‏نمایش پست‌ها با برچسب احسان کبیری. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب احسان کبیری. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

نامه ای که هرگز...

بزن بانو
بزن زخمی دگر بر زخم های من
که شاید این کویر پا ترک خورده
شود تر
نمنمک با گریه های من
بیا بانو، بیا بنگر
بیا بنگر که مرد یکه تاز عاشقی -مجنون-
نگاهش تر ، دلش خون
به پای آن نگاه بی گناه چشم معصومت
ز بی تابی ندارد سو
به پایت می زند زانو
ببین بانو

ببین بانو ، ببین دیگر نمانده طاقتم
بی طاقت از خویشم
یکی درمانده درویشم
چه می پرسی دگر از مذهبم ! کیشم ؟
نمی دانی مگر
مریم پرستم ، بت پرستم ، بی خود از خویشم
تو ای سیمینه تن ، گیسوی ابریشم !
خدا را کم بکن زخمم !
خدا را کم بزن نیشم !

بیا زیبای من ، بانوی من
بنشین کنار من
مپرس اما تو از شب های تار من
زکار من ، ز بار من ، از این گرد و غبار من
بگستر دامن پاک و زلالت را
سر سوداگرم را گیر در آغوش گرم خود
سکوتی کن
درنگی کن
سپس گوشی فرا ده بر نوای قلب زار من
تو ای تنها نگار من ! ...
به هر پتکی که بر این قلب می کوبند
در زندان تن زندانیان هر دم
صدای عشق می آید
تلپ...تپ...تپ...تلپ...مریم
به هر شریان که در سلول رگ ریزد مذاب خون
به آن شبهای بی تابی
به اشک شاعر مجنون
به تاری موی تو مریم
-که عالم را به او ندهم -
به چشم مطرب آلودت که سیر از عالمم کرده
به رنگ روشن عشقی که برگ پوستت دارد

سبک شده سینه ات شاعر!
دریدی بغض رادر حنجر هستی
و از دوشت فکندی بر زمین بار امانت را
ولی آیا ؟
خدا این کرده را از ما اجابت می کند یا نه ؟!
چه می ترسی ؟
چه می لرزی ؟
دلا غم نیست در کارم
به تسبیح من این ذکر است :
بانو دوستت دارم
( ندا آمد اجابت شد
خدا از ما تقبل کرد این بار امانت را )

تو ، ای بانوی چشمان مست افسونگر - که افسون کرده ات گشتم -
تو ، ای بانوی گل فامم
چه می پرسی تو از نامم
که من ی اصل و بنیادم
ز شهر هیچ و هیچستان ، ز کوی نیستی آباد بر هستی نهادم گام
و هستی را
به چشمان تو گم کردم
- که پیدا کرده ام خود را -
اگر خواهی تو نامم را
برایت می گذارم نقطی چینی خالی از نام ونشان بازی
که شاید پر کنی روزی به آغازی
و سازی بال پروازی ...
مهم این نیست بانو من کیم
من بی کس و کارم
نشان از من چه خواهی ، بی نشانم ، عاشقی رنجور و بیمارم
به غم های تو غمگینم
به شادی تو شادانم
به آیین تو سرمستم ، به کیش تو مسلمانم
نوای دوست را بشنو ز شور و شوق فریادم
مهم این است بانو
من تو را جانانه می خواهم
قلم بردار بانو ، دفتر دیوانگانت را نگاهی کن
ورق زن چند صد برگی
اگر جایی برای نام من پیدا نکردی
نقطه ای مبهم به برگ آخر دفتر تداعی کن
واین را هم بدان این نقطه ی کوچک
- که پر ابهام و پر رمز است -
تا آن لحظه ای کو جان به جان دارد
فراموشت نخواهد کرد

تو را می دانمت بانو
تو را می خوانمت بانو
در این قرن خزان عشق و مرگ لاجوردی ها
تو را از جان خود هم بیشتر می خواهمت بانو
تو را آنقدر می خواهم که مقیاسی برایش نیست
چه می گویم ؟
عدد آیا تواند قدرت عشقم بیان سازد ؟
و یا این گنگ بی معنا ، ز مستی گیج می ماند ؟!
خدا داند ! خدا داند !
تو را آنقدر می خواهم که گر گویی نمی خواهی مرا ، دیوانه می گردم
زبانت لال شاعر ! این چه حرفی بود گفتی !
استخوانم سوخت

تو را آنقدر می خواهم ، که گر گویی نمی خواهی مرا ، دیوانه می گردم
ز خود بیگانه می گردم
سوی دیر خراباتی ، برای زهر هجرانت
وجودم جام می دارم
و یا پیمانه می گردم
نمی دانم ...
و یا شاید
شبی افسانه می گردم

چرا شاعر ؟ چرا عاشق ؟
چرا ای مرغ بی پروا ، سزای تو قفس باشد ؟
مبادا در هوس باشی و این عشقت هوس باشد !
که عاشق
زار میخواهد هر آن چیزی که او خواهد
و من اکنون به این معنا رسیدم ، عشق این باشد
- نه آن عشقی که می گویند امروز این لجن خواران -
سخن را تازه می دارم کنون بانو
تو را آنقدر می خواهم ، که گر گویی نمی خواهی مرا ، لب سخت می دوزم
چو ققنوسی در این وادی به عشق خویش می سوزم
ومی خواهم
هر آن چیزی که می خواهی
- که خواهانم به پندارت -
و هر چیزی که می خواهی ، همان خواهم
و حرف آخرم این است ؛ بانو
« دوستت دارم »

خدا یار و نگهدارت



بانوی بی وجود

این پنجمین شعری است که از سروده های دوست عزیزم ، آقای احسان کبیری را در این وبلاگ می گذارم :

بانوی من
منم که در این ظلمت کبود
بیداد می کنم
در سیل اشکرود
و هق هقی که گریه کنان در گلوی من
فریاد می کند
« این حق من نبود »
بانوی بی وجود

دل پردرد

شعر دیگری از دوست عزیزم ، آقای احسان کبیری

یک وجب درد درون دلم است
و دلم نیم وجب
- در شگفتم که عجب !-
که تو در حیرت من می پرسی؛
باز هم جا داری ؟!

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

دختری خوشه به دست

سومین شعر از مجموعه اشعار دوست عزیزم ، آقای « احسان کبیری » را تقدیم می کنم به همه ی میانه ای ها و بقیه برو بچه هایی که اهل شعر و اهل دل هستند .
عنوان شعر رو هم که بالا نوشتم براتون
و اما خود شعر :

دختری داس به دست
بس که ناز است و لطیف اندامش
تو نگویی داس است
بلکه الماس به دست
بر تن مزرع قلبم قدم انداخته است

خوشه ی قلب مرا می چیند
گندم مهر مرا می دزدد
و عطش در تن تب دار دل مزرعه ام می ماسد
این چه نازی است ، که عشقم به دلش می نازد ؟
با چه شور و شرری قلب مرا می سوزد !
با چه برقی به دلم می تازد
گوییا قوم مغول بر دل من تاخته است !

دختر موج به دوش
بر سر موج چمن می رقصد
دل طوفانی من می لرزد
به خیالم که کمی می ترسد
ترس از باخت ، در این بازی شوم
ولی این باخت ، به صد برد دگر می ارزد
غافل از آنکه دلم
در نگه اول او باخته است

دختری خوشه به دست
دامنش پر شده از گندم عشق دل من
می رود بی پروا!
آتش خرمن اندوه مرا می سوزد
حال من ماندم و تنها صحرا
آن زمانی به خودم می آیم
که دگر کار مرا ساخته است !؟


مجموعه ی اشعار این دوست عزیزم را می توانید از طریق کتابی تحت عنوان « چشم براه مریمم » در اختیار داشته باشید . این کتاب در سال 1384 توسط انتشارات رخ مهتاب به چاپ رسیده است .
شناسنامه ی این کتاب بشرح ذیل است :
نام کتاب : چشم به راه مریمم
سروده : احسان کبیری
انتشارات : رخ مهتاب
چاپخانه : شریعت
سال چاپ : 1384
نوبت چاپ : اول
شمارگان : 1100 جلد
شابک : 4-2-96618-964


خروش خشم تیشه ها

این هم شعری دیگر از دوست عزیزم ، آقای احسان کبیری
تقدیم به همه ی میانه ای ها
و همه ی ایرانی های باحال و مهربون


خروش خشم تیشه ها

تاراپ ، توروپ ، خروش خشم تیشه ها
نفیر ناله ی زمین و های  های ریشه ها
من و تو و شب و خدا به زیر سقف آسمان
و بستر گل وگیا در انحنای بیشه ها
چگونه می توان سرودن از تو ای زلال عشق ؟
زلالتر ز چشمه ای و صاف تر ز شیشه ها
تو شیشه ای ؟ نه ناز من ، تو سنگ مبهم غمی
به شیشه ی دلم زدی و پاره شد کلیشه ها
جفا کنی ، وفا طلب ، که مرد نیمه ره نیم
در این زمان توان زدن محک ، به عشق پیشه ها
تراش می دهم به دل ، زلال نام پاک تو
که ماندنی است یاد تو ، به دفتر همیشه ها

نقطه

سروده ای از دوست عزیزم آقای « احسان کبیری » که از بچه های باحال میانه است . او ساکن خیابان خیام است و این شعر هم که توسط خود او سروده شده ، مربوط به همان خیابانی است که در آن زندگی می کند . مجموعه ی اشعار این دوست عزیزم را می توانید از طریق کتابی با عنوان « چشم براه مریمم » داشته باشید .



نقطه

اینجا خیام . نقطه .
دلگیر و تنهام . نقطه .
خنده رو لبهاست . نقطه .
غمگینه چشمام . نقطه .
با اینکه نخواستیم ، ویرگول ،
من تو رو می خوام . نقطه .
Free counter and web stats