سخن مگویید که شما خدمتگزاران ملتید و باید « تکریم ارباب رجوع » را سرمشق رفتار خود نمایید و اگر چنین باشد که بی احترامی و توهین و داد و قال کنید ، یقین دانسته باشید که این را به بازرسی نیروی انتظامی اعلام می کنم و آنان حتما شما را تنبیه می کنند . 
شیخ در حال داد وبیداد است و از تک چرخ زدن راننده ی اتوبوس می نالد که راننده ی اتوبوس ، سرهنگ داستان ما را به گوشه ای برده ، دست در جیب فرو کرده و چون دست از جیب بیرون می آورد ، مشت گره کرده ی خود را در دستان سرهنگ می نهد .
اندکی بعد هر دو بر می گردند . هر چه بین این دو گذشت را خدا می داند . اما حتما راننده ی اتوبوس مهره ی مار داشت ، چرا که سرهنگ ، بدون توجه به حقایق امر ، و بدون توجه به شکایات شیخ ، الاغ را مقصر دانسته و خونش را مباح دانست . 
شیخ که حق خود را پامال بیعدالتی نیروی انتظامی می دید ، دست در گریبان فرو برد ، چون دست به آسمان برد ، رو به آسمان نعره ای بر آورد و « یا هو » یی بگفت . صاعقه ای از آسمان فرود بیامد و سرهنگ در دم بسوخت . جنازه اش که به قدر جنازه ی یک سگ ، کوچک شده بود ، در کنار اتوبوس افتاد . صاعقه ای دیگر ، راننده را با خاک یکسان نمود . در دم ، یکی از پایوران نیروی انتظامی ، شیخ را شناخته و هویت او ، بر همگان آشکار می کند . همه ی پایوران نیروی انتظامی ، به خاک افتاده و از شیخ التماس می کنند که دستان خویش ، فرود آورد . 
صاعقه همچنان از آسمان فرود می آید و کارکنان نیروی انتظامی ، یکی پس از دیگری به کام مرگی سخت می روند . 
شیخ را دل به رحم آمده ، دست فرو می آورد . بازماندگان حادثه سوگند یاد می کنند که هرگز در پاسبانی از حقوق ملت ، طریق باطل نپیمایند و امانتدار این مسئولیت عظیم باشند . 
اکنون سالها از آن ماجرا می گذرد و شاهدیم که نیروی انتظامی ، همچنان بی تفاوت ، از کنار قضایا می گذرد و انگار نه انگار که این اتوبوس ها بایستی در پایانه ، توقف کنند . 
همه در سکوتی طولانی خفته اند . 
چه کسی باید ، این مردگان را بیدار کند ؟

Free counter and web stats